اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ وعَلى عباس الْحُسَیْنِ
یا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِكْشِفْ كَرْبى بِحَقِ اَخْیكَ الْحُسَیْنِ علیه السلام
وقتی گدایی را پناهی نیست دیگر
جزکوچه چشم تو راهی نیست دیگر
جزتو به حاجتها الهی نیست دیگر
این جذبه ها خواهی نخواهی نیست دیگر
تو شمعی و گرمای تو پروانه پرور
مشکت به دوشت بود و اشکم را گرفتی
ماهی و از خورشید هم غم را گرفتی
بی شک یداللهی که پرچم را گرفتی
دادی دو دستت را دو عالم را گرفتی
تا که بریزی زیر پای شاه بی سر
جنگاوریت را زبابا میشناسی
ام البنین را عبد زهرا میشناسی
وقتی برادر را تو آقا میشناسی
ازهر کسی بهتر خودت را میشناسی
باب الحوائج میشوی تا روز محشر
امد سکینه از عمویش خواهشی داشت
اشکش شبیه دست گرمش لرزشی داشت
بی بی حضرت سكینه اومد به علی اصغر سری زد،دید از بس كه پنجه كشیده به سینه مادر، زیر ناخوناش خون جمع شده،محاله سكینه برای خاطرخودش عموش رو خجالت بده،لذا یكی از اولیاءالله می فرمایند:اگه می خوای از حضرت اباالفضل علیه السلام حاجت بگیری به یك چیز قسم بدی رد نمیكنه، ایشان می فرمایند:آقا رو قسم بدهید به شرمندگی كه از حضرت سكینه داشت.تا حضرت سكینه داداشش علی اصغر رو به این حالت دید، گفت:الان می روم به عموم میگم برای علی اصغر آب بیاره،یه وقت عباس دید بی بی سكینه یه مشك خشكیده رو به دست گرفته،عمو می روی برای این بچه آب بیاری.
امد سکینه از عمویش خواهشی داشت
اشکش شبیه دست گرمش لرزشی داشت
ای مرد طوفانی نگاهت بارشی داشت
کم کم که موج سینه ات آرامشی داشت
درفکر دریا رفتی و لبهای اصغر
گفتی به آقایت که خون است آخر کار
لیلای من فصل جنون است آخر کار
انا الیه راجعون است اخر کار
حالا که میدانم که چون است آخر کار
اول به دستم تیغ میدادی برادر
از تشنگی گرچه نگاهت تیره میشد
اما همین که سمت لشکر خیره میشد
با تار و مار تیر مژگان چیره میشد
این منتزلت باید برایت سیره میشد
تا که کسی چشمش نیفتد سوی خواهر
***
ای همه لشکر من یا عباس
نور چشم تر من یا عباس
ای تکیه گاه اهل حرم
ای پشت و پناه خواهرم
آه مشک خالی شده راه نجات
آه میروی تو سوی نهر فرات
یا ابالفضل
عمو وای واعطشا
***
شق القمر شد که سرت برشانه افتاد
انگار از فرق اناری دانه افتاد
انار رو شكستی؟ دیدی چه جوری یهو میریزه بیرون؟
میگه تو بازار كوفه اومدم،دیدم یه مرد بدقیافه ای و بدریختی تو بازار كوفه گدایی میكنه،روش حساس شدم،گفتم:چه بلایی سرت اومده،چه كار كردی به این عذاب گرفتار شدی،گفت: میدونی من از كسانی بودم كه دور عباس بن علی رو گرفتم،ان شاءالله بری كربلا مقام امام زمان(عج)،همون جایی است كه عباس از شریعه بالا اومده،تا اومد بیاد بالا یكی صدا زد اگه این آب به خیمه برسه،حكم سقایی برداشته می شود دفعه ی بعد عباس برای جنگ می آید،گفتند:چه كنیم حریف این یل نمی شویم،گفت:بگو تیراندازها صف بكشند،چهار هزار تیرانداز،یه نقطه ی علقمه رو تیر باران كردند،پشت نخل ها پنهان شدند،اول دست راست رو جدا كردند،زود مشك رو به دست چپ داد،دست چپ رو هم جدا كردند،مشك رو به دندان گرفت، خودش را رو مشك انداخته،بدن تیرباران شد،روایت مقتل این جوریه،عباس كالقنفذ شده بود،یعنی مثل خارپشت بدنش پُر تیر شده بود،نانجیبی تیری به مشك زد،حرمله تیری به چشم راست آقا زد،سرش رو تكان داد،تیر جدا نشد،ما بین اسب و زانو، تیر رو گذاشت در بیاره،كلاه خود افتاد،یازهرا،یه وقت اسب و هی كرد،داره دنبال راهی میگرده از توی لشكر بیرون بیاد، یه نانجیبی اومد جلو،صدا زد كو دستات اباالفضل، با اشاره آقا فرمود: دیر آمدی. نانجیب گفت:عباس اگه تو دست نداری من دارم،وای.. عمود رو بالا آورد چنان بر فرق مبارك زد،اون ناجیب بازار كوفه میگه:تا عمود رو زد، دیدیم سر شكافته شد،یا حسین.......
دانلود روضه