روزی حضرت بابالحوائج، موسی بن جعفر علیهالسلام در بغداد از درب خانه « بشر حافی » میگذشت. صدای سازها و آوازها و رقصیدنها و شادمانیها از داخل خانه به وضوح به گوش میرسید و هر عابری را متوجه خود میساخت.
ناگهان کنیزکی از خانه بیرون آمد تا خاکروبه را خالی نماید. امام علیهالسلام از آن کنیز پرسید: « صاحب این خانه عبد و بنده است یا آزاد؟ » کنیزک گفت: « این چه سؤالی است؟ صاحب این خانه، آزاد و حر است. » امام علیهالسلام فرمود: « صدقت لو کان عبدا خاف من مولاه » « آری! درست گفتی! اگر بنده بود از مولای خود میترسید و این چنین به فسق و فجور نمیپرداخت. »
کنیز به خانه برگشت. « بشر » که بر روی سفره شراب و صدها گناه دیگر نشسته بود پرسید: « ای کنیز! چرا دیر کردی؟ »
کنیز جریان را تعریف نمود و از سخنانی که بین او و امام علیهالسلام رد و بدل گشت، بشر را آگاه نمود. ناگهان بشر، پای برهنه بیرون دوید و خود را به امام علیهالسلام رسانید و گریه بسیار کرد و ضمن اظهار شرمندگی، عذرخواهی فراوان نمود. [1] .
آری « بشر » مقصود امام علیهالسلام را به نیکی دریافت و از اعمال زشت خویش توبه نمود و به دست ولایت تامه امام علیهالسلام به سعادت جاودانی دنیا و آخرت نائل گشت.
از آنجا که او هنگام توبه، پابرهنه بود، به او « بشر حافی » گفتند.
(حافی یعنی پابرهنه).
پی نوشت ها:
[1] منهاج الکرامه فی معرف الامامة، علامه حلی - الکنی و الألقاب، محدث قمی، ج 2، ص 168.