سوی میدان ای خدا آرام جانم می رود
سیل اشک از چشم و نور از دیدگانم می رود
خلقاً خلقاً به مواج شهادت از برم
اشبه الناس رسول انس و جانم می رود
چون نمی گنجد به دل یا رب مرا مهر دو دوست
تا تو باشی در دلم جان جهانم می رود
خلعت دامادیش را دوخت خیاط اجل
می رود دنبال او تاب و توانم می رود
کس ندیده جان چه سان از جسم می گردد جدا
من به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
در جنان چشم انتظارش مادر من فاطمه است
نزد زهرای جوان تازه جوانم می رود
تا بنوشد آب از دست علی بت شکن
تشنه ی آب روان روح وروانم می رود
فرق تا ابرو شکسته پاره پاره پیکرش
از علی دارد نشان زیبا نشانم می رود
آرزو دارم کنی از دشمنش قطع رحم
کز غمش آتش ز مغز استخوانم می رود
تا بپرسد حالی از پهلو شکسته مادرم
زود تر از من چو تیری از کمانم می رود
شاعر ژولیده را یا رب بکن یاری که گفت
از غم داغ علی از کف امانم می رود
(ژولیده نیشابوری )