السلام ای مظهر خون و قیام
در شداید کرده حجت را تمام
یاد آن ساعت که کردی زیب دوش
غنچه را ای باغبان گلفروش
غنچه بودی اصغر و گل مادرش
کز عطش بی شیر ماندی ساغرش
گل برای غنچه اش بی تاب بود
غنچه چشمش بر نگاه باب بود
سوی میدان بردی او را ای امام
تا کنی با بردنش حجت تمام
طبق آن عهدی که بستی از الست
شیر خوارت را گرفتی روی دست
گفتی ای قوم زره بیرون شده
در سراب بی خودی افسون شده
بر شما گر خون من باشد مباح
كشتن طفلی نمی باشد صلاح
در کف او قبضه شمشیر نیست
تشنه هست و مادرش را شیر نیست
پس بگیرید از من و آبش دهید
هست بی تاب و به تن تابش دهید
از عطش بر من عزیزی می کند
روی دستمن تلظی می کند
بر لبانت مانده حرف ناتمام
چون سفیر تیر شد حسن ختام
حرمله کرد از کمان تیری رها
تا دهد بر اصغرت آب بقاء
از کمان آن تیر زهر آلود ، جست
بر گلوی نازک اصغر نشست
گوش تا گوش علی از هم درید
تشنه اصغر روی دستش شد شهید
تا که پرپر غنچه ات را تیر شد
خون تو پیروز بر شمشیر شد
کردی از خونش محاسن را خضاب
تا کنی مظلومیت را فتح باب
چون به خون قنداقه اش شد لاله گون
فارغ التحصیل شد از آزمون