تاريخ اگر با ديدگاه ريشه يابانه و با توجه علل و عوامل شرايط كنوني موجود در هر زمينه اي بررسي شود موجب فهم ارتباط علت و معلولي اجتماع گشته و در نتيجه درك دقيق تر از اوضاع حال و آينده را ميسور مي سازد. روند تحولات فرهنگ و هنر نيز از اين قاعده مستثني نيست. ديدگاه اصلي اين نوشتار بررسي جستارهايي از تاريخ است كه دو هدف را تامين كند. ابتدا درك ويژگي هاي موسيقايي هر دوره و سپس عوامل تغيير و تحول در دوران هاي بعد تا اوضاع كنوني. لذا در اين مقاله از بيان آن قسمت از تاريخ كه صرفاً جنبه ي داستاني (صحيح يا جعلي) و بعضاً اسطوره اي دارد و در اغلب فرهنگ ها براي تبيين افتخارات گذشته به كار مي رود، مي پرهيزيم.
اجماع دانشوران و مورخان كه در كتب مرجع و معتبر ايران در عهد ساساني نقل شده، بر اين است: A«ابداع الحان موسيقي ايران را مربوط به دوره باربد است. درواقع اين مقامات پيش از باربد هم وجود داشته اند، ولي محل ترديد نيست كه اين آهنگساز بزرگ تاثير به سزايي در موسيقي ساساني داشته است.A» (1) علاوه بر اين تاريخ موسيقي خاور نزديك باستان كه كشور پهناور ايران را نيز شامل مي شود گواه وجود سيستم موسيقايي مدوني در آن دوره است. در لوحه هايي كه در سال 1893 توسط يك جوان انگليسي به نام A«ا. هلياردA» (A. Helayard) در منطقه ي نينوا و شهر باستاني نيمرود كشف شد - شامل 25000 لوحه ي شكسته ي گِلي است كه به الواح گيل گمش مشهورند(2) - حتي نظام كوك سازهاي آن دوره نيز مشخص شده است.(3) تبادل فرهنگي ميان ايران و يونان در دوره ي اشكانيان و سلوكيان نيز موجب نوعي تاثير پذيري متقابل ميان دو تمدن شد و اين نظام موسيقايي كه در دوران ساساني به اوج شكوفايي خود رسيد. از آن دوره نام الحان باربدي در آثار شعراي دوره اسلامي نيز به چشم مي خورد.
اولين تحول تاريخي، ورود مسلمانان به ايران :
حمله ي اعراب به ايران در دوره ي خليفه ي دوم اسلامي موجب تغيير و تحول اساسي در نظام اجتماعي و سياسي ايران شد، در زمينه ي ارتباط اسلام و موسيقي به چند نكته ي تاريخي بايد توجه داشت. اول آن كه از ديدگاه شيعه پس از ارتحال پيامبر(ص) خلافت - كه مهمتر از جنبه ي حاكميت داراي وجه تشريع است- به دست اشخاصي افتاد كه صاحب اصلي اين مقام نبودند. اين نكته از آن رو داراي اهميت است كه در طول 25 سال حكومت سه خليفه و نيز بعد از 4 سال و 9 ماه خلافت اميرالمومنين (ع) حكومت، تشريع قانون گذاري ديني به عهده ي افرادي بوده است كه از نظر تشيع در صلاحيت آن جايگاه نبوده اند. لذا در مواجه با نحولات اجتماعي جديد و تقابل فرهنگ ها - كه به دليل عدم بالندگي فرهنگ اعراب در آن دوره ابهامات بسياري را نيز ناشي مي شده است - وظيفه ي استفتا به دست چنين افرادي قرارگرفت. وجود احاديث جعلي بي شمار و در پي آن مسلك اخباري گري(4) در سال هاي بعد خود گواه اين ماجرا است.
