مقتل امام حسین علیه السلام
امام حسین(علیه السلام) فرزند امام علی بن ابیطالب(علیه السلام) و بزرگ بانوی عالم، فاطمه زهرا (علیهاالسلام) است. او در روز سوم یا پنجم ماه شعبان سال چهارم هجرت، بعد از امام حسن مجتبی در مدینه به دنیا آمد. در روایات فراوانی آمده است که آن حضرت از بطن مادر در شش ماهگی - چون یحیی بن زکریا(علیه السلام) - به دنیا آمد.(1) حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) هشت سال با جد خود و سی و هشت سال همراه با پدر و چهل و هشت سال با برادرش امام مجتبی(علیه السلام) و ده سال پس از امام مجتبی(علیه السلام) زندگی کرده است. شهادت سومین امام ما در سال 61 هجری اتفاق افتاده است. بنابراین عمر شریف ایشان 57 سال و چهار ماه و 25 روز خواهد بود.(2)
امام در زمان جدّ، پدر و بردار
امام حسین(علیه السلام) بسیار مورد علاقه جد بزرگوار، پدر و برادر خود بودند. سخنان پیامبر گرامی و شیوه برخورد آن حضرت با سالار شهیدان گویای این مدعاست؛(3) در دوران امام علی(علیه السلام) و در پیکارهای متعدد در بصره، صفین و نهروان و ... امام حسین(علیه السلام) حضور فعال داشت؛ اما امام علی(علیه السلام) هیچگاه به او و دیگر برادرش اجازه پیکار نمیداد، و مکرر برادران دیگر چون اباالفضل العباس، محمد حنفیه را به نبرد میفرستاد، تا آنجا که محمد حنفیه به معاویه گفت: «من دستان علی (علیه السلام) بودم و دو برادر من حسن و حسین(علیه السلام) چشمان مبارک پدرم بودند؛ چرا که همیشه دست از چشم حراست میکند.»(4)
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آن دو(حسن و حسین) را امام معرفی فرمود: «ابنای هذان امامان قاما او قعدا؛ حسن و حسین هر دو اماماند، خواه قیام کنند یا نکنند.» پس از امام مجتبی(علیه السلام) امام حسین(علیهالسلام) سکوت اختیار فرمود تا عهد با معاویه پایدار بماند، و شاید مصالح دیگری برای جامعه اسلامی پدید آید.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آن دو را امام معرفی فرمود: «ابنای هذان امامان قاما او قعدا(5)؛ حسن و حسین هر دو اماماند، خواه قیام کنند یا نکنند.» پس از امام مجتبی(علیه السلام) امام حسین(علیهالسلام) سکوت اختیار فرمود تا عهد با معاویه پایدار بماند، و شاید مصالح دیگری برای جامعه اسلامی پدید آید.
امام حسین(علیه السلام) پس از معاویه
در نیمه رجب سال 60 هجری، معاویه از دنیا رفت.(6) یزید جایگزین او شد. یزید نامهای به والی مدینه «ولید بن عقبه» نوشت و از او خواست که از امام حسین(علیه السلام)، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر بیعت بگیرد.(7) ابن زبیر و ابن عمر در اواخر ماه رجب از مدینه فرار کردند؛ اما امام حسین(علیهالسلام) از بیعت امتناع ورزید.(8)
«مروان بن حکم» علی الدوام والی مدینه را بر گرفتن بیعت از امام تحریک میکرد تا این که شب یکشنبه - دو روز مانده به پایان رجب - امام به سوی مکه حرکت فرمود.(9)
سحرگاه روز عاشورا امام را خواب ربود. هنگامی که بیدار شد، یاران را از رویای صادقانه خویش با خبر ساخت. آن حضرت فرمود: «سگانی را دیدم که مرا گاز میگرفتند اما شدیدترین آنها بر من سگی بود که به پیسی و برص مبتلا بود.»(10)
و بعد از آن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را در خواب میبینند که به دنبالشان اصحاب آن حضرت بودهاند، در حالی که فرموده بود: «تو شهید این امت هستی؛ اهل آسمانها و ملکوت اعلی تو را بشارت میدهند، امشب افطار نزد من هستی، شتاب کن و هیچ تاخیر مینداز، پس این ملکی است که از آسمان فرود میآید تا که از خون شما برگیرد و در شیشهای سبز قرار دهد.»(11)
در تمام بخشهای نهضت کربلا، قطب و مدار حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) بود. در اینجا به تنهایی امام و «وتر الموتور؛ تنهای تنها» بودن آن بزرگ میپردازیم.
امام در صبح گاه عاشورا
سپاه ابن سعد آراسته بود و امام(علیه السلام) نیز سپاه خود را آراست. چشم امام به سپاه ابن سعد افتاد و دستان خویش را بلند کرد و اینگونه خدا را خواند: «پروردگارا! تو در هر گرفتاری مورد اعتماد من هستی؛ و تو در همه سختیها امیدم هستی. هر امری که اعتماد به آن داشته و وعده داده شدهام تنها از جانب تو بر من نازل میشود. چه بسیار ناراحتی که دل در آن ضعیف میشود و حیله و راه فرار در آن کم میشود و دوست در آن به خذلان و خواری میافتد و دشمن در آن شماتت میکند که همه از طریق تو نازل شده و من به سوی تو شکوه میآورم. این گلایه، بریدگی از غیر تو و رغبتی است که به سوی تو دارم. پس در کار من گشایش کن و آن را برطرف ساز. تو سرپرست هر نعمت و صاحب هر نیکی و نهایت هر رغبت هستی.»(12)
در نیمه رجب سال 60 هجری، معاویه از دنیا رفت. یزید جایگزین او شد. یزید نامهای به والی مدینه «ولید بن عقبه» نوشت و از او خواست که از امام حسین(علیه السلام)، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر بیعت بگیرد. ابن زبیر و ابن عمر در اواخر ماه رجب از مدینه فرار کردند؛ اما امام حسین(علیهالسلام) از بیعت امتناع ورزید.
امام مرکب خود را طلب کرد و بر آن سوار شده و سپس با فریادی رسا بر مردم نهیب زد: «ای اهل عراق! - در حالی که بیشتر افراد صدای امام را میشنیدند - گوش کنید و عجله نکنید تا شما را به آنچه حق شما بر من است موعظه کنم تا این که عذر را بر شما تمام کنم.»(13)
امام پس از شهادت اهل بیت(علیه السلام)
پس از شهادت قاسم، امام در برابر خیمهها ایستاده بودند. علی اصغر در دست امام تیر خورده بود و عباس نیز به شهادت رسیده بود. دیگر یار و یاوری برای امام نمانده بود. از طرفی تشنگی آن حضرت را آزار میداد. امام با شمشیری آخته در برابر آن گروه ستمگر قرار گرفت. در حالی که از حیات و زندگی مأیوس بود، آن مردم را به مبارزه میطلبید. هر که به قتال امام حاضر میشد، در دم کشته میشد. در این نبرد کسی تاب مقاومت نداشت. عده زیادی به دست توانای امام کشته شدند.
امام به جانب راست سپاه حملهور شد؛ او اینگونه رجز میخواند:
الموت اولی من ركوب العار والعار اولی من دخول النار(14)
«مردن از آلودگی به عار و ننگ بهتر است، و عار و ننگ از ورود به آتش بهتر است.»
پس از آن، امام به طرف چپ سپاه دشمن حمله کرد و میفرمود:
انا الحسین بن علی احمی عیالات ابی
آلیت ان لا انثنی امضی علی دین النبی(15)
«من حسین فرزند علی هستم، از خاندان پدرم حمایت میکنم، سوگند خوردهام که به دشمن پشت نکنم؛ و پیرو دین نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) باشم.»
در واقع این آخرین سرود حماسی اباعبدالله الحسین(علیه السلام) بوده است.
«عبدالله بن عمار بن عبد یغوث» میگوید: غمگینی چون او ندیده بودم که فرزندان و اهل بیت و یار و دوستانش کشته شده باشند و اینگونه با قوت روح و بدن برزمد. امام آنگونه با جرأت و دلیرانه بر دشمن حمله میکرد که گروه دلیر مردان (دشمن) هر وقت او شدت نشان میداد، از هم میشکافت و دیگر کسی توان مقاومت نداشت.
«عبدالله بن عمار بن عبد یغوث» میگوید: غمگینی چون او ندیده بودم که فرزندان و اهل بیت و یار و دوستانش کشته شده باشند و اینگونه با قوت روح و بدن برزمد. امام آنگونه با جرأت و دلیرانه بر دشمن حمله میکرد که گروه دلیر مردان (دشمن) هر وقت او شدت نشان میداد، از هم میشکافت و دیگر کسی توان مقاومت نداشت. (16)
«عمر بن سعد» در حالی که همه سپاهیانش را مورد خطاب قرار داده بود، فریاد زد: «این فرزند انزع البطین (از القاب امام علی علیه السلام) است، و این پسر کشنده عرب است. از هر طرف به او حمله کنید» ناگهان چهار اسب تیرانداز امام را محاصره کردند. در این محاصره بین امام و خیمهگاه فاصله انداختند. امام به آنها نهیب زد: «ای پیروان خاندان ابی سفیان! اگر شماها دین ندارید و از روز بازگشت نمیهراسید، پس در دنیای خود آزاده باشید و به (روش) نیاکان خود باز گردید، اگر عرب هستید، همان طور که اینگونه میپندارید.»(17)
شمر صدا زد: «ای پسر فاطمه! چه میگویی؟» امام فرمود: «من و شما با هم میجنگیم، زنان گناهی ندارند. تا زندهام تجاوزکاران و سرکشان و نادانان خود را از تعرض به حرم من باز دارید.» شمر پذیرفت و همه امام را هدف گرفته بودند. جنگ به سختی گرایید و تشنگی عرصه را بر امام تنگ کرد. (18)
امام اینبار به سوی فرات حملهور شد. «عمرو بن حجاج» که با چهار هزار سپاه در اطراف فرات بود، شکست خورد و سپاه از اطراف امام پراکنده شد. اسب وارد آب شده بود، امام به اسب خود فرمود: «تو تشنهای و من نیز تشنهام؛ تا از آب ننوشی من هم از آب نخواهم نوشید»، اسب از نوشیدن آب امتناع داشت. گویا کلام امام را میفهمید. امام دست زیر آب بردند که ناگاه کسی فریاد زد: «آیا شما از (نوشیدن) آب لذت میبری در حالی که به حرم تجاوز شد؟» امام آب را ریخت و هیچ ننوشید و با سرعت روانه خیمهها شد. (19)
امام و وداع دوم
امام به خیمهگاه رسیده بود. بار دیگر با بستگان وداع کرد و آنان را به صبر و بردباری امر کرد و فرمود: «برای بلا آماده باشید و بدانید که خداوند متعال حامی و نگهدار شماست و به زودی شما را از شر دشمنان خلاصی میبخشد و عاقبت کارتان را به خیر قرار داده، دشمن شما را به عذاب مبتلا خواهد ساخت و عوض این بلا به شما انواع نعمتها را کرامت خواهد داشت، پس شکوه و گلایه نکنید، و چیزی که از قدر و ارزش شما بکاهد بر زبان نرانید.»(20) این سختترین هنگامه در این روز برای امام بود؛ به این واقعیت، در وصیت حضرت زهرا(سلام الله علیها) اشاره شده است.
در این هنگام امام متوجه دختر خود – سکینه - شد که از بقیه زنان کناره گرفته و گریان و ندبهکنان است. امام به او نزدیک شد. او را به صبر دعوت فرمود و تسلی داد. فریاد عمر بن سعد بلند شد: «ای وای بر شما! تا هنگامی که او به خود و حرمش مشغول است به او هجوم برید. به خدا سوگند، اگر او با فراغت بال به شما حمله کند طرف راست و چپ سپاه شما را از هم میپاشد.»
از هر طرف به سوی امام تیراندازی شد، به گونهای که تیرها از بین طنابهای خیمهگاه میگذشت و گاه به لباس زنان اصابت میکرد. زنان به وحشت افتادند و سراسیمه به خیمهگاه بازگشتند و همه در انتظار بودند که امام چه برخوردی خواهد کرد. امام چون شیری غضبناک بر آنان حمله کرد. هر که در برابر شمشیر او قرار میگرفت با مرگ رو به رو میشد. از هر سو تیرها به امام نشانه میرفت و گاه به سینه یا گلوی امام مینشست.(21)
شمر صدا زد: «ای پسر فاطمه! چه میگویی؟» امام فرمود: «من و شما با هم میجنگیم، زنان گناهی ندارند. تا زندهام تجاوزکاران و سرکشان و نادانان خود را از تعرض به حرم من باز دارید.» شمر پذیرفت و همه امام را هدف گرفته بودند. جنگ به سختی گرایید و تشنگی عرصه را بر امام تنگ کرد.
