0

نوحه و متن روضه شب هشتم محرم، حضرت علی اکبر علیه السلام

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

نوحه و متن روضه شب هشتم محرم، حضرت علی اکبر علیه السلام

سلام و عرض ادب

در این تاپیک اشعار نوحه و متن روضه ها مربوط به حضرت علی اکبر علیه السلام از مداحان اهل بیت قرار می گیرد.

منبع متون روضه ، باب الحرم

التماس دعا

پنج شنبه 8 آبان 1393  1:01 PM
تشکرات از این پست
shayesteh2000 ravabet_rasekhoon
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

متن روضه شب هشتم محرم، علی اكبر علیه السلام-علی اصغر آرزومند + دانلود

ای که از روز ازل مارا جدا کردی حسین

فقط من و شما نیستیم میگیم حسین،هر وقت میگی حسین اگه اسم بچه خودت هم باشه،حضرت زهرا سلام الله علیها از عرش صدا میزنه:اگه بچه خودت رو صدا میزنی،خدا برات حفظش كنه، اما  اگه حسین مرا میگویی ،بدونید با لب تشنه سر از بدنش جدا كردند.

ای که از روز ازل مارا جدا کردی حسین

یک نگه کردی و مارا مبتلا کردی حسین

حاجت دنیایی و عقبایی مارا که هیچ

حاجت پیغمبران را هم روا کردی حسین

خون تو خون خدا خون نبی خون همه

تو تمام دهر را صاحب عزا کردی حسین

حسین.... میگه شام عاشورا بود،از بنی اسد میگه من اومدم دیدم دور و بر گودال صدای هم همه ای میاد،اومدم جلو دید این وحوش و حیوانها همه كه متضاد هم هستند،این پوزه هاشون رو زمین گذاشتند،دور بدن حسین دارند ناله میزنند،های حسین...

گرنبودی باب توبه تا قیامت بسته بود

باب رحمت را بروی ما تو واکردی حسین

نان شبهه حب دنیا باعث قتل تو شد

تا بماند اصل دین خود را فدا کردی حسین

یاد دادی وقت فتنه جان نثاری واجب است

این چنین حق را زباطلها جدا کردی حسین

دشمنت هم دست خالی از کنارت برنگشت

تو کرم اندازه ی لطف خدا کردی حسین

با لب خشکیده ات زیر فشار چکمه ها

مادرت شاهد بُوَد مارا دعا کردی حسین

حسین جان،شب علی اكبره،این جوونها اومدند برای علی اكبرت گریه كنند،یه سری با مادرت به ما بزن،دلت میاد مارو محل نذاری آقا،دلت میاد مارو تنها بذاری،بیا با ما برا علی اكبرت ناله بزن،آی شهدا شما هم بیایید اربابمون رو هم بیارید،گفت:خواب دیدم یكی از شهدارو،از اون ور چه خبر ،گفت:بذار برات یه خاطره بگم،یه روز با همه ی شهدا با ابی عبدالله اومدیم شلمچه،ابی عبدالله نشست شهدا دونه دونه ماجرای شهادتشون رو میگفتند،ابی عبدالله اینقده گریه كرد،اشك از محاسن مبارك جاری شد،میریخت رو خاك شلمچه . "بی خود نیست هركی میره شلمچه عوض میشه"میگه كار بجایی رسید یكی از بچه ها گفت: بسه آقارو اذیت نكنیم،فرمود:نه بذار بگن،میگه :یكی صدا زد حسین جان دوستان ما كه توی دنیا موندند در عذابند و نارحتند،ابی عبدالله فرمود:اینها باقی مانده شهدای ما هستند،به علی اكبرم گفتم بدون اینها به بهشت نیا.

اومد توی مدینه،رفت توی مسجدالنبی بعد رحلت پیغمبر،صدا زد من میخواهم پیغمبری كه به او ایمان آوردم ببینم،سلمان توی مسجد بود،گفت:ای مرد ،پیغمبر از دنیا رفته،خیلی وقته، گفت:من باید ببینمش،گریه كرد،سلمان دید چیكار كنه آوردش خونه ی ابی عبدالله،فرمود:بشین، چی شده؟ گفت:من میخواهم پیغمبر رو ببینم،یه وقت ابی عبدالله فرمود:علی اكبرم،هنوز سن و سالی نداره،اومد،آقا فرمود:ای مرد این بچه رو كه میبینی خُلقاً و خَلقاً ، منطقاً همه چیزش شبیهه جدم پیغمبره،مرد خوشحال شد گریه كرد،چقدر زیبا بوده پیغمبر،ابی عبدالله از فرصت استفاده كرد،فرمود ای مرد،این بچه رو كه میبینی اگر بدونی قرار است یه خاری به پاش بره چه میكنی؟گفت: خدا اون خار و توی چشم من بزنه،به این بچه آسیب نزنه،فرمود ای مرد نیستی ببینی یه روزی میآد بدنش رو تیر باران میكنند.حسین...مراجع میفرمایند:خواندن مقتل هیچ عیبی ندارد،فقط باید مكان و مُستمع آماده باشند،یعنی روضه حروم نشه.

ای تجلی صفات همه ی برترها

چقدر سخت بود رفتن پیغمبرها

قد من خم شده تا خوش قدوبالا شده ای

آی، پدرهای شهدا چی كشیدند؟

قد من خم شده تا خوش قدوبالا شده ای

پدری دردسرش نیست کم از مادرها

پسرم میروی اما پدری هم داری

نظری گاه بینداز به پشت سرها

میگه یه سید جلیل القدری توی نجف بود،از خدا خواست داغ علی اكبر رو بفهمه،خدا بهش یه پسر داد اسمش رو هم علی اكبر گذاشت،هجده ساله كه شد جوونش تب كرد،سه روز میگه بابا بالا سرش نشست،(پدر خیلی دوست داره پسر رو ببوسه،اما نمیتونه،مگه اینكه مریض بشه،یا بی هوش بشه،یا خواب باشه میاد بوسه میكنه میره،پدر نفرین نمیكنه اما اگر نفرین كنه،نفرینش كاریه،باباتون رو پاش رو تو رو خدا ببوسید،هر كی هست بابات)میگه سه روز بابا بالا سر جوونش نشست،اما آخرش جوونش مرد،میگه:هر وقت سید رو می دیدیم خمیده راه میرفت... میگه تو مجلس یزید ،یزید اهانت كه میكرد بماند،یزید گفت:حسین چقدر پیر شدی،یكی صدا زد من حسین رو دیده بودم اینقده سر و روش سفید نبود، یكی از لشكری ها گفت: آری درست میگی ،اما وقتی اومد كنار بدن علی اكبرش،وقتی بلند شد دیدیم هم زانوهاش خمیده شده،هم موهاش سفید شده،حضرت رقیه هم موهاش تو سه سالگی سفید شد،دكترها میدونند كسی كه یه وحشت آنی بهش برسه تمومه،اثر میذاره، حالا بهتر شعر رو میفهمی:

قد من خم شده تا خوش قدوبالا شده ای

پدری دردسرش نیست کم از مادرها

پسرم میروی اما پدری هم داری

نظری گاه بینداز به پشت سرها

سرراهت یک تُک پا خیمه برو

شاید آرام بگیرد کمی خواهرها

اومد توی خیمه شروع كردند موهاش رو شونه زدن،زنها یه حرفی بهش زدن جیگر میسوزونه،هنوز عباس زنده است،به علی اكبر میگفتند ستون خیمه ها، گفتند:علی اِرحَم غُربَتنا،به غریبی ما زنها رحم كن،فرمود:رهایم كنید مگه صدای غربت بابامو نمیشنوید.