A«امنن شيلواA» در مقاله Music and Religion in Islam در باب موسيقي و اسلام چنين نوشت: A«اولين رساله درباره ي تحريم موسيقي توسط A«ابن ابي الدنياA» نوشته شد. وي طلبه اي سنت گرا و خلوت گزيده اي بود كه تمام زندگي خود را وقف دين و مذهب كرده بود، ابن ابي دنيا معلم خيلفه ي معتضد عباسي قرن سوم هجري (903- 892 ميلادي)، و پسرش متقي عباسي بود... درضمن خلفا كه به طور معمول مي بايست الگويي براي تمام متقيان و دين داران باشند مدام ميان دين داري و بي ديني در نوسان بودند و حكومت را نيز در دست داشتند. ايشان عموماً از طرف داران پروپا قرص موسيقي به شمار مي رفتند...A» در اين نوشتار دو نكته ي بسيار مهم وجود دارد. اول آن كه اولين رساله در تحريم موسيقي در قرن سوم هجري نوشته شده يعني 300 سال بعد از ارتحال پيامبر عظيم الشأن اسلام و دوم آن كه علماي ديني درباري - كه نقش جهت دهنده مذهبي را براي خلفا ايفا مي كردند - هرجا كه خلفا از توجه ويژه به آنان مي كاستند موضع گيري آن ها نسبت به آن دسته كه موقعيت آنان را به خطر انداخته بودند يعني موسيقي دانان، قوي تر مي شد. اما همين توجه خلفاي عباسي به موسيقي و در پي آن تشكيل دارالحكمه ي بغداد كه در آن آثار يونانيان باستان را ترجمه و نگهداري مي كردند موجب رونق بسيار موسيقي در آن دوران شد و وجود دانشمنداني نظير: A«صفي الدين ارمويA»، A«فارابيA»، A«ابو علي سيناA»، A«كنديA»، A«عبدالقادر مراغيA»، و... گواه اين موضوع هستند. در اين دوره شاهد ايجاد حكومت هاي نسبتاً مستقل اما به شكل ملوك الطوايفي در ايران هستيم مانند سامانيان، صفاريان، غزنويان و... كه بعضاً خود حاميان موسيقي بوده اند اما درست در ابتداي چنين حركت بالنده، هجمه اي بسيار فجيع و مخرب رخ مي نماياند.
دومين تحول تاريخي، حمله ي مغول به ايران
حمله ي مغول ها به ايران در قرن هفتم هجري تخريب همه چيز ايران اعم از موجوديت سياسي، انساني، اجتماعي، علمي و فرهنگي را دربرداشت. در ابعاد اين فاجعه ي عظيم ذكر همين اشاره كافي بود كه نقل شده است در نيشابور تنها يك ميليون جلد كتاب سوزانده شد! تنها مكان هايي كه از حمله ي مغولان در امان ماند شهر شيراز و نواحي از استان فارس كنوني بود. اين هجوم را نمي توان با جنگ هايي مانند جنگ جهاني دوم قياس كرد، چرا كه ابعاد كشتار انساني در جنگ جهاني دوم علي رغم تعداد بالاي آن به صورت نمونه اي از جامعه ي آماري بود. اما كشتار مغولان در شهر ها و روستا هاي ايران كل نفوس ذكور و حتي حيوانات را دربر مي گرفت. درچنين اوضاعي ديگر تكليف موسيقي و موسيقي دان روشن است! بعد از استحاله فرهنگي مغولان در ايران، عصر حكومت هاي كوتاه مدت از قرن 9تا 11 هجري به وجود مي آيد كه باز در اين شرايط يعني عصري كه حداقل حكومت ها نه نقش حامي و نقش مخرب را ايفا مي كنند، شاهد رشد موسيقي از باب تئوري و اجرايي هستيم. در اين دوران مي توان به فعاليت هاي A«قطب الدين شيرازيA» اشاره نمود.
سومين تحول تاريخي، رواج اخباري گري حكومتي در عصر صفويه
صفويه درواقع الگوي فشرده اي - از نظر طول مدت زمان- از دوران حكومت عباسيان است. در دوران ابتدايي حكومت صفوي شاهد فعاليت موسيقايي افرادي نظير A«شيخ حيدرA» (وفات 898 ه.ق) از موسسين اين سلسله كه مخترع چهارتار است و يا A«رضاءالدين شيرازيA» كه شش تار را اختراع كرده است، هستيم.(5) اما در دوران سلاطين مياني اين عصر علي الخصوص دوران شاه طهماسب صفوي شاهد اعدام موسيقي دانان درپي فتواي علماي اخباري مسلك در باب تحريم موسيقي بوده ايم. درهرحال دوره ي صفوي را از دوجهت بايد مورد توجه قرار داد:
1- حرمت موسيقي بنابه مصالح سياسي و آثار آن در همان دوره
2- امتداد تفكر اخباري گري به عنوان يك جريان رايج مذهبي در دوره هاي بعد. گفتني است نقد اين تفكر را در سخنان رهبر فقيد انقلاب اسلامي به صراحت و يا به عنوان گلايه مي توان يافت.
