رود را تا به ابد ، تشنه ی مهتاب گذاشت
داغ لبهای خودش را به دل آب گذاشت
لب اگر تر کند از چشمه ی دریا عباس
چه جوابی بدهد ام بنین را عباس ؟
دیگر این مشک نه مشک است که میخانه ی اوست
چشم امید رباب است که بر شانه ی اوست
دستش افتاده ولی ، راه دگر پیدا کرد
کوه غیرت ، گره کار به دندان وا کرد
می توانست به آنی همه را سنگ کند
نشد آنگونه که می خواست دلش ، جنگ کند
چه بگویم که چه شد ؟ یا که چه برسر آمد ؟
ناگهان رایحه ی چادر مادر آمد
پسرم ، دست مریزاد قیامت کردی
تا نفس داشتی از عشق ، حمایت کردی
آسمان ها همه یکپارچه بارانیِ توست
من بمیرم ، عرق شرم به پیشانی توست
آه ! برخیز که گهواره به غارت نرود
دختر فاتح خیبر به اسارت نرود...
(سیدحمیدرضابرقعی)