مادرت نیست اگرمادر سقا هم نیست

عمه ات هست به جای همه مادرها

حال که آب ندارم برای لب تو

 بهتر این است که غارت شود انگشترها

آن چنان کهنه نگشته است سم مرکبها

آن چنان کُند نگشته لب خنجرها

اومد كنار بدن صدا زد:

چه کنم باتو و این ریخت وپاشی که شده

چه کنم با تو و با بردن این پیکرها

آیه ات پخش شده آینه ات پخش شده

علی اکبرمن شده علی اکبرها

گیرم از یک طرفی نیز بلندت کردم

برزمین باز بماند طرف دیگرها

حسین.....

اومد جلوی لشکر به زبان حال فرمود: من نبودم تو كوچه های مدینه مادرم زهرا رو زدند،امروز دماری از روزگارتون در میآورم،خیلی هارو به درك فرستاد،مرد میخواد جلوی علی اكبر بایسته،ابی عبدالله بالای یه بلندی ایستاد،اینقدر علی اكبر خوب میجنگید پشت سرش كسی نمیتوانست قرار بگیره،هر كی می اومد سر راهش می افتاد،نعره ی حیدری می زد،عباس هم داره نگاه میكنه،آخه استاد رزم علی اكبره،برگشت بابا: یا اَبَتِ اَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنی وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ قَدْ اَجْهَدَنی. ای پدر تشنگی مرا حتما خواهد کشت و سنگینی آهن مرا بسیار در سختی و رنج قرار داده،عین روایت و مقتل اینه، اما یه وجه دیگه اش اینه،چون زره ،زره پیغمبره،اون سنگینی بار رسالت رو حس میكنه،آمد پیش آقا ابی عبدالله، چون می دونید ،حضرت زهرا سلام الله علیها شش ماه تب كرد،به حسین یه قطره شیر نتونست بده،شیخ شوشتری ،شیخ قمی هم نوشتند:پیغمبر می اومد  با دو انگشت میگذاشت در كام حسین، روایت داره به رود شیری در عرش وصل بوده،پیغمبر حسین رو شیر میداد،شیر بهشتی،لذا این ذائقه ی حسین پیغمبری است،اینكه ابی عبدالله به علی اكبر فرمود:زبانت رو نزدیك بیاور در دهان من بگذار. میخواست ذائقه ی پیغمبر رو یه بار دیگه بچشه،تا زبان در دهان بابا گذاشت خجالت كشید،دید باباش از خودش تشنه تره،حسین........دیگه حرف نزد رفت، اما میدونه باباش عاشقشه،اینقده راه رفت تا از دید حسین دور شد،بعد سوار مركب شد،دیگه علی رفت كه بره،زد تو دل لشكر،گفتند حریف این یل كسی نمی شود، محاصره اش كنیم،ره  باز كنید،مُرّةِ بن مُنْقَذْ لعنه الله علیه گفت:گناه عرب به گردن من الان داغ این جوون رو به دل باباش میذارم،اومد از پشت یه نیزه زد تو پهلوی علی اكبر،تا نیزه رو زد،آقا افتاد رو اسب،كلاه خود از سرش افتاد،یه نامردی شمشیر به فرق مبارك زد، یكی تیر به گلوش زد،خون سر علی ریخت رو صورت اسب،لشكر فهمید دیگه علی كاری نمیتونه بكنه،ابی عبدالله فهمید لشكر داره آرایشش عوض میشه،دارن راه باز میكنن،نیزه ها بود بالا میرفت،هرچی شمشیر میزنن از رو اسب نمی افته،پا به ركابه،مرد جنگیه،چند تا نیزه دار اومدند جلو،صداش بلند شد،اَبَتا..حسین....،ابی عبدالله اومد كنار بدن،دید فرق شكسته،بدن ارباً اربا شده،صورت رو صورتش گذاشت، یه وقت دید صدای علی میآد، كدوم علی؟صدای علی از حلقوم زینب میآد، اَخا،برادرم،به جان مادرم پاشو،كاری شد تا ابی عبدالله فهمید زینب اومده، اباشو رو زینب انداخت، یعنی لشكر نبینه، های حسین............

                                        دانلود روضه


 

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 8 آبان 1393  1:02 PM
تشکرات از این پست
shayesteh2000 ravabet_rasekhoon
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

متن روضه شب هشتم محرم_علی اكبر علیه السلام -حاج مهدی سلحشور + دانلود

 

ما هم نمی فهمیم،كسی باید جَوون از دست داده باشه،تا بفهمه،یعنی چی حضرت زینب سلام الله علیها میگه،وقتی دیدم صدای علی از وسط میدان اومد داداشم هی میشینه،هی بلند میشه،رنگ صورت حسین برگشته،گفتم داداش چیه؟گفت:علیم رو كشتند،وقتی رسید كنار بدن علی اكبر،خودش رو از بالای مركب انداخت رو زمین،كجا دنبال بدن بگرده؟این ور میشد میگفت:علی،این ور،علی،علی،جلو اومد بالا سرش نشست،سر رو گذاشت رو زانوش،دلش آروم نشد،این صورت رو گذاشت رو صورت علی ،ولدی علی،با دستان خودش،دست بُرد داخل دهن،این لخته های خون رو از تو دهن میكشید بیرون،میگفت:نمی خوای جواب من رو بدی؟دارم میمیرم،امشب اگه كربلا بودیم یه كلمه از علی اكبر نمی تونستیم بگیم،ملا عباس مازندرانی تو اون رؤیای صادقه،وقتی بردنش كربلا،خدمت حضرت مشرف شد،حضرت فرمود:خوب روضه خوندی اما،شب های جمعه دیگه تو حرم ما اومدی،حرف از علی اكبر نزن،مادرم فاطمه تو حرمه،تو روضه میخونی نمی دونی مادرم چه میكنه،عرضم این یه جمله است،اما زین العابدین میگه دیدم تو خیمه ولوله شده،رفت و آمد زیاد شده،اما از هر كی میپرسیدم چی شده؟هیچكی هیچی نمیگفت،به مریض میگن خبر بد ندید،هر كی یه جور طرفه میرفت،اما یه لحظه پرده خیمه رو بالا زدن،نگاه كردم دیدم چند تا جوون،یه عبا برداشتن،یه چیزی تو این عبا ریختن،دارن میارن دارالحرب،بازم نفهمیدم چی شده،اما پشت سرش دیم،زینب زیر بغل حسین رو گرفته،عباس داره به سر میزنه.

بخوان به گوش سحرها اذان علی اكبر

بخوان دوباره برایم بخوان علی اكبر

لب ترك تركت را به هم نزن بابا

نه،بذار جور دیگه اش رو بگم:

لب ترك تركت را به هم بزن بابا

اما

 تكان نخور  كه نپاشد جهان علی اكبر

دوباره داغ پیمبر تحملش سخت است

نرو جوانی ِ حیدر بمان علی اكبر

تا اومد گفت:بابا می خوام برم به میدان،بی معطلی ابی عبدالله گفت:برو،بر خلاف قاسم،كه وقتی اومد ابی عبدالله،این پا اون پا كرد،علی اكبر كه اومد ابی عبدالله گفت:برو به میدان،چقدر قشنگ شاعر آورده،عمان سامانی:

برو كه در یك دل نمی گنجد دو دوست

برو ،اما،قبل رفتن برو تو خیمه،بچه ها دورت بگردن،زن و بچه ببیننت،طوری دور علی حلقه زده بودند دور علی این زن و بچه،كه ابی عبدالله فریاد زد،رها كنید علی ِ من رو،علی من محو خداست،بذارید بره،

به دست غصه نده دست دخترانم را

تمام دلخوشی ِ كاروان علی اكبر

ببین که تیر فراقت نشسته بر جگرم

ببین قدم زغمت شد کمان علی اکبر

یه جوری التماس رو آدم از حرفاش میبینه،درسته امامه،اما رابطه پدر و پسری رو هم در نظرت بیار

عصای پیری بابا مقابلم نشكن

توان بده به من ِ ناتوان علی اكبر

نمی دونم میگیری یا نه؟اگه گرفتی امشب با ناله ات عرض ادب كن

كنار جسم تو رسم جهان عوض شده است

نشسته پیر كنار جوان علی اكبر

حسین........

                               دانلود روضه

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 8 آبان 1393  1:06 PM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon shayesteh2000
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

متن روضه علی اكبر علیه السلام-سید مهدی میرداماد

بسم الله،بیا بریم پایین پای حسین،آی حسین،من می ترسم  همین طور اسم كربلا رو ببرم،ولی ایمان داشته باش،امشب از این آقازاده كربلاتو بگیری، از زبان اباعبدالله گوش بده:

ای تجلی صفات همه ی برترها

چقدر سخت بُود رفتن پیغمبرها

قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده ای

بخدا عشق پدر نیست کم از مادرها

به امام صادق علیه السلام وقتی عرضه داشت،بهترین لذت برای یك پدر؟گفت:وقتی ببینه بچه اش خوش قد و بالا شده،جلوش راه می ره،

پسرم! می روی اما پدری هم داری

نظری گاه بیندار به پشت سرها

عبارت مقتل عجیبه،می گه وقتی،علی اكبر اومد اجازه ی میدان بگیره،اِستأذن،بلافاصله آورده: اباعبدالله فأذن،تا گفت:بابا برم،گفت:برو،اما قبلش :

سر راهت دم آن خیمه كمی راه برو

چرا؟

تا كه آرام بگیرند کمی خواهرها

پسرم،پسرم

مادرت نیست اگر ،مادر سقا هم نیست

عمه ات هست به جای همه ی مادرها

بین علی اكبر و قمر منیر بنی هاشم،بین این آقا زاده و آقایی كه قراره فردا شب براش سینه بزنی،چند تا شباهت پیدا كردم،دونه دونه میشمارم،هركدومش یه شب حرف داره،یه شب روضه داره من رد میشم،شباهت اول بین علی اكبر و قمر بنی هاشم،شباهت اول:برای هردو شون،برای هردوی این دو بزرگوار،برا هردوشون امان نامه رسید از دشمن،میگذرم،اصلاً نمی دونی این امان نامه،چی تو دل این آقا زادها بوجود آورد،شباهت دوم،هردو لقب ساقی داشتند،به مقام سقایت رسیدند،شباهت سوم،هردو شجاع بودند،دلیر بودند،سردار بودند،یك تنه حریف بودند،راحتت كنم،هر دو تو وفاداری و ابراز وفاداری به امام بی نظیر بودن،هردو به حد عصمت،نه به مقام امامت،ولی به اون حد نزدیك بودند،شیخ جعفر شوشتری تو خصائص میگه: هردوی این دو بزرگوار رو امام تو كربلا،به یه نوعی دستاشون رو بست،می دونست اینها یك نفری حریفند،علی اكبر رو چه جوری دستش رو بست،زره پیغمبر رو تنش كرد،سنگینی این بار،به عباسم فرمود داداش می ری برای آب برو،این دو تا آقازاده یه نفری حریف بودند،شباهت بعد،گفتم برا هردو امان نامه اومد ،هردو شجاع و دلیر بودند،هردوساقی بودند،هردو مادراشون كربلا نیومدند،هردو كربلا بی مادر بودند،بیا بریم جلوتر،هركی دلش رو داره از الان روضه رو بشنوه،بگم یا نه،یا صاحب الزمان،هر دو فرق شكاف خورده،هردو بدن قطعه قطعه شده،چه كردن این دو نفر تو كربلا،یه جمله دیگه،یه شباهت دیگه،هر دو لحظه ی آخر یه رجز مشترك دارن،هر دو اون لحظه ی آخر یه جور حسین رو صدا زدن،یه مرتبه ابی عبدالله،می خوام از روی مقتل برات بخونم،نمی خوام از خودم بگم،حتی زبانحال،خیلی عجیبه،مرحوم حُرّعاملی نوشته،مرحوم شیخ مفید نوشته،میگه:سكینه خانم سلام الله علیها،میگه پدرم تو خیمه مضطرب و نگران بود،علی وسط میدان،هی میرفت جلو در خیمه نگاه میكرد،هی برمیگشت عقب،یه مرتبه دیدم،الله اكبر،می خوام عبارت رو بخونم معنا كنم،حضرت سكینه می گه: فَرَأیتُهُ قَد أشرَفَ عَلَی الموت،دیدم مرگ داره بر بابام غلبه میكنه، وَ عَیناهُ تَدورانِ کَالمُحتًضَر،سكینه داره میگه،هنوز حسین از خیمه بیرون نرفته،هنوز وسط معركه نرسیده،فقط علی رفته،سكینه میگه نگاه كردم،دیدم، مثل آدم محتضر،بابام هی میره و میاد،یه مرتبه دیدم،صدای برادرم بلند شد،میگه ابَتا عَلَیكَ مِنّى‏ السَّلامَ،تا صدای علی بلند شد،بابام از وسط خیمه داد زد،ولدی علی، باباصبر كن اومدم،اوج عظمت مصیبت علی اكبر اینه كه،حسین بن علی،قربونش برم،رحمةالله الواسعة،تو كربلا یه جا نفرین كرد،الله اكبر،تا اومد بالا سر علی یه نگاه به لشكر كرد،گفت:عمر سعد ، قَطِعَ الله رَحِمَک،چیكار كردی با بچه ام،با میوه ی دلم چیكار كردی،حسین نفرین كرد، قَتَلَ الله قَومً قَتَلوک،وای وای،امان امان،نمی دونم،چه جوری ابی عبدالله اومد،خیلی حرف ها رو نزدم،رسید بالا سر علی اكبرش،امشب می ری خونه باید جوری امشب گریه كرده باشه،همه بفهمند صدات گرفته،چون نفس المهموم شیخ عباس میگه:مقرم می گه،می گه تا علی اكبر به شهادت نرسیده بود،كسی ندیده بود ابی عبدالله صداش رو بلند كنه،بلند گریه كنه،اما از علی اكبر،یه مرتبه دیدن صدای حسین،بلند شد، رَفِعَ صُوتَهُ بِالبُکاء،یه آقایی هی میگه ولدی،ای وای ای وای،رسید تو معركه،سیدبن طاووس میگه،راوی كربلا میگه،میگه دیدم حسین لااله الاالله،دلش رو داری بشنوی،دلش رو داری،میگه دیدم حسین،این تیكه آخر نزدیك بدن،دیگه زانوهاش رمق نداشت،دیدن حسین داره با زانو راه میره،هی بلند میشه می خوره زمین،هی میگه پسرم،حسین.............