امام پس از شهادت برادرش تنها شد. ناگاه دومین فریاد استغاثه بلند شد: «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا حمایت و حراست کند؟ آیا یگانهپرستی هست که از خدا در ارتباط با ما بترسد؟ آیا پناه دهندهای هست که در پناه دادن ما به خداوند امید بندد؟» پس از آن صدای ناله زنان بلند شد،(22) و امام سجاد(علیه السلام) با تکیه بر عصای از جا برخاست در حالی که از شدت بیماری شمشیرشان بر زمین کشیده میشد. ناگاه امام حسین(علیه السلام) با فریادی بلند فرمود: «ام کلثوم! او را نگهدار! مبادا زمین از نسل آل محمد خالی گردد.» پس از آن ام کلثوم امام سجاد(علیه السلام) را به بستر خویش بازگردانید.(23)
امام حسین(علیه السلام) عیال خویش را به سکوت امر فرمود و از آنها خداحافظی کرد. در آن حال، امام جبّهای از خز به همراه داشتند و عمامه پیامبر را بر سر نهاده بود و شمشیر آن حضرت را بر کمر بسته بود.(24) امام پیراهنی طلب کردند که هیچ کس به آن رغبت نداشته باشد و آن را زیر لباس خود پوشیدند. لباسی برای امام آوردند. امام آن را نپسندید چون آن را لباس ذلت و خواری دانست.(25) آری، لباس کهنه را گرفت و آن را قدری پاره کرد و زیر لباس خود پوشید. و زیرجامهای را طلبید و آن را نیز پاره کرد و پوشیدند، تا آن لباس را دشمنان از تنش در نیاورند.(26)
پس از هر حمله امام به وسط میدان باز میگشت و مکرر این عبارتها را ترنم میفرمود: «لاحول و لا قوة الا بالله العظیم(27)؛ هیچ قدرت و نیرویی نیست مگر از آن خدای بزرگ.» در همین حال گاه طلب آب میفرمود. شمر در پاسخ گفت: «آن را نمیآشامی تا به آتش وارد گردی... .»
«ابوالحتوف جعفی» تیری به پیشانی امام نشانه رفت. امام به سختی آن را از پیشانی بیرون آورد. همراه آن خون بر صورت امام جاری شد. امام فرمود: «پروردگارا! تو میبینی که من در چه وضعیتی از این بندگان سرکش و معصیت کارت قرار گرفتهام، خدایا! تعداد اینها را برشمار و همه را خود بکش و بر روی زمین احدی از اینها را باقی مگذار و هرگز آنها را مورد بخشش قرار مده.»(28)
امام با صیحهای بلند فریاد زد: «ای امت نابکار! چه بد بعد از محمد(صلی الله علیه و آله) با عترت او برخورد کردید، اما شما پس از من کسی را نخواهید کشت که کشتن او را بر خود سهل و آسان شمارید. اما کشتن مرا ساده گرفتهاید؛ به خدا قسم، امیدوارم که خداوند مرا به شهادت گرامی دارد و سپس از شما بدون این که خود بدانید انتقام بگیرد.»
امام جبّهای از خز به همراه داشتند و عمامه پیامبر را بر سر نهاده بود و شمشیر آن حضرت را بر کمر بسته بود. امام پیراهنی طلب کردند که هیچ کس به آن رغبت نداشته باشد و آن را زیر لباس خود پوشیدند. لباسی برای امام آوردند. امام آن را نپسندید چون آن را لباس ذلت و خواری دانست. آری، لباس کهنه را گرفت و آن را قدری پاره کرد و زیر لباس خود پوشید. و زیرجامهای را طلبید و آن را نیز پاره کرد و پوشیدند، تا آن لباس را دشمنان از تنش در نیاورند.
