گريه پيامبر اسلام در روايات شيعه
مرحوم شيخ صدوق رضوان الله تعالي عليه در کتاب شريف عيون اخبار الرضاء عليه السلام مي نويسد :
اسماء گويد : زمانی که حسين (عليه السّلام) متولّد شد ، رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) به سراغ او آمد و فرمود : اى اسماء فرزندم را بياور ، اسماء حسين را در حالى كه در پارچه سفيدى پيچيده شده بود به دست آن حضرت داد ، و ايشان (صلّى اللَّه عليه و آله) در گوش راست او (عليه السّلام) اذان و در گوش چپش اقامه خواند ، آنگاه او را در آغوش گرفت و گريست ، اسماء گفت : پدر و مادرم فداى تو باد ، گريه براى چيست و از چه رو ميگريى ؟ حضرت فرمود : بر حال اين فرزندم مىگريم ، عرض كردم يا رسول اللَّه ! او هم اکنون به دنيا آمده است ! حضرت فرمود : ستمكاران او را پس از من شهيد مىكنند ، خدا شفاعت مرا نصيب آنان نگرداند ، آنگاه فرمود : اى اسماء اين خبر را (كه او را مىكشند) به فاطمه نرسانيد ، زيرا او تازه فارغ گشته است .
مرحوم شيخ مفيد رحمت الله عليه در کتاب الإرشاد مي نويسد :
از ام سلمه روايت شده كه وى گويد : در يكى از شبها حضرت رسول از ما دور شدند و اين غيبت مقدارى بطول انجاميد ، پس از مدتى آمدند در حالى كه غبار آلود و گرفته به نظر ميرسيدند ، و دست خود را هم بهم گذاشته بودند ، عرض كردم : يا رسول اللَّه ترا غبار آلود مىبينم ، فرمودند : مرا در اين شب به عراق بردند و در محلى بنام كربلا فرود آوردند ، و من در آن جا محل شهادت حسين را ديدم كه با گروهى از فرزندان و اهل بيتم در آن جا شهيد خواهند شد ، و من همواره خون آن ها را جمع مي كردم و اينك مقدارى از آن خون ها در دست من موجود است .
در اين هنگام پيغمبر خونها را به من دادند و فرمودند : اين خون را نگهداريد من خون را از آن جناب گرفتم ؛ در حالى كه مانند خاك سرخى بودند ، خون را در ميان شيشهاى نگهداشتم ، هنگامى كه حسين عليه السّلام به طرف عراق حركت كردند من هر روز آن شيشه را نگاه ميكردم و او را مىبوئيدم ، و به مصيبت او ميگريستم .
روز دهم محرم كه فرا رسيد اول روز به شيشه نگاه كردم او را به حال اول ديدم و در آخر روز بار ديگر در وى نگاه كردم مشاهده كردم تبديل بخون غليظى شده ، ناگهان فريادى كشيدم ، و ليكن از ترس دشمنان او مطلب را مخفى داشتم ، من همواره در انتظار بودم كه ناگهان خبر قتل حسين بن علي عليهما السّلام را در مدينه اعلام كردند .
ام سلمه گويد : يكى از روزها حضرت رسول نشسته بودند و حسين عليه السّلام نيز در دامن او بودند ، در اين هنگام ناگهان چشمانش پر اشگ شد ، عرض كردم :
يا رسول اللَّه تو را گريان مشاهده مي كنم . فرمود : جبرئيل نزد من آمد و مرا نسبت به حسين تسليت گفت ، و به من اطلاع داد كه گروهى از امت من او را خواهند كشت ، خداوند آنان را از شفاعت من محروم مي گرداند .