خواهم كه بوسه ات زنم،اما نمی شود

تحویل میگیری یانه؟

خواهم كه بوسه ات زنم،اما نمی شود

چرا؟آخه

جایی برای بوسه که پیدا نمی‌شود

خدا رحمت كنه مرحوم فلسفی رو این روضه رو ایشون می خوند:كه می گفت ابی عبدالله اومد بالا سرش،دید لحظات آخره،بچه اش داره دست و پا میزنه،گفت:یه بابا بگو،دید بچه نمی تونه،نگاه كرد دید یه لخته ی خون،راه گلوی علی رو بسته،ابی عبدالله دست كرد تو دهن علی،خون رو بیرون آورد،گفت:عزیزم:

لب را به هم بزن، نفسی زن که هیچ چیز

شیرین‌تر از شنیدن بابا نمی‌شود

بدون گریه نری،وای وای

ای پاره‌پاره‌تر ز دلِ پاره پاره‌ام

گفتم بغل کنم بدنت را نمی‌شود

چیكار كردن،آی حسین.........یا صاحب الزمان(عج)،كنایه فهم ها:

باید کفن به وسعت یک دشت آورم

در یک کفن که پیکر تو جا نمی‌شود

هركاری كرد دید فایده نداره،چیكار كرد،بدن رو جمع كرد،خودش رو انداخت رو بدن علی،تنها روضه ای كه كربلا نمیشه خوند همین روضه است،نمی شه خوند چون مادرش طاقت نداره،تو داری یه چیزی میشنوی،من میگم این روضه به سه دلیل اینقدر عجیبه،اینقدر جگر سوزه،یه دلیلش اینه كه برا حسین سخت بود،حسین باباست،حسین این بچه رو بزرگ كرده،علی اكبر برا پدر هم پیغمبره،هم امیرالمؤمنینه،هم مادرش زهراست،این یه دلیل،دلیل دوم،خیلی سخته گفتنش، من فكر میكنم دلیل دیگه اش اینه،تا قبل مصیبت علی اكبر كسی جرأت نكرده بود این كار رو بكنه،بگم چه كاری،شب هشتمه،تا قبل روضه ی علی اكبر كسی جرأت نكرده بود این كار رو بكنه،اما وقتی علی اكبر افتاد رو زمین،حسین رسید،لشكر شروع كرد،هلهله كردن،همه می خندیدن،این خیلی سخته بخدا،حسین گریه می كرد،گفت:بابا پاشو،ببین دارن میخندن اینها،یه دلیل دیگه،دلیل سوم،تا قبل از روضه ی علی اكبر،این اتفاق نیوفتاده بود،اما مصیبت علی اكبر برا اولین بار این اتفاق افتاد،بگم چه اتفاقی،سادات داد بزنن،ضجه بزنن،وقتی علی اكبر،افتاد،حسین اومد،رو بدن افتاد،دیگه بلند نشد،دیدن زینب داره می دوه،وسط نامحرم ها،هی تو سرش میزنه،ای حسین........بگو نفست بگیره،ای حسین............بگو شاید نفس آخرت باشه،حسین...........

خیز  و از جا آبرویم را بخر

عمه را از بین نامحرم ببر

زینبی كه هیچكی قد و بالاش رو ندید،بگو یا حسین...........

منبع: كتاب گودال سرخ

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 8 آبان 1393  1:14 PM
تشکرات از این پست
shayesteh2000 ravabet_rasekhoon
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

متن روضه علی اكبر علیه السلام-حاج محمدرضا طاهری

تا گفت:بابا برم میدان،گفت:برو عزیز دلم

من نگویم مرو ای ماه برو

اما شرط داره

لیك قدر ی بر من راه برو

بذار یه بار دیگه قد و بالات رو ببینم بابا

برو میدان ولی آهسته برو

دیدن عمه ی دل خسته برو

تا شنیدن اهل و عیال،خیمه نشینان،مخدرات همه از خیمه بیرون دویدن،خواهراش اومدن،دور علی اكبر و گرفتن،یكی صدا می زنه،داداش به غریبی بابام رحم كن،كجا داری میری علی جانم،ابی عبدالله دید علی اكبر این طوری كه زن و بچه حلقه زدن دورش نمی تونه بره،فرمود:رهاش كنید،او غرق در ذات خداست،علی دیگه موندنی نیست،حسین خودش راهیش كرد،اما همین كه داره میره،دیدن این پیرمرد داره دنبالش می دوه،محاسنش رو روی دست گرفته،خدایا شاهد باش،اشبه الناس خَلقاً و خُلقاً به رسول الله رو دارم به میدان می فرستم،همه ایستادن دارن دلاوری علی رو نگاه میكنن،اون كسی كه بیشتر از همه صدای الله اكبرش بلنده،عمو عباس ِ،تا هر یك از دشمن رو رو زمین میندازه،صدای عباس بلند میشه،الله اكبر،روایت نوشته، صد و بیست نفر رو این آقا زاده ی ابی عبدالله،یك تنه به درك واصل كرد،تا موقعی كه نانجیبی،پشت یك درخت خرما،ایستاد،منتظر،به نامردی،كمین گذاشت،خیلی از بچه های ما تو كمین های دشمن،وارد می شدن،تو تله های كمین گیر می كردند،مثل علی اكبر میشدند،یكی از شهدا تو خاطراتش آوردند،گفت:اون لحظه ی آخر هر كدمشون یه چیزی به دلشون عنایت می شد،گفته بود:من معنی ارباً اربا رو می خوام بفهمم،یا برگردم تهران سئوال كنم،ارباً اربا یعنی چی؟یا همین جا اربابم به من نشون بده،مثل علی اكبر ارباً اربا شد،خمپاره درست كنار پاش خورد،تیكه تیكه شد،نانجیب كمین گذاشت،گفت:گناه عرب به گردنم باشه اگر،داغش رو به دل مادرش نگذارم،همچین كه اومد با نیزه ای به علی اكبر زد،دیگری شمشیر به فرق نازنینش،اختیار از كف داد،دست به گردن اسب انداخت،خون سر روی چشای اسب ریخت،اسب اشتباه به جای اینكه برگرده،به سمت خیمه ها رفت تو دل دشمن،هركسی كه بغض از علی داشت دورش رو محاصره كردن،یكی با نیزه میزنه،یكی با شمشیر می زنه،عباس داره این منظره رو می بینه،رنگ صورتش پرید،ابی عبدالله شنید آخرین صدای علی اكبر رو،آخرین نفس هاشه، ابَتا عَلَیكَ مِنّى‏ السَّلامَ ،یعنی بابا خداحافظ ،حسین...............

