در روايت دیگر مي خوانيم:
عمر، در حالي كه جلو درب خانه خود با گروهي ايستاده بود، از سلمان خواست، اگر حاجتي دارد براي او برآورده سازد.
سلمان، از اين موقعيت استفاده نمود و گفت: اي ابوحفص! من مايلم با دختر تو، خواهر «حفصه »يعني، خواهر همسر رسول خدا (ص) ازدواج كنم.
اما عمر كه از اين خواستگاري سخت ناراحت شده بود، به اطرافيان خود خطاب كرد و گفت: مي بينيد اين عجمي كه درست نمي تواند سخن بگويد، چه ادعايي دارد؟راستي، چگونه محمد (ص) اين مرد را اين قدر ميدان داده و عظمت بخشيده، كه وي از حد خود تجاوز مي كند، و خود را در حدي قرار مي دهد، كه مي خواهد با افراد بلند نسب هم طراز گردد؟
آن گاه، عمر حركت كرد، و در حالي كه خشمناك بود، به حضور رسول خدا (ص) رسيد و به عرض رسانيد: اي رسول خدا (ص) ! موقعيت افراد بي ارزش را، اين قدربالا نبر، كه بتوانند با اشراف اصحاب تو، همسنگ شوند و افتخار و منزلت بدست آورند!
رسول خدا (ص) فرمود: چه مشكلي براي تو پيش آمده؟
عمر، داستان خواستگاري سلمان را بيان كرد، اما رسول خدا (ص) فرمود: واي به حال تو! اگر سلمان به اين ازدواج مايل بود، تو چرا به وصلت با او را رضايت ندادي، تا بدين وسيله به او نزديك شوي؟ در حالي كه بهشت مشتاق ملاقات سلمان است.
آن گاه رسول خدا (ص) آيات قرآني را كه در مورد فضيلت سلمان و ياران وي وارد شده بود (سوره انعام، آيه 89) بيان فرمود، و عمر در برابر آن حضرت ساكت ماند.
اما «حذيفة بن يمان » منظور آيه قرآن و رسول خدا (ص) را سؤال كرد، آن حضرت فرمود: منظور آيه: و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم. . (سوره محمد (ص) ، آيه 38) سلمان و قوم او هستند. بعد رسول خدا (ص) ادامه داد:
اي جماعت قريش! شما بر عجم به خاطر اسلام آوردن امروز شمشير مي زنيد، اما به خدا سوگند در آينده آنها براي اسلام آوردن، به شما شمشير فرود مي آورند!
گويا پس از توضيحهاي رسول خدا (ص) درباره سلمان بود، كه «عمر» به هنگام خواستگاري بار دوم، از برخورد قبلي خود پشيمان شد و جواب مساعد داد، اما سلمان زير بار اين ازدواج نرفت و گفت: مي خواستم بدين وسيله بدانم، آيا روحيه نژادپرستي قبل از اسلام، از قلب تو ريشه كن شده؟ يا هم چنان باقي است. آن گاه سلمان از اين ازدواج صرف نظر كرد.
(نفس الرحمن، ص 199 و 562؛ مجمع البيان، ج 9، ص 108 -الدرجات الرفيعة، ص 215؛ بحارالانوار، ج 22، ص 350 - تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 597.)