با همه ي اين تفاسير تفكرات صفويه باعث شد تا موسيقي در بستر تازه اي به نام تعزيه به فعاليت خود ادامه دهد. تعزيه تلفيقي از انديشه هاي مذهبي و موسيقايي بوده است. پس از انقراض خاندان صفويه باز هم شاهد حركت روبه رشد موسيقي هستيم. نظريات A«فرصت شيرازيA» در عرصه ي تئوريك و نقش خاندان A«علي اكبر فراهانيA» (در اوايل دوران ناصري) در زمينه تئوري و اجرا، روند شكل گيري دستگاه هاي موسيقي ايراني، تشكيل گروه هاي موسيقي و ارتباط موسيقي با اجتماع از شواهد اين شكوفايي است. اما اين بار هم در بدو اين رشد و پويش آسيب ديگري به پيكره ي موسيقي اين سرزمين وارد مي شود و آن غرب زدگي و تبعات انقلاب صنعتي در اروپا است.
چهارمين تحول تاريخي، خودباختگي فرهنگي در برابر ماشينيسم غرب
اصولاً مواجهه با يك تفكر همانند آسيب شناسي مسلك اخباري گري بسيار ساده تر از مواجهه با ژورناليسم فرهنگي است. چرا كه دربرابر تفكر مي توان استدلال كرد و يك فكر را نقد به بوته نقد كشيد. البته اين نكته را بايد درنظر داشت كه وقتي يك جريان فكري ابزار اجرايي و حكومتي را در اختيار مي گيرد، نقد آن بسيار دشوار و مستلزم گذشت زمان است. اما به هرحال در دسترس تر از نقد يك جريان خودباخته ي فرهنگي است. انقلاب صنعتي اواخر قرن نوزدهم در اروپا موجب تغيير سريع غرب در عرصه هاي اقتصادي، سياسي و فرهنگي شد. شكل گيري ابرقدرت هاي اقتصادي، ايجاد پارادوكس بزرگ ماشينيسم در اروپا موجب شد. از آن جا كه اين بخش از تاريخ تا دوران معاصر نيز ادامه مي يابد، به جا به نظر مي رسد كه به آن بيشتر پرداخته شود. پس از ظهور پديده اي به نام ماشين كه نتيجه ي آن توليد انبوه بود، بنگاه هاي اقتصادي با يك تناقض آشكار مواجه شدند: ماشين براي نياز ماهوي و نيز بقاي اقتصادي ناچار به توليد انبوه است. اما سه عامل به ترتيب اين نياز را در معرض آسيب جدي قرار مي دهد:
1- اشباع بازار مصرف
2- كاهش منابع اوليه ي توليد
3- گراني نيروي كار (البته اين عامل پس از انقلاب اكتبر اتحاد شوروي و رواج تفكر كمونيسم در عقيده و سوسياليسم در اداره ي امور به نگراني مديريت علمي بدل گرديد)
براي رفع اين پارادوكس كشور هايي كه من بعد جهان سوم ناميده شدند از هرسه جهت نگراني ماشينيسم غرب را مرتفع مي كردند. يعني دست يابي به بازار مصرف خارجي، استفاده از منابع اوليه ي كشورهاي مستعمره و نيز بهره بري از نيروي كار ارزان. اما براي نيل به اين اهداف، موانعي نيز وجود داشت كه عبارت بودند از: فرهنگ هاي غير همسان كه بنا به برداشت هاي اجتماعي و سنن و عناصر زيبايي شناسانه ي خود كالا را مطابق با فرهنگ خود مصرف مي كردند. بر فرض رفع اين مانع، براي توليد انبوه به ايجاد مصارف كاذب نيز نياز بود. به عنوان مثال: براي پوشاندن كت و شلوار به يك ايراني علاوه بر اين كه مي بايست عادات و سنن لباس پوشيدن او را از وي گرفت، بايد تمهيدي انديشيد تا وي بيش از يك دست كت و شلوار در سال مصرف كند. اين جاست كه پديده ي مصرف كاذب (مد) به وجود مي آيد كه خود يكي از عوامل اليناسيون فرهنگي است. پس اولويت ابتدايي ماشينيسم، همسان سازي فرهنگي در مستعمرات با حضور مستقيم و كشورهاي جهان سوم با حضور غير مستقيم بود. در اين برهه ي زماني است كه ما شاهد شديد ترين هجوم ها به فرهنگ شرق هستيم. از اين هجوم همه جانبه كه تمامي عرصه هاي فرهنگي را نيز دربر مي گرفت، هنر نيز در امان نماند. سربازان صف اين نبرد را از فرنگ برگشته هاي هر قوم تشكيل مي داند.(6) در عرصه ي موسيقي نيز همين اتفاق افتاد.