فروغ چشم من از چشم نیزه ها افتاد

عصای پیری من زیر دست و پا افتاد

عزیز یوسف من چنگ گرگ ها حس كرد

یه روایت ساختگی درست كردن، یه پیراهنی رو خون آلود كردن ،اومدن به یعقوب گفتن بچه ی تو رو،گرگ ها دریدن،اینم پیراهنش،با همین پیراهن اینقدر یعقوب گریه كرد،چشماش نابینا شد؛بعضی ها می گن چرا ابی عبدالله ؟یه بعدی نگاه می كنن به روضه ها،حسین خودش روانه میدان كرد،بله،مرحوم واعظ قزوینی به نقل از شیخ حُر آورده،از مقتل شیخ حُر،می گه ابی عبدالله وقتی اومد دیدن پسرش،از دور كه نگاش به بدن علی اكبر افتاد،چی دید من نمی دونم،ابی عبدالله پیاده شد،چرا با اسب نرفت این خودش یه بحثی است،می خواست با پاهای خودش حسین بره،همچین كه یه قدم برداشت،دیدن پاهای حسین لرزید،خورد زمین،دو زانو،دو زانو خودش رو آورد،تا كنار بدن،آه علی علی

عزیز یوسف من چنگ گرگ ها حس كرد

زبس كه رونق یعقوب قصه ها افتاد

به زخم نیزه ای از روی اسب از پهلو

مرا به خاك جگر گوشه ریخت یا افتاد

آی جوون ها امشب كه رفتید خونه یادتون باشه،اگه بیدار بود از روضه برگشتید برو دست و پای پدرت رو ببوس،اگه نه فردا،نمی دونید چقدر خونه دل می خوره یه پدر،تا جوونش رعنا میشه،خوش قد و بالا میشه،دیگه یه موقع هایی  حیا میكنه این بچه رو در آغوش بگیره،آرزوش ِ بغلش كنه،ببوستش،دنبال فرصت میگرده«یكی از فرصت ها وقتی از امام صادق علیه السلام سئوال كردن،كی برای یك پدر ،برای یك مادر شیرین ترین لحظه است؟فرمود:شب دامادی جوون جلو چشم این بابا راه بره،هی قد و بالاش رو نگاه كنه،بگه بابا قربون قد و بالات برم،كی آقا سخت ترین لحظه است؟فرمود:اون لحظه ای كه بابایی بیاد كنار بدن بچه اش بشینه» صاح الإمام سبع مرات ، آه ولداة! آه واعلیّا،هفت مرتبه ابی عبدالله از پرده ی جگر هی صدا می زد ای پسرم،هرچی ابی عبدالله صدا ناله اش بیشتر می شد،این نانجیب ها دست می زدن،كف می زدن،هلهله كردن،این بیت رو باباها می فهمن:

كسی كه بین مژه كرده ام بزرگ

آیا چنین زهم شده پاشیده در عبا افتاد

این علی اكبر منه

زدم به هم افسوس و زانویم تا خورد

دلم شكسته و در ورطه ی بلا افتاد

گفت:علی جان

ذبیح من

ابراهیم برا همچین روزی،وقتی گوسفندی فرستاده شد،قوچی آسمانی برا ابراهیم فرستاده شد،گفتند:بكُش،نذرت رو ما قبول كردیم،ابراهیم(ع) اصرار داشت خدایا،من می خوام داغ این پسر ،رو دلم بمونه،بفهمم،جبرئیل نازل شد،براش روضه خوند روضه علی اكبر رو،ابراهیم شروع كرد گریه كردن،اینقدر گریه كرد بی تاب رو زمین افتاد،خطاب رسید:ابراهیم این گریه ای كه كردی ما در عوض قربانی كردن پسرت قبول كردیم،بلكه فضیلتش بالاتر از اونه برا ما، اما ذبح عظیم كربلا اتفاق می افته.

ذبیح من زبرت با خداست برخیزم

به جان زداغ غمت شعله ی عزا افتاد

نشست چین و شروع كرد به رخ كه می بینم

ترك به ماه جبین تو از قفا افتاد

اذان ظهر كه شد علی اكبر اذان گفت،بابا لذت می بره،همه جا تو راه،مؤذن ابی عبدالله علی اكبر بود،حالا نشسته به التماس میگه:

نماز عصر مرا پس اذان نخواهی گفت

گلو بریده لب خشكت از صدا افتاد

نه قطعه قطعه فقط، نقطه نقطه ات كردند

تنت به پهنه ی این دشت تا كجا افتاد

خدا كند كه خطای نگاه من باشد

كه از تمام قدت چند نقطه جا افتاد

میان هلهله و خنده ها كم آوردم

به سان محتضری كه زتن و تا افتاد

آی جوون های باغیرت،چی كشیده ابی عبدالله،این منظره رو دیده و داره برا علی اكبرش میگه،می خوام حقش رو ادا كنی.

بلند شو پسرم چشم خیل نامحرم

نمی گه به قد و بالاش،این قدر نزدیك بوده زینب میون دشمن، كه این رو میگه

بلند شو پسرم چشم خیل نامحرم

به خاك چادر ناموس كبریا افتاد

یعنی تو این راه اینقدر عمه ات زمین افتاده.

و وضع خده علی خده،صورتش رو به صورت علی گذاشت،صدا زد قتل الله قوماً قتلوك، علی الدنیا بعدك العفا، علی علی علی..............

منبع: كتاب گودال سرخ

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 8 آبان 1393  1:15 PM
تشکرات از این پست
shayesteh2000 ravabet_rasekhoon
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:نوحه و متن روضه شب هشتم محرم، حضرت علی اکبر علیه السلام

جان دادن ابی عبدالله

مرحوم شیخ جعفر شوشتری می گوید: سه جا وقتی امام حسین (علیه السّلام)، علی اکبر (علیه السّلام) رو فرستادند، داشت  جون می داد:

دفعه ی اول وقتی علی اذن میدان گرفت، خواست بره میدان، رنگ بر صورت حسین (علیه السّلام)  نبود، چند قدم پشت سر علی راه می رود، دست به محاسن می کشه، می گوید: «لا حَول و لا قوه الّا بالله ... » پسرم ! کمی آهسته تر برو، کمی بیشتر نگاهت کنم.

بار دوم، وقتی که برگشت از میدان صدا زد: «یا ابتا العطش قد قتلنی » عطش منو داره می کشه، ابی عبدالله زبان در دهان علی گذاشت، وقتی علی اکبر دید زبان بابا از او خشک تره خجالت کشید، آنجا هم حسین (علیه السّلام) می خواست جان بدهد.

