0

اشعار و متن روضه یاران و اصحاب امام حسین علیه السلام

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:اشعار و متن روضه یاران و اصحاب امام حسین علیه السلام

متن روضه ی غلام سیاه امام حسین علیه السلام

امام حسین (علیه السّلام) یه غلام سیاه داره، به نام جون، آمد مقابل امام حسین ایستاد، گفت به من اجازه می دهی برم جان فدایت کنم، فرمود: من تو را آزاد کردم، برو، گفت: آقا یه عمری غلامیت را کردم، برای این که یه روز جونم رو فدات کنم، حالا امروز داری منو رد می کنی؟

منو جدا شدن از کوی تو خدا نکند.

آقا جان می دونم برای چی داری منو رد می کنی، رنگ پوست من سیاهه، بوی بدنم خوب نیست، ابی عبدالله غلام را در آغوش گرفت، باشه اگه می خوای بری برو ...

جنگ نمایانی کرد، افتاد زمین، با خودش می گفت، غلام ! تو غلامی، تو نباید توقع داشته باشی، حسین بیاد بالای سرت، سرت رو به دامن بگیره، دید سرش از خاک جدا شد، چشماش را باز کرد دید ابی عبدالله آمده، امام حسین (علیه السّلام) کاری با این غلام کرد که فقط با جوونش علی اکبر (علیه السّلام) این کار را کرده ، دیدند خم شد، صورت به صورت غلام گذاشت ... .

 

منبع:كتاب گلواژه های روضه

 

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

سه شنبه 13 آبان 1393  2:26 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:اشعار و متن روضه یاران و اصحاب امام حسین علیه السلام

غلام سیاه

اصحاب امام حسین(ع) زمانی که به سمت میدان می رفتند یک شعار و آرمی داشتند. یک چیزی می گفتند و به میدان می رفتند. امام حسین(ع) یک غلام سیاهی داشت. این غلام یک رجز زیبایی خوانده است. معلوم است که از آن عاشقها بوده است. هر کس به میدان می رفت، می گفت: پدرم فلانی است، مادرم فلانی است، اهل فلان قبیله ام، شجاعم، رشیدم و ...   اما این غلام وقتی به سمت میدان می رفت صدا زد:

أمیری حسینُ و نِعمَ الأمیر                   سُرورٌ فواد البَشر النَّذیر

آی مردم! هر کس می خواهد مرا بشناسد بداند آقایم حسین(ع) است. من نوکر امام حسینم.

امام حسین(ع) در میان غلامها یک غلامی هم دارد که پیر است. مریض احوال و قد کمانی است. اسمش جون است. جون غلام ابوذر بود. بعد از مرگ ابوذر آمد در خانه آقا امیر المومنین(ع) و در خدمت علی (ع) تا علی (ع) را کشتند. بعد آمد در خانه امام حسن (ع) و بعد از امام حسن(ع) با حسین(ع) همه جا بود. کربلا هم آمد. عصر عاشورا شد. تمام اصحاب و جوانها کشته شدند. این پیرمرد نزد امام حسین(ع) آمد. صدا زد: حسین! اجازه بده من هم بروم. امام حسین فرمود: اجازه نمی دهم. گفت: حسین جان! می دانم لایق نیستم. چقدر مودب است! چقدر فهمیده است! گفت: حسین جان! می دانم ارزش ندارم اما حسین! بیا به من آبرو بده. بیا به من هم اجازه بده قاطی خوب شوم، من هم آبرومند شوم. این خون کثیفم را قاطی خونهای پاک شهدا کنم. هر کاری کرد آقا اجازه اش نداد. فرمود: جون! من می خواهم تو چند روز دیگر بروی آقا و نوکر خودت باشی. این محاسنت را در خانه ما سفید کردی. جون سرش را بلند کرد و عرض کرد: آقا! وقتی غذای لذیذ هست من نوکر خودت باشم حالا که شمشیر است دست از تو بردارم؟ حسین! من از آن نوکرها ی بی وفا نیستم. حسین! حسین! حسین! حسین! آقا به او اجازه داد. روانه میدان شد، و بعد از پیکارش به شهادت رسید. قبل از شهادتش چشمش را باز کرد دید حسین(ع) بالای سرش است و دارد او را دعا می کند: خدایا! او را خوش بو کن! و او را با ابرار محشور فرما.

هر کس روی زمین می افتاد حسین(ع) سرش را به دامن می گرفت. اما یک ساعتی هم زینب امد، دید حسین(ع) صورتش را روی خاکها گذاشته، از تشنگی طلب آب می کند. 

 

« صلی الله علیکم یا أهل بیت النبوة! بحق الحسین یا الله »

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

سه شنبه 13 آبان 1393  2:27 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها