پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکیاز قوای آدمی که در کنار دل، جایگاه رفیعی در حیات معنوی دارد، قوه اندیشه است. نمیتوان انکار کرد که گاهی امیال و هواها مانع میشوند عقل انسان مدیریت قوای روحی را بهدست گیرد؛ اما نهتنها « عقل » به خودی خود برای دستیابی به حقایق و معارف توحیدی، مانع تراشی نمیکند، بلکه همگام با قلب، در پی زندهکردن ظرفیتهای الهی انسان است؛ [۱] بنابراین عقل و دل همافق هستند و عقل در ساحت عالم معنا، انسان را در ادراک حقیقت مدد میرساند.
اهلمعرفت تصریح کردهاند که برای کسب معرفت حقیقی، در کنار راه دل، راه عقل هم کارآمد است؛ البته عقل بهتنهایی و به طور مستقل توان دسترسی به بعضی معارف توحیدی را ندارد، بلکه به واسطه قوه شهودی، میتواند معارف توحیدی و حقایق کشفی را دریابد. [۲]
درست است که عقل در پارهای از ساحتها نمیتواند به طور مستقل، شهودهای عرفانی را درک کند، ولی حاصل مکاشفه را نفی نمیکند و از این جهت موضع « انکار » ندارد. اشکال اکهارت بیاعتنایی به قوه عاقله و مدرکه انسان است. وی با این شعار که سلوک معنوی، کار دل است و فعالیت ذهن، کار قوای عقلانی و محاسبهگر انسان است، عقل را منشا و ریشه فعالیت ذهن معرفی میکند و سهمی در سلوک معنوی به عقل نمیدهد.
از پرسشهای بنیادین که در مواجهه با اندیشه اکهارت توله و همفکران وی قابل طرح است، این که مخاطب گفتههای اکهارت در وجود انسان، کدام قوه است؟ وی از دیگران میخواهد که با کدام ابزار حرفهایش را بپذیرند؟
اگر کسی حقانیت ایده « نیروی حال » و کارآمدی آن را بپذیرد، آیا غیر از این استکه مخاطب اکهارت اول با کمک درک عقل به سنجش ایده وی میپردازد و آنگاه آن را در ساحت دل جای میدهد؟ اموری مانند « نیکو بودن وفای به عهد » اگر با حکم عقل قابل سنجش و درک نیست، اکهارت با کمک کدام قوه در وجود انسان این حکم را میپذیرد؟ [۳] اگر هم کسی به ظاهر، در عمل به این حکم گردن ننهد، در ضمیر خود حسن و لزوم این حکم را میپذیرد. [۴]
اکهارت نهتنها جایی برای این قوه در حیات معنوی انسان در نظر نمیگیرد، بلکه درک صحیحی از قوه عاقله آدمی ندارد و از اساس، با به میان آوردن اینکه « راه معنویت، راه دل است » صلاحیت را از عقل میگیرد و مانع حضور عقل در تدبیر قوای روحی و معنوی انسان میشود.
آنچه اکهارت توله عقل مینامد، نه « عقل منور » و « ملکوتی »، که عقل جزئینگر و معاشاندیش آدمی، از نگاه غربیان است. برخلاف اکهارت که راه دل را از عقل جدا میکند قیصری در مقدمه خود بر شرح فصوص الحکم، عقل را شعبهای از قلب میداند و میگوید:
« اگر قلب کسی به نور الهی منور شود، عقل او نیز به این نور روشن میشود. عقل در حکمکردن از قلب تبعیت میکند، چون عقل، قوهای از قوای قلب است ». [۵]
مهممترین اشکالی که به اندیشه اکهارت توله وارد است، « تعالیبخش دیدن تمام پدیدار شدهها » است. وی با پذیرش نیروی حال و انحصار کمال در نیروی حال، پذیرفته که معرفت تابع نمودها و پدیدارهاست؛ یعنی هرچه بر انسانها پدیدار میشود و هرچه که در خلوت نفس اتفاق میافتد، همه به سوی کمال و سعادت آدمی است. این عقیده که هر چه بر آدمی پدیدار شود، همان حق است و بهرهای از حقیقت دارد، مبنای کانت و جان هیک در حل تناقضها و تعرضهای ادیان است که در نهایت به « پلورالیزم دینی » ختم میشود. تندادن به « حقنما بودن تمام راهها »، نیاز به اثبات و دلیل علمی دارد که تاکنون نقض و طردهای زیادی به خود دیده است.
اکهارت پا را فراتر گذاشته و هیچکدام از معیارها را همچون تجربه واحد و انسجام درونی که از سوی طرفداران « پلورالیزم دینی » ارائه شده است، [۶] لازم نمیداند و فقط به فرو رفتن در حال ، دعوت میکند و این شیوه را بهتنهایی کارآمد و کافی اعلام میکند.
وی اسرار دارد همین اندازه که کسی بتواند در لحظه حال غرق شود، به حقیقت دست یافته و فرایند نجاتش تکمیل شده و به سامان رسیده است، مگر جز این است که یک شیطانپرست همان اندازه از قوه حال برخوردار است که یک بتپرست و یک موحد؟ چنین دستوری در مورد همه فرقهها، گروهها و اعتقادات موضع خنثی دارد و همه را به یک صورت میپذیرد اگر چنین است تمام ظلمها و انحرافات جوامع مدرن که اکهارت آنها را فاجعه اثر اتم مینامد چنانچه با حسگرفتن و یکیشدن با حال همراه شوند، از نظر وی اشکالی ندارند و با مبنای اخلاقی وی سازگارند، زیرا وی هیچکار را ذاتا بد معرفی نمیکند و یک معیار بیبدیل به نام « زیستن در حال » را معرفی میکند و رفتارهای برآمده از این معیار را « ارزش » میداند. وی تمام فضیلت را در« حال »، میداند نه در « رفتار » و نه « اعتقاد و اندیشه ».
بنابراین نیروی حال، نهفقط با همه باورها میسازد، بلکه با همه رفتارها جمع میشود و هرگونه منش، مرام ، خلق، عادت و رفتار ( به شرطیکه با تمرکز بر حال و توجه درونی به جریان حال و غرق شدن در سیلان عمل صورت گیرد ) میتواند در مکتب اکهارت ارزشمند واقع شود و هیچ منعی از این نظر وجود ندارد. [۷]
پینوشت:
[۱]. مراد از عقل، عقل منور است و مراد از قلب، قلب سلیم است؛ مبانی عرفان نظری، یزدانپناه، بخش عقل و دل.
[۲]. ر.ک. اسفار، ج ۸، ص ۱۴۲.
[۳]. فقه و عرف، ص ۱۰۲ و ۱۱۵
[۴]. ر.ک. نهجالبلاغه، نامه ۵۳، ص ۱۰۲۷.
[۵]. شرح فصوص، ص ۳۴۷.
[۶]. درآمدی بر معرفتشناسی، محمد حسین زاده، موسسه پژوهشی امام خمینی، ص ۱۴۹.
[۷]. کاوشی در معنویتهای نوظهور، ص ۲۳۱ - ۲۳۳