به امام صادق (علیه السّلام) عرض کردند، بهترین نعمات الهی برای یک پدر چیه؟ حضرت فرمودند: بهترین نعمت برای بابا اینه که جوانش بزرگ بشه، پیش او راه بره.

باز از حضرت سؤال کردند، سخت ترین لحظه چیه؟ فرمودند: آن لحظه ای که آن جوان به پیش پدر می خواهد جان بدهد.

بار سوم مرحوم شوشتری می گه آن لحظه ای بود که ابی عبدالله دم در خیمه قدم می زد، (خدایا چه بر سر پسرم می آید) یه دفعه دید صدای علی داره میاد، ناسخ التواریخ می گه، تا صدای علی را شنید سوار اسب شد، به بالای سر علی آمد. وقطّعوهُ سیوفهُ ارباً اربا.

هفت مرتبه صدا زد: ولدی ولدی ...

آنجا لشگر یه لحظه فکر کردند حسین جان می ده، گفتند: هم پسر را کشتیم و هم پدر رو، لذا لشگر کف زدند ... .

منبع:كتاب گلواژه های روضه

 

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 8 آبان 1393  1:15 PM
تشکرات از این پست
shayesteh2000 ravabet_rasekhoon
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:نوحه و متن روضه شب هشتم محرم، حضرت علی اکبر علیه السلام

دو بدن

مرحوم آیت الله فلسفی می فرمود:

امام حسین (علیه السّلام) (روز عاشورا) دو تا بدن را نیاورده است، هر دو را هم عذر شرعی داشته است، یکی بدن اباالفضل العباس (علیه السّلام) و یکی هم بدن حضرت علی اکبر (علیه السّلام) است، چرا؟ چون اسائه ی ادب به بدن می شد، جنازه ی مسلمان هم، محترم است نباید اسائه ی ادب بشود.

مقتل فلسفی، ص 57

 

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 8 آبان 1393  1:16 PM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:نوحه و متن روضه شب هشتم محرم، حضرت علی اکبر علیه السلام

وااخیّا و ابن اخیّا
 

مرحوم آیت الله میرزا حسنعلی مروارید (ره) می فرمود:

حضرت زینب (سلام الله علیها) بعد از شنیدن خبر شهادت حضرت علی اکبر (علیه السّلام) از خیمه بیرون آمدند، صدا می زدند: (وا اخیّا وابن اخیّا) اول فرمودند: وای برادرم، بعد فرمودند: وای پسر برادرم، از این معلوم می شود، حضرت زینب (سلام الله علیها) اول نگران حال برادرشان بوده اند که چه بر سرشان آمده است.

مروارید علم و عمل، ص 18

منبع:كتاب گلواژه های روضه

*******************

روضه ی خاص

هر روضه ای از روضه های کربلا خوانده بشود، مداح یا واعظ می گوید، انشاءالله این روضه را یک شب کنار قبرش بخوانیم.

اما تنها روضه ای که خیلی سخت است و نمی شه کنار قبرش خواند، روضه ی آقا علی اکبر (علیه السّلام) است، مخصوصاً اینکه شب جمعه باشد.

آخر پیش بابا روضه ی جگرگوشه را نمی خوانند، نباید به زخم نمک زد.

لذا علی اکبر (علیه السّلام) از آن لحظه ای که از بابا آب تقاضا کرد و بابا نتونست به او آب بدهد، ناراحت بود.

لحظه های آخر صدا زد: بابا ! الان از دست جدّم رسول الله سیراب شدم، شاید بتواند ناراحتی بابا را کم کند.

همیشه پدر دوست دارد وقت جان دادن، سرش روی دامن پسرش باشد، گاهی محتضر می خواهد جان بدهد، می بیند جان از بدنش نمی رود، چشم به راهه، بعضی ها می گند چشم به راه پسرشه، می خواد بار آخر پسر را ببیند تا پسر می آید، سر بابا را به د امن می گیره، پدر راحت جان می دهد.

اما خدا نیاره پدر سر بالین پسر بیاید ... .

 

منبع:كتاب گلواژه های روضه

داغ اولاد

داغ اولاد از سخت ترین مصیبت هاست.

هنگامی که پیامبر پسرشان را از دست دادند، همه کارشان را خودشان کردند، صورتش پوشیده است، اما گفتند: او را در قبر نمی گذارم و فرمود: علی جان! تو او را در قبر بگذار.

مردم گفتند: معلوم است که حرام است کسی پسرش را دفن کند، فرمودند: نه حرام نیست بلکه طاقت دیدن بدنش را نداشتم.

اما در کربلا صورت علی اکبر (علیه السّلام) نهان نبود، امام حسین (علیه السّلام) از صورت او خاک و خون پاک می کرد.

نقل از شیخ جعفر شوشتری

منبع:كتاب گلواژه های روضه

 

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 8 آبان 1393  1:19 PM
تشکرات از این پست
shayesteh2000 ravabet_rasekhoon
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:نوحه و متن روضه شب هشتم محرم، حضرت علی اکبر علیه السلام

آروزی پدر

پدر وظیفه اش تو خانواده با مادر فرق می کنه، پدر می خواد از پسر مرد بسازه، لذا جلوه ی جلالیّه و قهریّه در وجود اوست، نباید بچه سست بار بیاد، لذا همه ی عشقش را نمی تونه نشون بده، کم کم پسر به سن بلوغ می رسد، دیگر پدر و پسر یکدیگر را دیر می بوسد، وقتی به سن جوانی رسید، پدر با خودش می گوید، انشاءالله وقتی خواست مسافرت برود می بوسمش، وقتی سربازی بره می بوسمش، از سفر برگشت می بوسمش، شب عروسی می بوسمش، دنبال بهانه می گردد.

بعضی ها می گند شاید به این دلیل بود، وقتی علی اکبر (علیه السّلام) جنگ کرد، برگشت سمت ابی عبدالله (علیه السّلام)، صدا زد: بابا تشنگی مرا دارد می کشد. چون آقا دلش برای بوسه کردن علی تنگ بود، دنبال بهانه می گشت علی را ببوسد.

فرمود: علی جان ! دهانت را باز کن، زبان در دهان علی گذاشت، شاید هم می خواست علی سیراب شود، اما علی اکبر (علیه السّلام) دید زبان بابا از او خشک تر است، لذا خجالت کشید، رفت طرف میدان، دیگه علی از آب دم نزد.

یک مسئولیت بزرگ روی دوش جوان است، جوان دوست دارد اگه مریض شد، بابا نفهمه، اگه زمین خورد، زخمی شد، بابا ناراحت نشه، علی اکبر با خودش می گه بابا من را ببین طاقت نداره، ناراحت می شه.

***************

لبیک یا حسین (علیه السّلام)

امشب علی اکبر (علیه السّلام) با یک دست عنان اسب رو گرفته، غرق خونه، یه دست به سوی ما دراز کرده می گه بیایید، پدرم غریبه، شما هم لبیک بگویید، اگه حسین (علیه السّلام) برای رفتن به میدان برای همه بهانه می گرفت، از علی اکبر (علیه السّلام) هیچ بهانه ای نگرفت.