گريه پيامبر اسلام در روايات اهل سنت :
احمد بن حنبل در مسندش گفته است :
... همراه علي مي رفت وظرف آب حضرت را همراه داشت . پس وقتي به نينوا رسيد – در حاليکه به صفين مي رفت – پس صدا زد که اي ابا عبد الله در شط فرات صبر کن . گفتم اين چه معني دارد ؟ فرمودند : به نزد رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم رفتم وحال آنکه دو چشم ايشان (مانندچشمه) مي جوشيد . پس به من فرمودند که جيريل در کنار من ايستاد وگفت که حسين در کنار شط فرات کشته مي شود . وگفت آيا مي خواهي که بوي تربت وي را احساس کني ؟ گفتم آري ، پس کفي از خاک وي را گرفته به من داد ، پس نتوانستم که جلوي اشک چشم خود را بگيرم ...
... از انس نقل شده است که فرشته باران در روز ام سلمه( روزي که رسول خدا در خانه وي بودند) از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم اجازه حضور گرفت . پس حضرت فرمودند که اي ام سلمه ، مراقب در باش که کسي بر ما وارد نشود . در اين هنگام حسين عليه السلام آمد پس با اصرار وارد اتاق شد و بر پشت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم پريد .ورسول خدا او را بوسيدند ؛ پس فرشته باران گفت: آيا او را دوست مي داريد؟ حضرت فرمودند : آري ، گفت : بدرستيکه امت تو او را بعد از تو مي کشند . اگر بخواهيد مکان شهادت وي را به شما نشان خواهم داد . پس حضرت قبول فرمودند . پس وي حضرت را در کنار تپه اي يا خاک سرخي آورد .
ثابت گفت : ما آن را کربلا مي گفتيم. روايتهاي عماره روايات خوبي است .
...رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به همسرانشان فرمودند اين کودک – حسين – را به گريه نيندازيد . پس نوبت ام سلمه شده بود که جبريل نازل شد پس حضرت به ام سلمه فرمودند که نگذار کسي وارد اتاق شود . پس حسين آمد و شروع به گريه کرد . پس ام سلمه اجازه داد که ايشان وارد شود . پس وارد شده بر دامان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نشست . پس جبريل گفت که ام تو او را خواهند کشت . حضرت پرسيدند او را مي کشند وحال آنکه مومنند!!!(ادعاي ايمان دارند؟) گفت آري وتربتش را به حضرت نشان داد .
...ام سلمه به من خبر داد که رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم روزي خوابيده بودند ، پس در حالت ناراحتي بيدار شدند ، سپس دوباره استراحت فرموده ودوباره بيدار شدند و حال آنکه گرفتگي ايشان کمتر بود .دوباره خوابيدند وبيدار شدند و در دستشان خاک سرخي بود که آن را مي بوسيدند . سوال کردم که اين خاک چيست؟ فرمودند جبريل به من خبر داد که حسين در عراق کشته خواهد شد و اين تربت وي است ...
رسول خدا به وي فرمودند که فرشته اي به نزد من آمد که تا کنون نيامده بود .پس گفت که فرزندت حسين کشته خواهد شد و اگر بخواهي خاک زميني را که در آن کشته مي شود به تو نشان دهم ..... سندش صحيح است احمد و عده اي آن را نقل کرده اند .
حاکم نيشابوري از علماي اهل سنت در کتاب المستدرک علي الصحيحين مي نويسد :
ام الفضل دختر حارث روزى حضور رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شرفياب شده عرضه داشت ديشب خواب وحشتناكى ديدم . آن حضرت فرمود : خواب خود را بگو . عرضه كرد خواب عجيبى است كه از اظهار آن خوددارى مىكنم . فرمود : در عين حال باز هم خوابت را نقل كن . عرض كرد : در خواب ديدم مانند آن كه قطعه از بدن شما جدا شد و در دامن من افتاد . رسول خدا فرمود : خواب بسيار خوبى ديدى . به زودى فاطمه (عليها السلام) فرزندى خواهد آورد و آن فرزند در دامن تو خواهد بود و چون حسين (عليه السلام) متولد شد آن حضرت در دامن من قرار گرفت .
