آزادی خرمشهر در آسایشگاه 4
شاید تنها یک روز آن هم روز سوم خرداد باشد که همگی با شنیدن نوای حزین" ممد نبودی ببینی ..." یاد آن روزها باشیم... روز مقاومت و افتخار ...
سردار "علی ناصری" که در طول جنگ تحمیلی سمتهایی همچون مسئولیت اطلاعات و عملیات سپاه حمیدیه، اطلاعات و عملیات «تیپ 37 نور»، اطلاعات و عملیات سپاه سوسنگرد، جانشین مسئول دفتر فرماندهی سپاه سوسنگرد و جانشینی اطلاعات عملیات «قرارگاه نصرت» را برعهده داشته است در کتاب خاطرات خود " زیر باران پنهان" خاطرهای شنیدنی از مراسم سالگرد آزادسازی خرمشهر در اردوگاه اسیران ایرانی در سال 1366 را روایت کرده است:
چند نفر از اسرا از روزهای اشغال یا آزادسازی خرمشهر خاطراتی داشتند. برخی از بهترین خاطرات آنها را آماده کردیم تا بیایند و جلوی جمع بگویند. سرانجام روز سوم خرداد 1366 فرا رسید، همه چیز آماده بود. قرار شد بعد از نمازمغرب و عشا و صرف شام مراسم اجرا شود.
برای احتیاط چند نفر را اطراف آسایشگاه نگهبان گذاشتیم تا عراقیها بویی از موضوع نبرند. نگهبانها آئینهای در دست داشتند و همانطور که ما را تماشا میکردند با آئینه مواظب بودند که عراقیها یکهو سر نرسند. قرار گذاشته بودیم به محض ورود عراقیها، صحنه را بهم بزنیم و حالت عادی به خودمان بگیریم.
در «آسایشگاه 4 » نماز مغرب و عشا را دور از چشم دشمن به جماعت خواندیم. اتفاقا آن شب من امام جماعت بودم، بعد از نماز شام خوردیم، سپس ارشد آسایشگاه برنامههای جشن را اعلام کرد. آخر آسایشگاه را پتو گذاشتیم و به شکل سن درآوردیم و برنامهها را شروع کردیم، بچهها حتی یک نقاشی از امام و یک آرم سپاه را نیز کشیده بودند.این وسائل را در قوطی شیرخشک و درحیاط آسایشگاه مخفی کرده بودند و مواقع مورد نیاز از آن استفاده میکردند.
پشت پتوها رفتیم و همه چیز را برای اجرای مراسم آماده کردیم. در این حین عکس امام و آرم سپاه را که روی پتویی نصب کرده بودیم ظاهر شد. بچهها با دیدن عکس امام آهسته صلوات فرستادند. سکوت بر آسایشگاه حاکم شد و فقط صدای نفس بچهها به گوش میرسید.
اول قرآن قرائت شد سپس به مناسبت سوم خرداد دکلمهای پر احساس اجرا شد که خیلی خوب بود. بعد از دکلمه مجری با هیجان گفت: در این قسمت از برنامه از برادر علی کردونی(ناصری) میخواهیم که در مورد آزاد سازی خرمشهر و خاطراتی که در این خصوص هست، بیایند و صحبت کنند.
همزمان که آمدم صحبت کنم پتوی دیگری عقب رفت و بچهها با نقشه رنگی آزادسازی خرمشهر روبرو شدند. اصلا انتظار برخورد با این نقشه جالب و دقیق را نداشتم، میتوانم بگویم که جا خوردم، بالای کالک کلمه “الله” بود و پلاستیکها بسیار منظم و زیبا تدارک شده بودند.
آثار شگفتی از چشمها و چهرهها کاملا هویدا بود. حتی برخی خیال کردند ما این نقشه را مخفیانه از ایران با خودمان آوردهایم! عدهای گردن میکشیدند و فلشهای عملیاتی نقشه را نگاه میکردند. پشت پتویی که کالک عملیاتی روی آن نصب شده بود، دو نفر از بچهها را جا داده بودیم، هر دو اهل مشهد بودند.
حلب قوطی چهار کیلویی شیرخشک را سر بریده و روی آن پوسته توپ بسکتبال کشیده و آن را به صورت «اکو» درآورده بودند. یکی از بچههای پشت پتو با دهانش خیلی قشنگ مارش حمله میزد. مو بر بدنها سیخ شد.
عنان از کف همه خارج و صدای هق هق همه بلند شد، چند نفری را دیدم که سر بر سجده گذاشتند و بلند بلند گریه کردند، طاقت خودم هم سر رفت و با صدای بلند زیر گریه زدم
من مراحل شناسایی عملیاتی را که منجر به آزادی خرمشهر شد، تعریف کردم. همه سرجایشان میخکوب شده بودند. آن دوست مشهدی همینطور مارش مینواخت. همه اطلاعات را شامل مواضع دشمن، مواضع خودی مقرها و رمز عملیات، شرح دادم. سرانجام به شرح ماجرای ورود نیروهای خودی به خرمشهر رسیدم، آن مشهدی با صدای بلند در اکو چنین گفت: «شنوندگان عزیز! توجه فرمایید…شنوندگان عزیر توجه فرمایید…خرمشهر، شهر خون، آزاد شد!»
آنهایی که تا آن لحظه ساکت بودند، ناگهان زیر گریه زدند. صدای هق هق آهسته اسرا سرتاسر سالن آسایشگاه 4 را پوشاند. بغض گلوی خودم را گرفت. اما چند نفس عمیق کشیدم و کمی راحت شدم، موهای بدنم سیخ شده بود و دستانم میلرزید. خط کشی را که در دست داشتم، نمیتوانستم درست نگه دارم. حال بهتری از بچههایی که گریه میکردند، نداشتم. اشک در چشمانم حلقه بسته بود. دلم میخواست فریاد میزدم. پاهایم چنان سست شده بودند که ناچار نشستم. هرطور بود بر خودم مسلط شدم و ایستادم و شور و شوق بچههایی را که وارد شهر خرمشهر و مسجد جامع شده بودند، وصف کردم و در پایان گفتم:
و چه زیبا آن نوحه خوان و ذاکر اهل بیت (ع) حالت درونی رزمندگانی را که خرمشهر را فتح کرده بودند شرح داده است، در این حین، مشهدی پشت پتو شروع به خواندن صدای حزین و زیبایی نوحه کرد:
ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته… خون یارانت پر ثمر گشته...
عنان از کف همه خارج و صدای هق هق همه بلند شد، چند نفری را دیدم که سر بر سجده گذاشتند و بلند بلند گریه کردند، طاقت خودم هم سر رفت و با صدای بلند زیر گریه زدم. شب سوم خرداد 1366 را هرگز تا روزی که در گور آرام بگیرم از یاد نخواهم برد.
حالا بعد از گذشت چندین سال از این واقعه بزرگ همچنان نام سوم خرداد را با آزادسازی خرمشهر جشن میگیریم. روزی که به فرموده امام "خرمشهر را خدا آزاد کرد" و رزمندگان این عملیات بزرگ در حکم ماموران الهی برای اجرای این حکم بودند.