از نخلستان به نهالستان
رزمندهای با لباس سپید (قسمت اول)
آرایشگر صلواتی دوران جنگ هنوز هم چشمش به دهان مردم است نه به دستشان. 27 سال است که لباس رزم بر تن و سلاح بر دوش در سنگر معنویت می رزمد.
میگویند جنگ تمام شده، اما معتقد است جنگ ادامه دارد. سنگرش را حفظ کرده و نیروهای تازه نفس جذب میکند. موی سپیدش هم مانع از زمین گذاشتن سلاحش نشده. در تعمیرات سلاح هم دستی دارد و تنها مبلغ دریافتی بابت کارمزد، جاری کردن یک صلوات بر زبان است. آموزش نیروهای تازه نفس در رأس امورش قرار دارد. به دست کسی نگاه نمیکند و تنها نگاهش به آسمان است.
زندگی را در یاری رساندن به همنوعان خلاصه کرده او یادگار دوران جنگ است و به سبک رزمندگی ایام میگذراند. خندههای رزمندگان ایران زمین را دیده و در هنگامی که شیر مردان این مرز و بوم به فکر اصلاح امور کشور بودند سرشان را اصلاح کرده است.
سلاحش بوی کهنگی نمیدهد. این سلاح را به همه عاشقان رزم در عرصه زندگی هدیه میدهد و در نهایت از آنها یک صلوات برای شادی روح شهدا میخواهد. 65 سال عمر از خدا گرفته و نمی از آن را وقف مردم بوده است. اکبر جوادی پارسا همان آرایشگر صلواتی دوران جبهه و جنگ است که امروز بعد از گذشت 27 سال با رویه دیروز در میدان زندگی میجنگد. به دیدارش میرویم تا از دوران گلوله و باروت برایمان بگوید. میخواهیم بدانیم چرا همچنان آرایشگر صلواتی باقی مانده و حقوق و مزایای خود را افزایش نداده است؟
برای رسیدن به مکان آرایشگاه صلواتی از سه راه آذری گذشته به خیابان شهید قدرت پاکی میرسیم. خیابان پرویز رضایی را جست و جو میکنیم اما بیشتر اهالی محل این کوچه را به نام کوچه آرایشگاه صلواتی میشناسند. وارد کوچه شدیم خبری از تابلو بزرگ برای شناسایی مغازه نبود. کرکرهای هم دیده نمیشد. کمی جلوتر رفتیم تابلویی با نام نهالستان شهدای محل خودنمایی میکرد یک تابلو نبود حدود 20 تابلو با همین نام بر روی نهالهای درخت توت نصب شده بود.
سر در ورودی خانه یک تابلو از جنس تابلوهایی که بر روی نهالها نصب شده بود خودنمایی میکرد. رویش نوشته شده بود «آرایشگاه صلواتی مردانه» وارد خانه شدیم
آرایشگاه کجا نهالستان کجا؟
از اهالی کوچه سراغ آرایشگاه صلواتی را گرفتیم. گفتند روبروی نهالستان شهدا پلاک 67.
سر از پا نمیشناختیم. میخواستیم وارد سنگر رزم رزمنده دیروز و جهادگر امروز شویم. به هنگام نزدیک شدن به درب ورودی آرایشگاه نگاهی دوباره به نهالستان شهدای محل انداختیم. گلدانها به رنگهای مختلف رنگ آمیزی شده بود و نشان از مکتب عشق داشت.
سر در ورودی خانه یک تابلو از جنس تابلوهایی که بر روی نهالها نصب شده بود خودنمایی میکرد. رویش نوشته شده بود «آرایشگاه صلواتی مردانه» وارد خانه شدیم با راهنمایی اکبر جوادی پارسا، مدیریت آرایشگاه پس از پایین رفتن از پلههای زیر زمین وارد سنگر رزم این رزمنده یادگار دوران جنگ شدیم.