قبل از تحليل اين مقوله در عرصه ي موسيقي لازم است به عنوان مقدمه در مورد شخصيت و آثار استاد عالي قدر A«كلنل علينقي وزيريA» به نكاتي اشاره شود. در سال هاي اخير موضع گيري هاي متفاوت و متناقضي پيرامون اين شخصيت بزرگ صورت گرفته است. عده اي تا حد تبديل ايشان به يك اسطوره پيش رفته و عده اي نيز متاثر از مقاله ي ارزشمند A«محمد رضا لطفيA» بدون توجه به نكات مثبتي كه ايشان در مقاله ي خويش آورده اند، به حمله ي صرف به ايشان پرداخته اند. البته اين كه ما چرا صرفاً همه چيز را به صورت سياه يا سفيد مي نگريم يا چرا اين قدر علاقه به اسطوره سازي و تقليد داريم يك موضوع اجتماعي است كه در اين نوشتار نمي گنجد. به نظر نگارنده نقش وزيري را بايد از دو جنبه مطالعه كرد. ابتدا از جنبه ي شخصيت هنري وزيري و سپس در زمينه ي تاثيرگذاري وي در دوره ي زماني او. البته اگر خواسته باشيم تمامي ابعاد شخصيتي و نكات مثبت و منفي تاثيرات وزيري را در عرصه ي موسيقي ايران بررسي كنيم، احتياج به يك مقاله ي مجزا و شايد يك كتاب داشته باشيم. اما در اين جا صرفاً به اشاره به اين دو مورد مي پردازيم.
وزيري به عنوان فردي منضبط، عاشق موسيقي ايراني و ارتقاي آن - هرچند ايراداتي به جا به آن چه كه او پيشرفت مي دانست، وارد است - و نفروختن هنر به زر و زور، مي تواند الگويي مناسب براي معاصرين و آيندگان باشد. اما او با تمامي عشق و علاقه اش به موسيقي هنري ايران عملاً نقش يك واسطه را براي انجام وظيفه نفرات اصلي صف اليناسيون فرهنگي - امثال سالار معزز و مين باشيان و ...- ايفا كرد. مهم ترين ايراداتي كه به عملكرد وزيري وارد به نظر مي رسد به شرح زير است:
1- نقص نظريات تئوريك او در مباني موسيقي ايران
2- نگاه تحقيرآميز به داشته هاي موجود در آن زمان بدون تفكيك ميان موسيقي هنري ايران - كه خود دانش آموخته ي همان مكتب بود- و موسيقي مطربي
3- راه رشد موسيقي ايران را در پيروي از الگوهاي غربي ديدن
4- عدم بهره گيري از هنرمندان تراز اولي مانند A«درويش خانA»، A«عارف قزوينيA»، A«علي اكبرخان شهنازيA» و ... به دليل بي اطلاعي آنها از نت نگاري غربي در هنرستاني كه وزيري تاسيس نمود.
مورد اخير را شايد بتوان مهم ترين موارد فوق دانست. وزيري درواقع حلقه ي اتصال ميان استادان راوي موسيقي تازه تدوين شده رديف- دستگاهي را با هنرجويان هنرستان قطع كرد. در هنرستاني كه بعد ها A«روح الله خالقيA» به نام هنرستان ملي تاسيس نمود، رديف A«موسي معروفيA» تدريس مي شد اما شيوه ي آموزش و برخورد با رديف عملاً نتوانست نوازنده ي هم شان با اساتيد گذشته را تربيت كند. به تعبير محمدرضا لطفي اگر دعوت به همكاري از علي اكبر خان شهنازي آن هم توسط روح الله خالقي در هنرستان موسيقي ملي صورت نمي گرفت از آن هنرستان هنرمنداني چون A«حسين عليزادهA» و A«داريوش طلاييA» نيز بيرون نمي آمدند.(7)
روند غرب زدگي در ايران تا بدان جا انجاميد كه حتي در پاره اي از عرصه هاي فرهنگي و اجتماعي از قبيل نوع پوشش مردان و زنان ايران، شخص اول مملكت وارد عمل و دولت به ابزار هاي تعزيري نيز متوسل شد. عناصر خود باخته نظير A«تقي زادهA»، A«طالبوفA» و ساير هم رستگان آنها تاريك ترين صفحات فرهنگ اين مرز و بوم را رقم زدند. اگر منصفانه نگاه كنيم وزيري را نمي توان مانند آنان عنصري سرسپرده شمرد بلكه او شخصيتي اصيل و هنردوست و علاقه مند به فرهنگ و هنر ايران بود. اما وقتي موج تجددطلبي آن هم با جنبه ي ظاهري اش از راه رسيد درك موقعيت و اسيتادگي دربرابر آن جريان از توان وزيري خارج بود. وزيري در دو دوره ي سكان داري موسيقي كشور خدمات شاياني را براي هنر اين سرزمين انجام داد كه از آن ها مي توان به تلاش براي مكتوب كردن رديف موسيقي ايراني به خط نت اروپايي، تلاش براي تاسيس هنرستان موسيقي، تلاش براي ابداع سازهايي مبتني بر سازهاي رايج ايران و در پي آن ايجاد فضاي جديد در گروه نوازي – همانند تار باس، تار سوپرانو و ... - و آهنگسازي و نيز تجربه ي فرم هاي جديد اشاره داشت.