روزى همچنان كه حسين (عليه السلامم) در دامن من بود به ر رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) وارد شدم . حضرت نگاهى به حسين نمود و ديدگانش اشك آلود شد . عرضه داشتم پدر و مادرم فداى شما باد چرا گريستيد ؟ فرمود : هم اكنون جبرئيل بر من نازل شد و خبر داد امت من به زودى همين فرزند مرا شهيد مىكنند و خاكى از خاك سرخ رنگ او براى من آورد .
حاکم نيشابوري بعد از نقل حديث مي گويد :
هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه .
و نيز طبراني در معجم کبير و هيثمي در مجمع الزوائد و متقي هندي در کنز العمال مي نويسند :
از ام سلمه نقل شده است كه گفت : در يكى از روزها كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در منزل من نشسته بود ، به من فرمود : مواظب باش احدى بر من وارد نشود . من همچنان مراقب بودم كه ناگهان حسين عليه السلام وارد شد و صداى گريه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بگوشم رسيد . ديدم حسين عليه السلام در دامان پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله ـ يا در كنار آن حضرت ـ قرار گرفته بود و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله گريهكنان دست بر سر او مىكشيد . پوزش خواستم و گفتم : به خدا سوگند ! من متوجه ورود او به اتاق نشدم . رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود : (از اين كه گفتم مواظب باش تا كسى بر من وارد نشود به اين دليل بود كه) جبرئيل در اين جا حضور داشت و همين كه حسين عليه السلام را مشاهده كرد پرسيد : آيا او را دوست مىدارى ؟ در پاسخ گفتم : آرى ! . جبرئيل گفت : امّتت او را در سرزمينى به نام كربلا شهيد مىكنند .
ام سلمه مىگويد : آنگاه از خاك كربلا مشتى برداشت و به حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله نشان داد . هنگامى كه لشكر دشمن ، حسين عليه السلام را محاصره كردند و خواستند او را به شهادت برسانند ، پرسيد : اين زمين چه نام دارد ؟ گفتند :كربلا . حسين عليه السلام فرمود : رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله راست فرمود كه اين زمين ، «كرب» و «بلا» است .
هيثمي بعد از نقل حديث ميگويد :
رواه الطبراني بأسانيد ورجال أحدها ثقات .
و همچنين ، هيثمي در مجمع الزوائد ، ابن عساکر در تاريخ مدينه دمشق ، مزّي در تهذيب الکمال و ابن حجر عسقلاني در تهذيب التهذيب مي نويسند :
از ام سلمه روايت شده كه گفت : حسن و حسين عليهما السّلام در خانه من و در برابر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به بازى مشغول بودند . در اين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت : اى محمد ! پس از رحلت تو ، امتت اين فرزند را (و اشاره به حسين عليه السلام كرد) شهيد مىكنند . رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گريست و حسين عليه السلام را به سينه چسبانيد . سپس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تربتى را كه جبرئيل از مرقد شريف حسين عليه السلام آورده بود در دست گرفت و بوييد و فرمود : بوى كرب و بلا از آن به مشام مىرسد . آنگاه آن خاك را به دست ام سلمه سپرد و فرمود : اى ام سلمه ! مواظب باش و بدان كه هر گاه اين تربت مبدل به خون گرديد ، فرزندم ، حسين (عليه السلام) به شهادت رسيده است .
ام سلمه ، تربت را در شيشهاى ريخت و هر روز به آن تربت نگاه مىكرد و مىگفت : اى خاك ! روزى كه به خون تبديل گردى آن روز ، روز عظيمى خواهد بود .
ابن حجر عسقلاني بعد از نقل اين حديث مي گويد :
در اين باره رواياتي از عايشه ، زينب بنت جحش ، ام فضل دختر حارث ، ابو امامه ، انس بن حارث و ديگران ، نيز نقل شده است .