با او هم کلام میشویم از نهالستان شهدای محل گرفته تا چگونگی رو آوردن به حرفه آرایشگری همه را برایمان میگوید. رشته کلام را از نهالستان به دست گرفت و به شعر و شاعری ختم کرد. راوی مکتب عشق اینگونه میگوید که:
نهالستانی برای شهدا
حدود شش سال پیش پایههای اولیه کاشت نهال در جلوی در خانه را بنا گذاشتم. چون معتقد بودم درختان خدا را پرستش میکنند. در قرآن نیز آمده است: «هرچه در آسمان و زمین است خدا را تسبیح میگوید. البته قبل از اقدامات اولیه یک سال کار مطالعاتی در همین زمینه انجام دادم. اول کار با کاشت حدود 10 اصله نهال توت آغاز کردیم. هزینهای برایمان نداشت. توتهایی که از درخت توت باغچه خانهمان به زمین میریخت آنها را بر میداشتم و در دل خاک پنهان میکردم با کمی مراقبت نهال سبز توت سر از خاک بیرون میآورد و من آنها را در داخل گلدانهایی که با استفاده از یونولیت و بنزین تهیه کرده بودم میکاشتم. در حال حاضر این طرح توسعه یافته و 60 اصله نهال داریم. تعدادی از آنها را بنا به درخواست همسایهها به در منزل آنها بردیم و برخی دیگر هم داخل کوچه روبرو قرار دارد. اهالی محل با دیدن این نهالستان به یاد شهدا و امام راحل و اموات میافتند و با جاری کردن صلوات بر زبان ما هم در این ثواب شریک میشویم.»
دوران جوانی به عنوان کارگر کفش ملی مشغول فعالیت بودم. جنگ تحمیلی آغاز شد و ما هم قطرهای از دریا شدیم. داوطلبانه به جبهه رفتم البته در لباس رزمی متفاوت رنگ لباس رزم من سفید بود
لباس رزم من سفید بود!
دوران جوانی به عنوان کارگر کفش ملی مشغول فعالیت بودم. جنگ تحمیلی آغاز شد و ما هم قطرهای از دریا شدیم. داوطلبانه به جبهه رفتم البته در لباس رزمی متفاوت رنگ لباس رزم من سفید بود. لباس سفید آرایشگری به تن کردم اما خدا میداند از آرایشگری چیزی نمیدانستم. از صدقه سر رزمندگان اسلام آرایشگر شدم آن هم از نوع صلواتی.
روی هم چهار بار هر دفعه 45 روز به جبهه رفتم. دروغ چرا دو دفعه اول فقط کار یاد گرفتم و کمی هم با اشتباه سر رزمندگان را اصلاح کردم. خدا میداند اگر کارم درست انجام نمیشد رزمندگان چیزی نمیگفتند اصلاً در وادی پیرایش جسم نبودند فقط به آراستگی روح و جلا دادن آن فکر میکردند. بالاخره بعد از گذشت سه ماه من هم اوستا کار شدم. از روزی که این لباس سفید رزم را به تن کردم تا به حال جز صلوات دستمزدی دریافت نکردم.
2 هزار رزمنده را اصلاح کردم
از سال 63 وارد این حرفه شدم. داوطلبانه به عنوان نیروی متخصص رفتم و در قسمت پشتیبانی جدا از ایستگاه صلواتی به صورت فردی مشغول به کار بودم. رزمندگانی که از خط مقدم به عقب برمی گشتند به نزد من میآمدند برای اینکه خستگی مقابله با دشمن از تنشان بیرون برود سرو صورتشان را صفا میدادم. هیچ گاه نفهمیدم کدام یک از این افراد رزمنده سرباز و یا فرمانده بودند چون سیار کار میکردم.
در مدت شش ماه فعالیتم در پشت جبهه سر و صورت حدود 2 هزار رزمنده را اصلاح کردم. شرط اصلاح کردنشان ذکر صلوات بود. با شوخ طبعی میگوید اگر صلوات نمیفرستادند در سرشان چهارراه باز میکردم.
ادامه دارد...