پس از عزل وزيري توسط رضا شاه وضعيت موسيقي ايراني بدانجا انجاميد كه نخستين جانشين او در هنرستان (مين باشيان) در اولين شماره ي نشريه ي موزيك كه آذر ماه 1317 منتشر شد، چنين نوشت: A«بر هر فرد آگاهي مسلم است كه همان طور كه شتر به پاي راه آهن نمي رسد، تار و دمبك(8) و كمانچه نيز قدرت برابري با موسيقي اروپايي را ندارد.A». ادامه ي اين روند و تشكيل هنرستان هاي پشت سر هم بدون سيلابس مناسب با موسيقي ايران سبب ايجاد روند موسيقايي غالب در دوران پهلوي شد. در راديوي ايران نيز علي رغم تشكيل برنامه ي ارزشمند A«گل هاA» و A«اركستر گل هاA» آن هم به همت والاي يك حقوق دان، باز هم جاي بزرگان موسيقي رديف دستگاهي ايران نظير A«نورعلي خان برومندA»، A«سعيد هرمزيA»، A«يوسف فروتنA»، A«عبدالله دواميA» و ... خالي بود. اين بزرگان جدا از سيستم هنرستان با تاسيس مركز حفظ و اشاعه ي موسيقي و گروه موسيقي دانشكده ي هنرهاي زيبا - كه البته موافقت با تاسيس آن هم داستاني سياسي از سوي حكومت داشت - موفق به ايجاد جرياني متحول در موسيقي ايران شدند كه نوعي بازگشت به موسيقي قبل از وزيري بود. اقدامات ارزنده ي اين استادان عبارتند از ضبط رديف هاي آوازي به روايت عبدالله دوامي، ضبط رديف سازي ميرزا عبدالله به روايت برومند، ضبط رديف هاي هرمزي و پرورش موسيقي دانان بزرگي نظير محمدرضا لطفي، حسين عليزاده، پرويز مشكاتيان، داريوش طلايي و... و درپي آن ايجاد گروه شيدا به سرپرستي محمدرضا لطفي و گروه عارف به سرپرستي پرويز مشكاتيان و حسين عليزاده شد كه توانستند ظرفيت هاي انطباقي موسيقي ايراني را با شرايط اجتماعي متحول سال هاي پاياني دهه ي 1350 شمسي به نمايش گذارند. فعاليت اين بزرگان هرچند به دليل پاره اي تند روي ها تا قبل از فتواي تاريخي امام خميني (ره) (9) در آن دوران متوقف شد، اما الگويي براي اجراهاي كنوني موسيقي ايران حداقل به لحاظ سازبندي گرديد. هرچند نمي توان نتيجه ي تندروي هاي اواخر دهه ي 50 و اوايل دهه ي 60 را كه منجر به مهاجرت ناخواسته ي بزرگان موسيقي ايران نظير محمد رضا لطفي به خارج از كشور را ناديده گرفت.
با مطالعه ي تاريخ موسيقي ايران به اين نتيجه ي مهم مي رسيم كه هرگاه اين هنر توسط خود فرهيختگان درحال بالندگي بوده تحول و يا تهاجمي بزرگ اين هنر را به قهقرا برده است. نقش حمايتي حكومت ها نيز به دليل نگاه ابزاري به موسيقي جهت مجالس تفرج تنها باعث رواج مقطعي نوع خاص كاربردي آن براي دربارها شده ولي نتيجه ي آن حمايت ها ايجاد نوعي ذهنيت منفي اجتماعي نسبت به موسيقي بوده است كه ردپاي آثار سوء آن در پيكره ي موسيقي هنوز هم در افكار عمومي پيداست.