مولا حسین جان
تا فاطمه شد مادرم مولا حسین جان گفتم تویی برادرم مولا حسین جان
وقت ولادت بوسه بر دستم علی زد من ذوالفقارحیدرم مولا حسین جان
کرده امیرالمومنین بر من وصیت از یاری تو نگذرم مولا حسین جان
مهر ولایت مادرم با شیر خود داد عشق توباجان میخرم مولا حسین جان
مادر سفارش کرده تا دورت بگردم تو شمسی و من قمرم مولا حسین جان
هم مجتبی فرموده بر من ای اباالفضل تنها نماند سرورم مولا حسین جان
جانم فدای لحظه ای از عمر مولا ای یادگار مادرم مولا حسین جان
چون دیدم اطفال حرم نالان و عطشان رفتم که آبی آورم مولا حسین جان
چشمم به آب افتاد و تو لب تشنه هستی باید ز چشمم بگذرم مولا حسین جان
دستم رسیده بر فرات و از همین رو خونین شده بال و پرم مولا حسین جان
تا مشک آبم پاره شد با تیر دشمن گشتم خجل از اصغرم مولا حسین جان
ضرب عمود آهنین از جور اعداء کرده دو تا فرق سرم مولا حسین جان
با این تن بی دست وبا این چشم خونین خیمه مبر این پیکرم مولا حسین جان
نوبت به شش ماهه رسیده بهر ایثار اصغر بیاور از حرم مولا حسین جان
گرچه غریبی ای حسین و بی علمدار دریاب زینب خواهرم مولاحسین جان
هستی سحاب رحمت حق بر سر من خواهم به رویت بنگرم مولا حسین جان
بهر شفاعت شیعه را دست بریده تا نزد زهرا می برم مولا حسین جان