«حصین» گفت: «ای پسر فاطمه! چگونه از ما انتقام میگیری؟» امام فرمود: «خدا بین خودتان چند نفر را در فقر و وحشت قرار میدهد که بدان سبب خونتان را خواهند ریخت، سپس عذابی سهمگین بر شما نازل خواهد کرد.»(29)
از آن همه زخمهای بسیار، ضعف بر امام غالب شده بود، امام ایستاد تا قدری استراحت کند. فردی با سنگ به پیشانی او زد. پیشانی آن حضرت شکست و خون صورت او را گرفت. دامن لباس را بالا زد تا از ورود خون به چشمان جلوگیری کند. دیگری با تیری سه شعبه قلب امام را نشانه گرفت و آن تیر بر قلب امام نشست. امام فرمود: «بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله؛ به نام خدا، و برای خدا و بر مبنای ملت و آیین رسول خدا» به آسمان سر برداشت و خدای تعالی را مورد خطاب قرار داد: «الهی انک تعلم انهم یقتلون رجلاً لیس علی وجه الارض ابن نبی غیره؛ پروردگارا! تو خود میدانی که اینها مردی را میکشند که بر روی زمین جز او پسر پیامبری نیست.»(30)
سپس تیر را از پشت خود بیرون کشید و خون چون ناودان فوران زد.(31) دست را زیر زخم سینه نهاد تا این که از خون پر شد، و به آسمان پاشید و فرمود: «بر من آسان است آن چه فرود آید، زیرا آن در برابر چشم خداوند است» از آن خون قطرهای به زمین نریخت.(32) بار دیگر دست زیر خون گرفت و آن را بر سر و صورت و محاسن خود پاشید و فرمود: «همین گونه خواهم بود تا خداوند و جدم رسول الله را ملاقات کنم، در حالی که به خون خضاب شدهام؛ و خواهم گفت: ای جدم! فلان و فلان مرا کشتند.»(33)
خون همچنان جاری بود تا این که امام بر روی زمین نشست، ولی خود را بر روی زانو به جلو میکشید. این حالت چندان ادامه نیافت تا این که «مالک بن نصر» با شمشیر ضربتی به سر مبارک او زد؛ کلاه خُودی که امام بر سر داشتند مملو از خون شد امام فرمود: «با این دست نه بخوری و نه بیاشامی و خداوند با ستمکاران محشورت سازد.» کلاه خُود را از سر برداشت و عمامه را بر کلاه خود بست.(34) دشمن امام را لحظه به لحظه بیشتر محاصره میکرد.
امام قدرت برخاستن نداشت. عبدالله بن الحسن به حمایت از امام وارد میدان شد و روی سینه امام به شهادت رسید.(82790) مردم تمایلی به قتل امام نداشتند؛ کشتن امام را هر قبیله به دیگر طائفه واگذار میکرد. (35)
ناگاه شمر فریاد زد: «منتظر چه هستید و چرا توقف کردهاید؟ همه بر او حمله کنید.» این بود که «زرعة بن شریک» ضربتی به کتف چپ امام زد و «حصین» تیری به گلوی امام نشانه رفت.(36) دیگری بر گردن امام زد و «سنان بن انس» با نیزهای به سینه مبارک امام زد و قفسه سینه شکسته شد؛ هم او تیری به گلوی حضرت زد(37) و «صالح بن وهب» نیزهای به پهلوی او زد.(38)
«هلال بن نافع» گفت: من نزدیک حسین ایستاده بودم امام در حال جان سپردن بود؛ «لیکن به خدا سوگند تا به حال کشتهای را ندیدهام به نیکویی او که در خون آغشته شود و اینگونه زیبایروی و نورانی باشد. آنقدر نور چهره او و زیبایی هیبتش مرا به خود مشغول داشته بود که به طور کلی از کشته شدن او غفلت داشتم»(39) در همان حال حضرت گاه طلب آب میکرد و دیگران از پاسخ به این درخواست ابا داشتند.
پس از هر حمله امام به وسط میدان باز میگشت و مکرر این عبارتها را ترنم میفرمود: «لاحول و لا قوة الا بالله العظیم؛ هیچ قدرت و نیرویی نیست مگر از آن خدای بزرگ.» در همین حال گاه طلب آب میفرمود. شمر در پاسخ گفت: «آن را نمیآشامی تا به آتش وارد گردی... .»
