رها كن عمه دو دستم رو وقت جهاده
امشب روضه،روضه ی آقازاده ی امام حسنه،نمی تونی كم بذاری براش،نمی تونی
رها كن عمه دو دستم رو وقت جهاده
عمه جان
عموی من با صورت از رو مركب فتاده
عموی بی لشكر من تنها مانده
عزیز زهرا زیر دست و پا مانده
موج خون عمه تن دریا مانده
عمه
اگر چه من كودك و حساسم عمه
من آخرین شاگرد عباسم عمه
سر امامم رو خاك صحرا مانده
عمو جونم ای عمو جونم،عمو حسین
گفت عمه:همه ی این تلاش من فقط برای عموم نیست،یه نگاه به عمه كرد،گفت:
مخواه از من كه توی این خیمه ها بشینم
نمی تونم در اسارت عمه ام رو ببینم
غیرتی ها
طاقت ندارم ببینم در بین غم
عمه ی خسته ام رو با مُشتی نامرد
ای امان،ای امان
بده اجازه بریزه خون من هم
عمه جان
نقشه دارن برا سرا برا تموم اُسراء عمه عمه
برا تموم معجرا عمه عمه
زبس كه میل عسل كرده ساغر آورده
نشانه سرخیه خون برادر آورده
به وقت باختن جان مُقلِّد عباس
فقط نه دست و پای عمو سر آورده
شتاب كرده غیورانه سوی قُربانگاه
دلی برای سپردن به دلبر آورده
دیگه داره كار سخت میشه
رسید و دید كه افتاده است و می زندش
به هرچه همره اش این فوج لشكر آورده
میان هل هله ها
یه جا از اون جاهایی كه هلهله كردن همین جاست،كنار گودال
میان هل هله ها با عموی خود می گفت
نگاه غربتت آه از دلم برآورده
هزار زخمه به هم باز كرده ات بینم
شكاف قلب تو اشك برادرت بینم
عمو حسین،امشب اونهایی كه عرض ادب می كنن،از دو ناحیه دعای خیر براشون می رسه،یكی باباش امام حسنه،مدینه است،میگه خیر ببینی جوون،برا بچه ی غریب من داری ناله می زنی،اما عموشم حق پدری داشته گردنش،از اول چشمشو باز كرده رو دامن عمو بزرگ شده،ابی عبدالله دعات می كنه، چقدر این بیت روضه داره،اگه آدم خوب توجه كنه،رسید دید بحر بن كعب ملعون شمشیر كشیده،دلاور امام حسنه،یازده سالشه،اما لرزه انداخت به جون دشمن،فرمود:یابن الخبیثة،یابن الزانیة،اتقتل عمی،می خوای عموی من رو بكشی،گفت:
چقدر خولی و شمر سنان نمی دانند
چه ها به روز شما داغ اكبر آورده
یعنی داغ اكبر تو رو می كشت عمو جان،احتیاجی نبود اینها بیان،منتظر باشن،از هم سبقت بگیرند،
بمیرم این همه سنگت زدن نامردم
چقدر پهلویت از نیزه پر در آورده
به چكمه اش كه لگد می زند به پهلویت
عمو تو را یقین یاد مادر آورده
هم باباش امام حسن تو كوچه دید،هم اینجا عبدالله كنار گودال، ای وای...
یه روزی توی محشر همه ما می ایستیم،وقتی مادرش زهرا می آد،سخت ترین روضه رو فاطمه تو محشر می خونه،میگه خدا،می خوام پسرم همون جوری كه سرش رو از تنش جدا كردن بیاد،همون طور وارد محشر بشه، اونجا باید با صیحه ی فاطمه ناله بزنی،حسین..........
سپر برای تو بازوی كوچكم
دشمن اگر برای پهلوی تو خنجر آورده
گفت:داره یه چیزه می گه،پسر بچه است،همچین كه شمشیر رو آورد پایین،دید عبدالله دستش رو آورد جلو،دست آویز پوست شد،صدای ناله اش بلند شد،هم مادر و صدا زد هم عمو رو،وا اُماه،اما قشنگ ترش اینه، نگاه دقیقش اینه، عبدالله بن الحسن اینجا مادرش حضرت نجمه خاتون رو صدا نزده،به یقین باید این جور نگاه كنیم،همچین كه ضربه به بازو خورد،یاد مادر اُفتاد مدینه، وا اُماه،مادر دست تو رو هم شكستند مادر،
برای تیر سه پهلوش من هم آوردم
به سینه ی تو گلویی كه اصغر آوردم
دوتا از تیرهای سه شعبه رو براتون گفته اند،همه می دونید،اینجا هم حرمله نانجیب ایستاده بود،بچه روی سینه ابی عبدالله است،عمق مصیبت اینجاست،چنان تیر سه شعبه زد، بچه رو سینه عمو دوخته شد،اگه عمه دنبالش اومده باشه، شاید اول این منظره رو زینب بالای گودال دیده،یه جای دیگه می خوام دلت رو ببرم،خدا كنه این بچه رو از سینه ی عمو جدا كرده باشن،اون موقعی كه با اسب ها اومدن،حسین...... اشاكات رو كف دستت بگیر دستاتو بالا ببر،لحظه لحظه ی استجابت دعاست،خدا به خون گلوی عبدالله بن الحسن علیه السلام،خونی كه رو صورت وجه خدا پاشیده شد،خدا فرج امام زمان(عج)برسان،به آبروی ابی عبدالله علیه السلام،به آبروی امام حسن علیه السلام،به آبروی مادرشون حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها،خدا فرج امام زما(عج) برسان
منبع: كتاب گودال سرخ