1- آدورنو بعضي از تند و تيزترين اظهار نظرهايش در جامعه شناسي موسيقي را به طبقه "هواداران" معطوف کرد. براي مثال: با وجود اينکه، جاز لحظه تسليم به يک گزافه گويي مقلدانه است، چه چيز بين علاقه مندان جاز در همه کشورها مشترک است (؟). در اين رابطه نواختنشان، جديت بي رحمانه توده هاي مقلد را درکشورهاي توتاليتر به ياد مي آورد؛ تا جاييکه تفاوت ميان تفريح و جديت به اندازه فرق ميان مرگ و زندگي مي شود (...).
زمانيکه رهبران دو ديکتاتوري سياه روز (3) مخالف فساد موسيقي جاز بودند، جوانان ديگرکشورها مدت زمان زيادي بود که اجازه يافته بودند توسط گروههايي که ريشه گرفتنشان از موسيقي نظامي تصادفي نيست ، مانند به هيجان آمدن از يک مارش با گامهاي رقص سنکوپ دار، به هيجان بيايند (4).
يکي از مهم ترين کمک هاي پست مدرنيسم، در مقايسه با رومانتيسيسم و مدرنيسم که از زيبايي شناسي توليد کننده دفاع مي کنند، دفاعش از زيبايي شناسي مصرف کننده بوده است، که اين دو به ترتيب با خود آرماني فردگرا و قضيبي پيوند يافته اند. اول از همه بايد روشن کنم، که در اينجا از ديد "هوادار" مي نويسم، شخصي که آثار موسيقي را مي خرد و به کنسرت مي رود، نه مانند آدورنو از ديدگاه يک موسيقيدان تربيت يافته يا آهنگساز.
آنچه که تا اندازه اي موافق و تا اندازه اي عليه آدورنو استدلال خواهم کرد، آنست که موسيقي براي جنبش- چپ در حال تبديل شدن به چيزي شبيه يک "جبهه کليدي" است.
2- براي آدورنو پيشرفت موسيقي مدرن انعکاسي از افول بورژوازي، در اختصاصي ترين رسانه فرهنگي (موسيقي) است(5). کريستيا برگر تصوير اساسي فرهنگ در آثار آدورنو را ياد آور مي شود: اوليس، که به دکل کشتيش بسته شده بود، زمانيکه که بردگان در زير، محروم از تجربه زيباشناسي که براي آنها فقط در قدرت نهفته بود، پارو مي زدند، مي توانست به آواز سيرن ها گوش دهد (6).
چه چيز در تصوير وضعيت روشنفکر سنتي يا هنرشناس، در مواجهه با جريان دگرگوني فرهنگ به يک فرهنگ توليد انبوه و در پي آن فرو ريزش تمايز ميان فرهنگ عالي و پست فرو ريزشي که به دقت پديده- پست مدرن را تعريف مي کند و جشن ايدئولوژي پست مدرنيستي است- هم زمان بيان و همچنين نقد شده است؟ در شيوه ي پست مدرن نه تنها اوليس و بردگانش با هم به آواز سيرن ها گوش مي دهند، بلکه همراه آن آواز، شبيه (قطعه ي همراه ميچ يخوان) "Sing Along with Mitch" مي خوانند و حتا ممکن است ضرب ها را با پاروهايشان نشان دهند ، يک دو ، يک دو ، يک دو سه چهار.
3- يکي از گونه هاي ايدئولوژي موسيقي پست مدرن ممکن است با اظهار نظرهاي زير (از مصاحبه جان کيج درباره آهنگش براي نوار الکترونيک «فونتانا ميکس» (Fontana Mix) روشن شود:
س.- حس مي کنم که مفهومي از منطق و انسجام در موسيقي " مبهم " شما هست.
ج.- اين منطق به وسيله من تعبيه نشده، بلکه نتيجه عملکردهاي تصادفي است. تفکر اينکه آن موسيقي منطقي است در شما شکل گرفته است ... من فکر ميکنم تمامي چيزهايي که ما بوسيله منطق و رعايت روابط به هم وابسته مي کنيم، جنبه هايي از ذهنمان است که با آنچه واقعا رخ ميدهد بصورتي بسيار ساده در ارتباط هستند، بدين صورت تا زماني که ادراک منطقيمان را به کار مي بريم، طبيعت حقيقي چيزهايي را که تجربه مي کنيم به حداقل مي رسانيم.
س.- ادراک شما از مفهوم "ابهام" به دنيايي هدايتتان مي کند که پيش از اين هيچکس کوشش نکرده بود تا به فرمانش درآورد. آيا خود را در اين دنيا مانند يک قانونگذار مي بينيد؟
ج.- من مطمئنا در موضع قانون گذاري نيستم. من بيشتر شبيه يک شکارچي يا يک مخترع هستم تا يک قانون گذار.
س.- آيا شما از راههايي که موسيقي تان را عمومي کرده اند- ناشران موسيقي، شرکت هاي ضبط، ايستگاههاي راديويي و غيره - راضي هستيد؟ آيا شکايتي داريد؟
ج.- من ملاحظه مي کنم که موسيقيم يک وقت ميز کارم را ترک کرده تا چيزي باشد که در بوديسم به آن "وجود بدون ادراک" مي گويند ... اگر کسي به من لگدي بزند نه به موسيقيم، بلکه به من- ممکن است شکايت کنم، اما اگر آنها به موسيقي من لگد بزنند، آنرا قطع کنند، به اندازه کافي اجرا نکنند يا زياد اجرا کنند يا چيزي شبيه آن، آنوقت من کي هستم که شکايت کنم؟ (7)
ممکن است اين موضوع را با يکي از بزرگترين تجلي هاي مدرنيسم ادبي در تضاد بيابيم؛ لحظه آواز جاز در تهوع اثر سارتر:
اينجا ملوديي نيست، فقط نت ها هستند، تعداد بيشماري ضربه کوچک. آنها هيچ استراحتي نمي شناسند، نظمي سخت (انعطاف ناپذير)، آنها را تولد مي بخشد و نابودشان مي کند، حتا بدون دادن زمان به آن ها تا نيروي تازه بيابند و براي خودشان وجود داشته باشند. آنها مسابقه مي دهند، به سمت جلو فشار مي آورند، در گذر با يک صداي تيز به من برخورد مي کنند و محو مي شوند. دوست دارم که آنها را به عقب برگردانم، اما مي دانم که اگر در متوقف کردن يکي موفق شوم، تنها به صورت صداي بي ارزش پژمرده اي، ميان انگشتانم باقي خواهد ماند. بايد مرگشان را بپذيرم؛ حتا بايد آرزويش را داشته باشم: من تعداد کمي احساس از اين قويتر يا خشن تر مي شناسم. گرم مي شوم، احساس خوشحالي مي کنم. هيچ چيز فوق العاده اي در اين احساس وجود ندارد، آن يک شادي کوچک تهوع است:
در ته يک گودال چسبناک پخش شده است، در ته زمانه ما، روزگار بند جوراب هاي ارغواني و صندليهاي شکسته؛ از لحظه هاي گسترده و نرم تشکيل شده است که در لبه منتشر شده باشد، مانند يک لکه نفت. نه زودتر از تولد، به راستي قديمي است، چنان به نظر مي رسد که من آنرا در بيست سال گذشته مي شناخته ام (...).
آخرين آکورد داشت خاموش مي شد، در يک سکوت کوتاه که در پي آمد، من قويا احساس کردم، آنجاست، که چيزي دارد اتفاق مي افتد. سکوت.
عزيزم يکي از همين روزها مرا از دست خواهي داد.
چيزي که در همان دم داشت اتفاق مي افتاد، اين بود که تهوع داشت ناپديد مي شد. وقتي صدا درسکوت شنيده شد، حس کردم که بدنم سفت شد و تهوع به صفر رسيد. ناگهان به طور تحمل ناپذيري سخت و همچنين درخشان شده بود . در همان لحظه موسيقي مانند يک فواره بيرون زد و متسع شد. اتاق را با شفافيت فلزيش پر کرد، خرد کننده عليه ديوارهاي روزگار تيره ما. من در موسيقي هستم. گويهاي آتش احاطه شده با حلقه هاي دود در آينه ها مي چرخند؛ لبخند سخت نور را مي پوشانند و آشکار مي کنند. ليوان آبجوام کوچک شده است، به نظر مي آيد روي ميز کپه شده است، غليظ و غير قابل صرفنظر کردن به نظر مي رسد. مي خواهم بلندش کنم و وزن آن را احساس کنم. دستم را کش مي دهم ... خدايا! آن چيزي که تغيير کرده، قيافه من است. اين حرکتِ بازويِ من مثل يک موضوع با شکوه توسعه يافت. من رقصان به نظر مي آيم.(8)