 

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 8 آبان 1393  1:20 PM
تشکرات از این پست
shayesteh2000 ravabet_rasekhoon
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:نوحه و متن روضه شب هشتم محرم، حضرت علی اکبر علیه السلام

آخرین روضه

مرثیه سرای اهلبیت بود. پسرش می گه دیدم دم جون دادن، بابام پاهاش را جمع می کنه، دیدم هی پاهاش را جمع می کنه، بعدها خوابش را دیدم، از او پرسیدم، بابا چی شد؟ پاهات را جمع کردی؟ گفت: پنج تن اومده بودند، دیدم دم جون دادن، پیغمبر اومد، امام حسین (علیه السّلام)، امام حسن (علیه السّلام)، و ... فرمود: عمری روضه خوندی، می خوای دم آخر چیکار کنی؟ می خوای روضه ی آخرت رو بخونی، پرسیدم: آقا ! کدام روضه ؟ فرمودند: روضه ی علی اکبرم را بخوان، گفتم: از کجاش بخوونم، فرمود: از اون جایی بخوون که پسرم از بالای اسب بر زمین افتاد.

رسیدم بالا سرش ...

نه تیغ شمر مرا می کشد، نه نیزه ی خولی

                                              زمانه کشت مرا، لحظه ای که داغ تو دیدم

 

*****************

 
شفاعت علی اکبر (علیه السّلام)

مرحوم آیت الله کوهستانی (ره) می فرمودند: آنقدر حضرت علی اکبر (علیه السّلام) شفاعت می کند که نوبت به امام حسین (علیه السّلام) نمی رسد.

مرحوم آیت الله العظمی ملاعلی معصومی همدانی (ره) می فرمودند: عصمت انبیاء و ائمه لازم و واجب است اما زینب کبری (سلام الله علیها) و اباالفضل العباس (علیه السّلام) و نیز علی اکبر (علیه السّلام) هم معصوم بودند. با این تفاوت که عصمت آنها واجب نبود.

بر قله ی پارسایی، ص 292، ثارالله، ص 220

منبع:كتاب گلواژه های روضه

 

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 8 آبان 1393  1:21 PM
تشکرات از این پست
shayesteh2000 ravabet_rasekhoon
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:نوحه و متن روضه شب هشتم محرم، حضرت علی اکبر علیه السلام

مدح علی اکبر (علیه السّلام)
 

حضرت علی اکبر (علیه السّلام) کسی است که بهترین مردم مدحش کرده اند، بدترین مردم هم مدحش را کرده اند. روزی معاویه نشسته بود، پرسید: چه کسی مستحق پادشاهی عرب است؟

گفتند: تو، گفت: چاپلوسی نکنید، گفتند: بگو. 

گفت: از همه ی مردم مستحق تر به پادشاهی عرب علی بن الحسین (علیه السّلام) است.

منبع:كتاب گلواژه های روضه

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 8 آبان 1393  1:22 PM
تشکرات از این پست
shayesteh2000 ravabet_rasekhoon
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:نوحه و متن روضه شب هشتم محرم، حضرت علی اکبر علیه السلام

قربان اسماعیل ذبیح کربلا

شب عید قربان است. قربان هاجر کربلا، لیلا، آی قربان اسماعیل ذبیح کربلا، قربان خلیل کربلا. آی حسین! حسین! حسین!

امام حسین(ع) ایستاده، صحابه همه کشته شده اند. فقط جوان های بنی هاشم مانده اند یک وقت آن شاهزاده جوان جلو امد،اجازه میدان خواست. اول شهید از دودمان آل هاشم در کربلا این پسر است. هر کس می امد و از امام حسین(ع) اجازه میدان می گرفت آقا مقداری او را معطل می کرد. اما تا پسرش گفت: بابا بروم؟ صدا زد: علی! برو بابا! چون برای خداست از بنی هاشم اول پسرش برود.

روانه میدان شد. جوان های بنی هاشم می گویند: همین که این آزاده رفت،یک وقت دیدم حسین(ع) بی اختیار از میان بیرون آمد، یک نگاه به قد و بالای پسرش کرد. این پیرمرد محاسنش را به دست گرفت و فرمود: خدایا! شاهد باش پسری به جنگ دشمن می رود که خَلقاً و خُلقاً و منطقاً شبیه ترین مردم به پیغمبرت(ص) است.

 

سرو بالایی به صحرا می رود                            قامتش بین تا چه زیبا می رود

می رود بر راه و در اجزای خاک                       مُرده می گوید مسیحا می رود

 

علی طرف میدان رفت. این شیر بیشه شجاعت،شمشیر به دست گرفت و صد وبیست نفر از شجاعان دشمن را روی خاک انداخت. مگر آنها دستهایشان را با زنجیر بسته بودند که علی اکبر برود و به راحتی آنها را بکشد؟ آقا! آنها هم شمشیر داشتند این جوان چقدر شجاع است! صد و بیست تن را به خاک ریخته است. برگشت سوی خیمه ها، صدا زد: بابا! تشنگی مرا کشت؛ العطش قد قتلنی و ثقل الحدید أجهدنی

شب عید است، نمی خواهم روضه بخوانم اما حرف که به اینجا رسید دیگر رد نمی شود. خوب جایی است، امشب می خواهم در خانه یک آزاده ببرمتان،در خانه خدا واسطه اش کنم تا برای همه ما عیدی بگیرد. این پسر در خانه خدا خیلی آبرو دارد. ارباب مقاتل نوشته اند: امام حسین(ع) فرمود: بُنیَّ هات لِسانَک؛ پسرم! زبانت را جلو بیاور! اما از اینجا به بعد ارباب مقاتل نوشته: امام حسین(ع) انگشتر عقیقش را در آورد و روی زبان علی(ع) گذاشت و فرمود: بابا! بمک تشنگی ات کم می شود.

 

مرحوم محتشم کاشانی این را به شعری در آورده است:

 

بودند دیو و ددّ همه سیراب و می مکید        خاتم زقطح آب،سلیمان کربلا

 

یکی از ارباب مقاتل نوشته: امام حسین(ع) زبان پسرش را طلبید تا در دهانش بگذارد. امام حسین(ع) با این کار خواسته بگوید: بابا! ببین من از تو تشنه ترم. اما یک خوش ذوق دیگری استنباط عالی کرده، چقدر زیبا،یکی از نویسنده ها نوشته: به عقیده من هدف آقا امام حسین(ع) هیچ کدام از اینها نبوده است. پس هدف امام حسین(ع) چه بوده است؟ می گوید: عقیده من این است وقتی خدا به آدم پسر می دهد،بابا بچه اش را بغل می کند، بوسش می کند. پسر وقتی دو،سه ساله می شود کمتر می بوسدش. پسر وقتی چهار ، پنج ساله می شود. بابا کمتر می بوسدش پسر وقتی هفت، هشت ساله می شود کمتر بوسش می کند. پسر وقتی ده، دوازده ساله می شود بابا کمتر او را می بوسد. پسر وقتی یک جوان رشیدی می شود بابا خیلی دوستش دارد ولی رویش نمی شود و خجالت می کشد که او را بغل کند. این مرد نوشته: من خیال می کنم حسین(ع) دنبال بهانه می گشت و می خواست لبهای پسرش را ببوسد. پسرش را در بغل گرفت. آی میوه دلم، پسرم، علی اکبرم.  