امام و دعای آخر
چون آن حالت امام شدت یافت، سر به آسمان بلند کرد و چنین دعا کرد: «خدایا! تو برترین جایگاه را داری، بزرگترین قدرت، آنچه میخواهی میکنی، بی نیازی از خلایق، بزرگیات بس عریض است و بر هر چه بخواهی توانایی، لطف و مهربانی تو نزدیک است، در عهد و پیمان راستگویی، نعمت تو سرازیر است و بلای تو نیکو، وقتی تو را بخوانم نزدیکی، هر چه را خلق کردی بر آن احاطه داری، توبه پذیرندهای، از هر کسی که به تو باز گردد، بر هر چه اراده کنی دست یافتهای، هر چه را طلب کنی مییابی، وقتی که تو را شکر گویم تو سپاسگزاری، تو فراوان یاد میکنی هنگامی که تو را یاد میکنم، تو را میخوانم در حالی که محتاج و نیازمندم، در حال فقر به تو رغبت نشان میدهم، به سوی تو جزع میکنم، در حالی که بیمناکم، میگریم در حال گرفتاری و از تو کمک میطلبم در حال ناتوانی، به تو تکیه میکنم در حالی که کفایتم میکنی، پروردگارا! بین ما و قوم ما تو خود حکم کن؛ چرا که آنها ما را فریب دادند و ذلیل و خوار ساختند، به ما نیرنگ زدند و ما را کشتند در حالی که ما خاندان پیامبر تو و فرزند دوست محمد(صلی الله علیه و آله) هستیم که تو او را به پیامبری برانگیختی، و او را امین وحی خود دانستی، پس ما را در کارمان گشایش عطا فرما، ای بخشندهترین بخشندگان!»(40)
سپس اینگونه فرمود: "اصبر علی قضائك، یا رب، لا اله سواك یا غیاث المستغیثین(41)؛ «الهی بر قضای تو شکیبایی میکنم، معبودی جز تو نیست، ای پناه درخواست کنندگان!»
نیز فرمود: « جز تو خدایی ندارم، و پرستش کنندهای جز تو نیست، بر حکم تو صبر میکنم، ای پناه کسی که جز تو پناهی ندارد! ای همیشگی که پایان ندارد! و ای زنده کننده مردگان! ای که بر کسب همه، احاطه داری! بین ما و بین آنها - ای بهترین حاکمان - تو خود قضاوت کن.»(42)
امام و پیام به خیمهها
اسب امام در اطراف آن حضرت میچرخید و خود را به خون امام آغشته میکرد.(43) ابن سعد گفته بود: «این اسب، از اسبان خوب پیامبر است. او را بگیرند و محاصره کنند» اما مردم شام در این امر ناکام مانده بودند. بنابراین گفت: «او را رها کنید تا ببینم چه میکند.» او پیشانی خود را به خون حسین آغشته کرد و شیهه ای زد.(44) به فرموده امام باقر(علیه السلام) آن حیوان پیوسته از ستم به حسین و از امتی که پسر پیامبرش را کشته، مینالید و آن حیوان شیههکنان به خیمهگاه میدوید.(45)
«ابوالحتوف جعفی» تیری به پیشانی امام نشانه رفت. امام به سختی آن را از پیشانی بیرون آورد. همراه آن خون بر صورت امام جاری شد. امام فرمود: «پروردگارا! تو میبینی که من در چه وضعیتی از این بندگان سرکش و معصیت کارت قرار گرفتهام، خدایا! تعداد اینها را برشمار و همه را خود بکش و بر روی زمین احدی از اینها را باقی مگذار و هرگز آنها را مورد بخشش قرار مده.»
«هنگامی که چشم زنان به آن اسب با یال و کاکل پر خون و زین واژگون افتاد، از خیمهگاه بیرون ریخته، موی پریشان کردند و بر صورت سیلی میزدند. بر چهره خود مینواختند، و فریاد ناله سر داده بودند. بعد از عزت، به ذلت و خواری افتادند و به سوی قتلگاه حسین شتابان میدویدند.»(46)
ام کلثوم فریاد میزد: «ای محمد و ای پدرم، ای علی جان و ای جعفر طیار و ای حمزه (سیدالشهداء) این حسین است که عریان به روی خاک کربلا افتاده.»(47) اما زینب(سلام الله علیها) اینگونه مینالید: "وا اخاه، وا سیداه، وا اهل بیتاه، لیت السماء اطبقت علی الارض و لیت الجبال تدكدكت علی السهل(48)؛ «وای برادرم! وای آقایم! وای اهل بیتم! ای کاش آسمان بر زمین میافتاد و کوهها بر دشتها به هم میخورد.»
