روزی از روزهای زیبای خدا، در قداست دقایقی مبارک، در بحبوحه لحظاتی آسمانی، در خانه ای کوچک، بوی عرش می وزید، ماه، به دنیا آمد.
ماه، پلک گشود بر روی جهان همیشه خاموش.
ماه، پلک گشود، به روی چشم های خفته در فراموشی.
منظومه عشق، یک ماه کم داشت که از راه رسید و عباس، نام گرفت.
سلام، قمر تابنده بنی هاشم!
سلام، روشنان نور خدا در ظلمات زمین!
سلام، رشادت محض!
چقدر ماه به تو ماننده بود، اگر چشم هایی مهربان داشت!
چقدر ماه به تو شبیه بود، اگر دست هایی معجزه گر داشت!
چقدر ماه به تو ماننده بود، اگر شانه هایی کوهوار داشت.
چقدر ماه به تو نزدیک است، اگر قامتی سرو و رسا داشت!
تو از راه رسیدی و در مدار منظومه عشق قرار گرفتی؛ همان گونه که ماه، در آسمان جا دارد.
ماه آسمان، از خورشید نور می گیرد و تو ماه بنی هاشم، از آفتاب وجود «حسین علیه السلام » نور طلب می کنی.
ستاره های آسمان، از ماه، کسب نور می کنند و شهدای منظومه عشق از روشنان وجود مقدس تو!
ماه، گاه در محاق است و گاه در پرده خوف، ماه، گاه کامل است، گاه هلال؛
اما تو، تا آخر دنیا، در هیچ لحظه ای در محاق نیستی.
تو تا نهایت هستی، در بین هیچ پرده خوفی، پنهان نمی مانی!
تو، همیشه کاملی و تا همیشه دنیا، ستارگان زمین، از وجودت نور طلب می کنند.