 

بابا گه دلم پیش تو و گه پیش اوست           رو که در یک دل نمی گنجد دو دوست

 

مرتبه دوم علی به طرف میدان رفت. یک دفعه حال حسین(ع) منقلب شد. آخه علی را کشتند. همه بگویید حسین! حسین!.....  « صلی الله علیکم یا أهل بیت النبوة »

 

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 8 آبان 1393  1:22 PM
تشکرات از این پست
shayesteh2000 ravabet_rasekhoon
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:نوحه و متن روضه شب هشتم محرم، حضرت علی اکبر علیه السلام

لب بگشا یا علی

                                        

 

ای پسرم تاج سرم لب بگشا یا علی             بر پدر خون  جگرت رحم نما  یا علی

 

                                                     یا علی اکبر

 

بردی تو جان از تن من اکبرم                   آمده تا جان ندهم خوا هرم

 

 

                                            یا علی اکبر

 

برسر تو در بر تو از نفس افتاد ه ام          هر که مر ا دید چنین گفت که جان داد ه ام

 

با زانو یم در بر تو آمدم                       بر سر زخمی تو بو سه زدم

 

                                                 یا علی اکبر

 

پیش دشمن مپسند  این همه من گریه کنم

 

می خوا ست علی حرف بزند ابی عبد الله لخته خون را از  دهان علی بیرون آورد

 

یک نفس کشید جان داد  چرا صورت به صورت علی گذا شت وقتی خم شد رو صورت علی پیر شد خون علی را به محا سن ما لید یزید هم چوب به لب ابی عبد الله می زد می گفت حسین چقدر زود پیر شدی

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 8 آبان 1393  1:23 PM
تشکرات از این پست
shayesteh2000 ravabet_rasekhoon
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:نوحه و متن روضه شب هشتم محرم، حضرت علی اکبر علیه السلام

بدنش را ریز ریز کردند

 

جوانان بنی هاشم بیایید علی را  بر در خیمه رسانید

بگویید مادرش لیلا بیا ید تما شای علی اکبر نما ید

زمین کربلا در شور و شین است

                                               سر اکبر به دامان حسین است

 

پدر از دیدگانش خون روان بود             پسر از گیسوانش خون روان بود

تیر به گلو یش زدن، یه ضربه به فرقش، اسب رفت وسط لشگر هر کی ضربه می زد

 

جای  بر گشتن به خیمه رفت سوی کوفیان    گوییا این بوده تنها آرزوی کوفیا ن

راه وا کردن تا که اکبر بیاید بینشان             عقده ای دیرینه وا شد از گلوی کوفیان

 

جزر و مد تیغ و شمشیر عدو بی سا بقه است

                                                          شد پر از خون علی اکبر سبوی کوفیان

 

بعد از آنکه جای سالم در تنش دیگرنماند

 

                                              صحبت از مرگ حسین شد گفتگوی کوفیان

 

دشمنی با هر که رنگ و بویی از حید ر گرفت

                                                      بر علی سوگند بوده خلق و خوی کوفیان

 

 

گوییا زهرا به دنبال علی در کوچه هاست

                                                دختر حیدر،  می دود گریان به سوی کوفیان

 

رفت تو دل لشگر بدنش را ریز ریز کردند، رو زمین افتاد بابا رو صدا کرد، ابتا جدم مرا سیراب کرد، حسین مثل باز شکاری، کنار علی رفت از اسب پایین اومد لحظه های آخر علی بود، با انگشت لخته خون را در آورد، علی نفس کشید، سر رو تو بغل گرفت، بابا رفتی غریب شدم، ولدی علی، صورت به صورت علی گذاشت ،صدا نیومد، کف زدن کنار حسین تمام شد یه وقت دیدن خانمی میاد، میگه وای برادرم وای پسر برادر،م گفتن یقین مادرش گفتن نه عقیله بنی هاشم زینبه :گفت داداش قربونت پا شو، خدا صبرت بده، (حسین هم به امام حسن گفت کنار مادر) نگاه کرد به زینب، افتاد رو زمین، علی چرا بدنت این جور شده، ابی عبدالله دست برد بدن را بردارد، دید نمیشه ،اربا اربا شده، گفت جوانان بنی هاشم بیا یید

 

خیز بابا تا از این صحرا رویم             تا به سوی خیمه ها بابا رویم

این بیابان جای خواب ناز نیست         ایمن از صیاد تیر انداز نیست

خیز بابا آبرویم را بخر                          عمه را از بین نا محرم ببر

 

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 8 آبان 1393  1:23 PM
تشکرات از این پست
shayesteh2000 ravabet_rasekhoon
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

متن روضه شهادت حضرت علی اكبر علیه السلام-مرحوم فلسفی

عمرسعد دچار شکنجه وجدان شد، روزش را سیاه کرد، به بیماری روانی گرفتار شد، در رختخواب کشتنش، امام حسین علیه السلام نفرینش کرد، علی اکبر رفت میدان امام فرمود: خدایا شبیه ترین مردم به پیامبر را فرستادم ،عمر سعد خدا رحم تو را قطع کند، زمانی كه ابی عبدالله الحسین علیه السلام صدای ابتا علی اكبر را وسط میدان شنید، آقا با عجله کنار کشته علی رسید، نشست خون از دهان علی پاک کرد، خم شد و صورت به  صورتش گذاشت، علی جان:رفتی و من تنها شدم، روز عا شورا مصا ئب برای امام حسین لحظه ای بود، ولی غم علی سخت بود، چون اول شهید آل هاشم است، لشگر دید صورت حسین روی صورت علی است چرا آقا نعش علی را به خیمه نبرد، رو کرد به خیمه جوانان بنی هاشم بیایید علی را به خیمه ببرید، بعضی میگن پدر ناتوان بود، ولی حسین قوی تر از این حر فها است، با همه حوادث منطقش را از دست نداد، عذر شرعی پیدا کرد که بدن را نیاورد، دو بدن را به خیمه نبرد یکی علی اکبر  علیه السلام ویکی اباالفضل علیه السلام چرا اباالفضل علیه السلام را نبرد. بنی اسد به امام سجاد علیه السلام عرض کردند،بدنی کنار علقمه چاک چاک است، نمی شود برداشت ،هر طر فی برداریم طرف دیگر می افتد، قبر عبا س همان جا بود که به زمین افتاد ، علی اکبر هم قطعه قطعه بود، ارباً اربا شد، این کار یک نفر نبود، لذا فرمود جوانان همه بیایید بدن علی را به خیمه ببر ید.

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 8 آبان 1393  1:24 PM
تشکرات از این پست
shayesteh2000 ravabet_rasekhoon
دسترسی سریع به انجمن ها