حضرت زینب (سلام الله علیها) نزدیک امام رسیده بود.
در همان حال عمر بن سعد با عدهای از یارانش به قتلگاه نزدیک شده بود و امام در آخرین لحظات عمر شریفش به سر میبرد. پس زینب فریاد زد: «ای عمر! اباعبدالله را میکشند و تو به او مینگری؟» وقتی عمر سعد از زینب روی گرداند، اشک چشمانش بر موهای چهرهاش جاری شد.(49)
زینب فرمود: «ویحکم، اما فیکم مسلم، فلم یجیبها احد(50)؛ وای بر شما! آیا در بین شما مسلمانی نیست؟ احدی او را پاسخ نداد.» پس از آن ابن سعد فریادی بر سر مردم زد که: بر او فرود آیید و او را راحت کنید» شمر با سرعت بر گودال وارد شد و بر سینه امام نشست و محاسن شریف آن ولی اعظم الهی را گرفت و با دوازده ضربه(51) سر مقدس عزیز زهرا(سلام الله علیها) را از تن مقدسش جدا ساخت.
آخرین مناجات امام «الهی رضاً برضاک؛ خدایا به رضای تو راضی و خشنود هستم» و آخرین کلامش «بسم الله و بالله و فی سبیل الله؛ به نام خدا و به کمک خدا و در راه خدا» بود.
پینوشتها:
1- بحارالانوار، ج44، ص 202 .
2- ابصارالعین، ص 23.
3- برای اثبات این مسئله ر ک: بحارالانوار، ج44، ص 269 و 250 .
4- ابصارالعین، ص 23 .
5- الارشاد، ج2، ص30 .
6- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص324.
7- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص338.
8- ابصارالعین، ص 24 .
9- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 341- 340 .
10- کامل الزیارات، ص 75؛ بحارالانوار، ج45، ص87 .
11- بحارالانوار، ج45، ص 3.
12- الارشاد، ج2، ص96 .
13- الارشاد، ج2، ص97 .
14- مثیرالاحزان، ص72؛ خوارزمی، مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص33 .
15- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص33؛ بحارالانوار، ج45، ص 50 .
16- مناقب آل ابی طالب، ج4، ص110.
17- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص452 .
18- اللهوف، ص52 .
19- بحارالانوار، ج 45، ص 50؛ نفس المهموم، ص 220 .
20- موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 491 .
21- مقتل الحسین مقرم، ص 227 .
22- اللهوف، ص 50 .
23- الخصائص الحسینیه، ص 188 .
24- المنتخب للطریحی، ص 439.
25- مناقب آل ابی طالب، ج4، ص 109 .
26- اللهوف، ص 53 .
27- اللهوف، ص 51 .
28- مقتل الحسین مقرم، ص 350 .
29- نفس المهموم، ص 221، مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 34 .
30- مقتل الحسین مقرم، ص 351 .
31- نفس المهموم، ص 222/ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 34/ اللهوف، ص 52 .
32- اللهوف، ص 52 .
33- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 34 .
34- الکامل فی التاریخ، ج2، ص570؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص35 .
35- الارشاد، ج2، ص 110؛ اللهوف، ص 53- 52 .
36- الاتحاف بحب الاشراف، ص 52 .
37- اللهوف، ص 54.
38- بحارالانوار، ج 45، ص 54 .
39- بحارالانوار، ج 45، ص 57؛ اللهوف، ص 55 .
40- اقبال الاعمال، ج1، ص 315 و ج 3، ص 304؛ موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 510- 509 .
41- موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 510 .
42- ریاض المصائب، ص 465؛ موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 510 .
43- امالی الصدوق، ص 98؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 37 .
44- بحارالانوار، ج 10، ص 205 .
45- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 37 .
46- بحارالانوار، ج 98، ص 322.
47- بحارالانوار، ج 45، ص 60؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 37 .
48- اللهوف، ص 54 .
49- الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 572 .
50- الارشاد، ج2، ص 112 .
51- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 37 .
برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی