امام عسکری علیهالسلام میفرماید: به پدرم امام هادی علیهالسلام عرض کردم آیا پیامبر صلی الله علیه و آله که مشرکان در سختی و فشار [های گوناگون و تبلیغاتی]اش قرار میدادند، با ایشان مناظره و محاجه میکرد؟
فرمود: آری، بسیار زیاد، از جمله، در مسائلی است که خدا از مشرکان نقل فرموده، که: «و گفتند: این چه پیامبری است که غذا میخورد، و در بازارها راه میرود؟ چرا فرشتهای به سوی او نازل نشده تا همراه وی هشدار دهنده باشد؟ یا گنجی به طرف او افکنده نشده؟ یا باغی ندارد که از [بار و بر] آن بخورد؟ و ستمکاران گفتند جز مردی افسون شده را دنبال نمیکنید»، و «گفتند چرا این قرآن بر مردی بزرگ از آن دو شهر فرود نیامده است؟»، و نیز «و گفتند هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد تا از زمین چشمهای برای ما بجوشانی، یا برای تو باغی از درختان خرما و انگور باشد، و آشکارا از میان آنها جویبارها روان سازی، یا چنانکه ادعا میکنی آسمان را پاره پاره بر [سر] ما فرواندازی، یا فرشتگان و خدا را در برابر [ما حاضر] آوری، یا برای تو خانهای از طلا باشد، یا به آسمان بالا روی، و به بالا رفتن تو [هم] اطمینان نخواهیم داشت، تا بر ما کتابی نازل کنی که آن را بخوانیم»، و در آخر گفتند: اگر همچون موسی، پیامبر باشی باید بخاطر این خواستههایمان، صاعقه بر ما فرود آوری، زیرا خواستههای ما از تو، از خواسته بنی اسرائیل از موسی، شدیدتر است.
امام علیهالسلام فرمود: و تفصیل آن این است که روزی، پیامبر صلی الله علیه و آله، در مکه، در فضای باز جلوی کعبه نشسته بود، که ناگاه عدهای از سران قریش همچون لید بن مغیره مخزومی، ابوالبختری بن هشام، ابوجهل بن هشام، عاص بن وائل سهمی، و عبدالله بن ابیامیه مخزومی با گروه بسیاری از پیروان خود جمع شدند، پیامبر صلی الله علیه و آله برای چند نفر از اصحاب خود قرآن میخواند، و امر و نهی الهی میگفت، مشرکان به هم گفتند: کار محمد، بالا گرفته، و مقامش بزرگ شده است، بیایید به سرکوفت، و توبیخش بپردازیم، و با احتجاج خود، ادعایش را باطل کنیم، تا در میان اصحاب خود، مقامش بشکند، و منزلتش ناچیز شود، به این امید که از گمراهی، و باطل و سرکشی، و طغیان دست بردارد، اگر دست برداشت، [به مقصود خود رسیدهایم]، و اگر دست برنداشت ، با شمشیر بران با او روبرو میشویم.
ابوجهل گفت: اینک کیست که بتواند با او سخن بگوید؟ عبدالله بن ابیامیه مخزومی گفت: من، آیا مرا برای او، همتایی بینیاز، و ستیزهجویی بسنده نمیبینی؟ ابوجهل گفت: آری. پس همه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند، عبدالله بن ابیامیه آغاز سخن کرد و گفت: ای محمد! تو ادعای بزرگی داری، و سخن نگران کنندهای میزنی، آیا میپنداری که تو فرستاده خدا پروردگار جهانیانی؟ پروردگار جهان، و آفریدگار مخلوقات را نسزد که همچون تویی را رسول خود کند، تو همچون ما بشری، همچون ما میخوری، و همچون ما در کوچه و بازار راه میروی، این پادشاه روم، و این پادشاه فارس است، که از جانب خود، رسولی را نمیفرستند مگر آن که مال فراوان، و موقعیت بزرگ داشته باشد، قصرها، خانهها، باغها، خیمه و خرگاهها، بردهها و خادمان [فراوان] داشته باشد، پروردگار جهانیان که از همه این پادشاهان بالاتر است، و اینان بندگان اویند، چنانچه تو پیامبر او بودی، بایستی فرشتهای همراه تو بود تا تصدیقت میکرد و ما میدیدیم، بلکه اگر خدا میخواست پیامبری برای ما بفرستد، باید فرشته میفرستاد، نه بشری همچون ما، ای محمد! تو را افسون کردهاند، تو پیامبر نیستی. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا سخن دیگر داری؟
گفت: آری، اگر خدا میخواست پیامبر بفرستد، کسی را میفرستاد که مال بیشتر، و موقعیت بهتری داشته باشد، چرا این قرآن - که تو میپنداری خدا بر تو فروفرستاد - بر مردی بزرگ از آن دو شهر فرود نیامد، یا ولید بن مغیره در مکه، یا عروه بن مسعود ثقفی در طائف؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای عبدالله! آیا سخن دیگر داری؟ عبدالله گفت: آری، ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، تا از [همین] زمین [مکه] - که سنگلاخ، ناهموار، و کوهستانی است - چشمهای برای ما بجوشانی، آن را وجین کنی، و بشکافی، و از آن چشمهها روان سازی، که ما به آنها نیازمندیم، یا برای تو باغی از درختان خرما و انگور باشد، که از آن بخوری، و به ما بخورانی، و آشکارا از میان آنها، جویبارها روان سازی، یا چنانکه ادعا میکنی آسمان را پاره پاره بر سر ما فرو اندازی، که خود به ما گفتی: «و اگر پاره سنگی را در حال سقوط از آسمان ببینند، میگویند: ابری متراکم است»، شاید ما نیز آن را بگوییم. و گفت: و ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر آنکه خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر کنی، یا برایت خانهای از طلا باشد، که از آن به ما دهی، و بینیازمان کنی، شاید سرکشی کنیم، که خود به ما گفتی: «حقا که انسان، سرکشی میکند، همین که خود را بینیاز پندارد».
و گفت: یا به آسمان بالا روی، و به بالا رفتن تو هم اطمینان نخواهیم داشت، تا بر ما کتابی [با این مضمون] که آن را بخوانیم، فرود آوری: از جانب خدای عزیز حکیم، به عبدالله بن ابیامیه مخزومی، و همراهان! به محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب ایمان آورید، که رسول من است، و گفتار او را تصدیق کنید، که از جانب من است. با این همه، نمیدانیم ای محمد! چنانچه همه اینها را بیاوری، به تو ایمان بیاوریم یا نه بلکه اگر ما را به آسمان بالا ببری، و درهای آن را بگشایی، و ما را در آنها وارد کنی، باز میگوییم: تو ما را چشم بندی، و افسون کردهای. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای عبدالله! آیا سخن دیگر داری؟ عبدالله گفت: آیا همینها که گفتم بس نیست؟ دیگر سخنی ندارم، اگر دلیل و حجتی داری، بگو و آشکار کن و پاسخ ما را بده. پیامبر عرض کرد: خدایا! تو هر صدا را شنوا، و به هر چیز دانایی، خود میدانی که بندگانت چه گفتند. پس خداوند [این آیات را] بر او نازل کرد که: ای محمد! «و گفتند این چه پیامبری است که غذا میخورد، و در بازارها راه میرود؟ چرا فرشتهای به سوی او نازل نشده تا همراه وی هشدار دهنده باشد؟ یا [چرا] گنجی به طرف او افکنده نشده؟ یا [چرا] باغی ندارد که از آن بخورد؟ و ستمکاران گفتند: جز مردی افسون شده را پیروی نمیکنید، سپس فرمود: «بنگر چگونه برای تو مثلها زدند، و گمراه شدند، و در نتیجه نمیتوانند راهی بیابند»، و فرمود: ای محمد! «بزرگ و خجسته است او که اگر بخواهد بهتر از این را برای تو قرار میدهد: باغهایی که جویبارها از زیر [درختان] آن روان خواهد بود، و برای تو کاخها پدید میآورد»، و بر او نازل کرد که: ای محمد! «و شاید تو برخی از آنچه را که به سویت وحی میشود، ترک گویی، و سینهات بدان تنگ گردد که میگویند: چرا گنجی بر او فروفرستاده نشده، یا فرشتهای با او نیامده است؟ تو فقط هشدار دهندهای، و خدا بر هر چیزی نگهبان [و ناظر] است»، و بر او فروفرستاد که: ای محمد! «و گفتند: چرا فرشتهای بر او نازل نشده است؟ و اگر فرشتهای فرود میآوردیم، قطعا کار، تمام شده بود، سپس مهلت نمیافتند، و اگر او را فرشتهای قرار میدادیم، حتما وی را [به صورت] مردی درمیآوردیم، و امر را بر آنان مشتبه میساختیم، همان طور که آنان کار را بر دیگران مشتبه میسازند.» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای عبدالله! اما این که گفتی: تو همچون ما میخوری، و میپنداری که: بدین سبب، نمیتوانم پیامبر خدا باشم، [بدان که] کار [، تنها] دست خداست، هر چه بخواهد انجام میدهد، و آنچه بخواهد حکم میکند، و اوست که [همه کارهایش زیبا و] پسندیده است، تو، و هیچ کس دیگر با چرا و چگونه، نمیتواند به او اعتراض کند، آیا نمیبینی که چگونه خدای سبحان [، برای آزمون، و به کمال رساندن بندگان خود]، یکی را فقیر، و دیگری را غنی، فردی را ذلیل، و دیگری را عزیز، بعضی را سالم، و بعضی را بیمار، برخی را با آوازه، برخی را گمنام، قرار داده است؟ و همه از روزی خوران [خدای] اند، فقرا نباید بگویند: چرا ما را فقیر، و ایشان را غنی کردهای؟ و گمنامان نباید بگویند: چرا ما را گمنام، و ایشان را با آوازه کردهای؟ و آسیب دیدگان و بیماران نباید بگویند: چرا ما را آسیب دیده و بیمار، و ایشان را سالم کردهای؟ و ذلیلان نباید بگویند: چرا ما را ذلیل، و ایشان را عزیز کردهای؟ و زشت رویان نباید بگویند: چرا ما را زشت رو، و ایشان را زیبا کردهای؟ اگر اعتراض کنند، [پروردگاری] پروردگارشان را نپذیرفته، با احکام [تقدیری] او، به ستیز برخاستهاند، و ناسپاسند.
و پاسخ خدای سبحان به ایشان این است که: منم صاحب اختیاری که [هر کس را بخواهد] پائین میآورد، بالا میبرد، بینیاز میکند، نیازمند میسازد، عزیز میکند، ذلیل میسازد، سالم میکند، بیمار میسازد، و شما بندگان [آفریده] من هستید، که جز تسلیم، و فرمانبری از حکم من، چاره ندارید، اگر [حکمتهای پر اسرار مرا] پذیرفتید، بندگان مؤمن من هستید، و اگر نپذیرفتید، ناسپاسانید که با کیفر من هلاک میشوید.
سپس خدای سبحان بر پیامبر نازل کرد که: ای محمد! «بگو من مثل شما بشرم» یعنی میخورم [و زندگی میکنم]، «و [لی] به من وحی میشود که: خدای شما، خدای یگانه است»، یعنی به ایشان بگو: من در بشر بودن، مثل شما هستم، [نباید بگویید: حال که در بشر بودن، مثل هم هستیم، چون ما نبوت نداریم پس تو هم نداری، زیرا] پروردگارم، نبوت را ویژه من گردانیده است، نه شما، همان طور که غنا، و صحت، و جمال را ویژه برخی از بشر میکند، نه برخی دیگر. پس انکار نکنید که پیامبری را ویژه من کرده است.
و اما این که گفتی: این پادشاه روم، و این پادشاه فارس است، که از جانب خود رسولی را نمیفرستند مگر آن که مال فراوان، و موقعیت بزرگ داشته باشد، قصرها، خانهها [باغها]، خیمه و خرگاه، بردهها و خادمان [فراوان] داشته باشد، پروردگار جهانیان که از همه اینان بالاتر است، و اینان بندگان اویند، [بدان که:] تدبیر و حکم، تنها دست خداست، او طبق گمان و پندار و پیشنهاد تو عمل نمیکند، بلکه هر چه بخواهد انجام میدهد، و آنچه را بخواهد حکم میکند، و اوست که [همه کارهایش زیبا و] پسندیده است، ای عبدالله! او پیامبر خود را مبعوث کرد تا به مردم دینشان را بیاموزد، و به سوی پروردگارشان فرابخواند، و در این راه، در اوقات شب و روز بکوشد، اگر او قصرهایی داشت که در آن مخفی، و بردگان و خادمانی داشت که از مردم، مستورش میکردند، آیا رسالت خداوندی ضایع نمیشد، و کارها کند [و معطل] نمیگشت؟ آیا پادشاهان را نمیبینی که چون در حجاب [کاخهای] خود قرار گیرند، چگونه فساد و زشتیها، از بیخبری آنان، رواج میابد؟ ای عبدالله! خدا مرا که ثروتی ندارم مبعوث کرد تا قدرت و شوکت خود را بر شما بشناساند، و شما را آگاه کند که او یاور پیامبر خود است، نه میتوانید که او را بکشید، و نه از رسالتش بازدارید، که این بیشتر، قدرت خدا و عجز شما را نمایان میسازد، و خدا به زودی مرا بر شما پیروز میکند، و توان قتل و اسارت شما را [که سد راه کمال و حقید] پیدا میکنم، سپس مرا بر سرزمینهای شما پیروز، و مؤمنان را که جز شما و هم کیشان شماست، بر آن چیره میسازد. و اما این که گفتی: اگر پیامبر بودی، بایستی فرشتهای همراه تو بود، تا تصدیقت میکرد و ما میدیدیم، بلکه اگر خدا میخواست پیامبری برای ما بفرستد، باید فرشتهای میفرستاد، نه بشری همچون ما، [بدان که] شما فرشته را با حواس خود نمیبینید، زیرا جسم ندارد، و در نامرئی بودن همچون هوای این عالم است، و چنانچه به توانایی دید شما افزوده گردد، و فرشته را ببینید، باز به شکل بشر که میشناسید جلوه میکند، تا سخنش را بفهمید، و خطاب و مرادش را دریابید، در این صورت، چگونه به صدق فرشته و حقانیت سخنش پی میبرید؟ بلکه خداوند بشری را مبعوث کرد، و به دست او معجزاتی را - که از توانایی بشر بیرون است، و شما عمیقا از آن آگاهید، - آشکار کرد، تا از راه عجز بشری خود، پی ببرید که آنچه او آورده است معجزه است، و خود این، شهادت خدا به صدق پیامبر خواهد بود، و اگر این معجزات، به دست فرشتهای انجام میگرفت، چنان نبود که فرشتگان هم نوع او نتوانند انجام دهند، تا معجزه بشمار آید، آیا نمیبینی که پرواز پرندگان معجزه نیست؟ زیرا هر پرندهای میتواند پرواز کند، آری اگر بشری، [بدون هیچ ابزار مادی،] همچون پرندگان پرواز کند، معجزه خواهد بود، پس خدای سبحان [که بشری را مبعوث کرده، نه فرشتهای را]، در اقامه حجت بر پیامبری، کار را بر شما آسان کرده است، [و این لطف خداست،] با این حال، شما پیشنهاد پیچیدهای میکنید که هیچ حجتی در آن نیست؟! و اما این که گفتی: تو مردی افسون شدهای [که نمیدانی چه میگویی]، چگونه چنین باشم با این که میدانید من در هوشمندی و خردمندی، بیش از شما سلامت دارم، آیا از لحظه تولد تا چهل سالگی [که مبعوث شدم]، گناهی، لغزشی، دروغی، خیانتی، گفتار اشتباهی، و یا نابخردی از من سراغ دارید؟ آیا میپندارید کسی در این مدت طولانی، با نیرو و توان خود مصون میماند، یا با نیرو و توان خدایی؟
و این است فرموده خدای سبحان که: «بنگر چگونه برای تو مثلها زدند، و گمراه شدند، در نتیجه نمیتوانند» برای اثبات [افسون شدگی و] نابینایی تو، «راهی» و حجتی - بیش از ادعاهای باطلی که بطلانشان برایت محقق و آشکار است - «پیدا کنند».
و اما این که گفتی: چرا این قرآن بر مرد بزرگی از آن دو شهر: ولید بن مغیره در مکه، یا عروه در طائف، نازل نشد؟ برای این است که خدای سبحان همچون تو مال دنیا را بزرگ نمیبیند، مال دنیا آنگونه که نزد تو مهم است نزد خدا مهم نیست، بلکه اگر دنیا در نزد او به اندازه بال پشهای ارزش داشت، هیچ کافر و مخالفی را یک جرعه آب نمیداد، و [از سوی دیگر] تقسیم رحمت خداوندی با تو نیست، این خداست که رحمتهای خود را، آنگونه که بخواهد، میان بندگانش تقسیم میکند، و او همچون تو از مال و موقعیت کسی حساب نمیبرد، و به مال و موقعیت کسی طمع ندارد، تا به خاطر آن، پیامبرش کند، و همچون تو از روی هوا و هوس، کسی را دوست نمیدارد، تا ناشایسته را بر شایسته مقدم کند، رفتار خدا عادلانه است، و برای برترین مرتبه دین و کمال خود، کسی را برنمیگزیند مگر آن که بهترین مطیع، و کوشاترین خدمتگزار درگاهش باشد، و کسی را در پائینترین مرتبه دین و کمال قرار نمیدهد مگر آن که سهل انگارترین مطیع درگاهش باشد، پس دیگر، خدا به مال و موقعیت کسی نگاه نمیکند، بلکه این مال و موقعیت نیز از فضل اوست و او به کسی بدهکار نیست.
بنابراین نباید گفت: چون به بندهای ثروت داده، پس بایستی پیامبری را هم به او دهد، نمیشود خدا را بر خلاف خواستهاش، مجبور و یا مازاد و تفضلات پیشینش، بر تفضل دیگری ملزم نمود، ای عبدالله! آیا نمیبینی که چگونه خداوند یکی را پولدار، ولی زشت رو، و یا زیبا، ولی فقیر، و یا شریف و بزرگوار، ولی نیازمند، و یا ثروتمند، ولی بیمقدار قرار داده است؟ نباید این ثروتمند بگوید، چرا به دارائیم زیبایی فلانی افزوده نشد؟ و یا زیبارو بگوید چرا به زیبائیم دارایی فلانی افزوده نشد؟ و یا شرافتمند بگوید: چرا به شرافتم ثروت فلانی افزوده نشد؟ و یا بیمقدار [و گمنام] بگوید: چرا به گمنامیم بزرگواری فلانی افزوده نشد؟ حکم [و تقدیر]، دست خداست، هر گونه بخواهد، تقسیم، و برابر خواسته خود عمل میکند، همه افعال او حکیمانه، و همه کارهایش [زیبا و] پسندیده است.
و این است فرموده خدای سبحان که: «گفتند: چرا این قرآن بر مرد بزرگی از آن دو شهر نازل نشد؟» خدا [در پاسخ] فرمود: «آیا آنانند که رحمت پروردگارت را» ای محمد! «تقسیم میکنند؟ ما ابزار معاش آنان را در زندگی دنیا، میانشان تقسیم کردهایم»، و آنان را به هم محتاج ساختهایم، این را به مال او، و او را به کالای این، این را به خدمات او [، و او را به دارایی این]، پادشاهان مقتدر، و داراترین سرمایه داران را میبینی که به نوعی، به فقیرترین فقرا نیازمندند: یا به کالایی که این دارد، و او ندارد، و یا به خدماتی که این توانش را دارد، و پادشاه جز با او نمیتواند نیاز خود را برطرف کند، یا به علمی از علوم و حکمتها که پادشاه ناچار است آن را از این فقیری که به پول او نیازمند است فراگیرد، و از دانش و رأی و معرفت او بهره برد، پادشاه نباید بگوید: چرا به دارایی من، دانش این فقیر نیفزود؟ و فقیر نباید بگوید: چرا به رأی و دانش، و فنون معرفتی من، دارایی این پادشاه اضافه نشد؟ خداوند میفرماید: «و برخی از آنان را از نظر درجات، بالاتر از بعضی دیگر قرار دادهایم، تا بعضی از آنها بعضی دیگر را در خدمت گیرند»، سپس میفرماید: ای محمد! «و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان» از اموال دنیا «میاندوزند بهتر است». و اما این که گفتی: «ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد تا از این زمین، چشمهای برای ما بجوشانی، و...» تو به پیامبر خدا چیزهایی را پیشنهاد میکنی، که اگر برخی را بیاورد، دلیل پیامبریش نخواهد بود، شأن پیامبر خدا برتر از این است که از جهل جاهلان بهره ببرد، و با چیزی که حجبیت ندارد احتجاج کند، و برخی دیگر را اگر بیاورد تو هلاک خواهی شد، حجج و براهینی را باید آورد که بندگان خدا را به ایمان وادارد، نه هلاک کند، تو هلاکت خود میخواهی، در حالی که پروردگار عالمیان، به بندگان خود مهربانتر، و به مصالح آنان داناتر از آن است که آنچنان که خود میخواهند هلاکشان کند، و برخی نیز محال و غیر ممکن است، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله این [ها] را به تو میشناساند، و عذر و بهانهات را بر میدارد، و بر تو راه مخالفت را میبندد، و با احتجاجات خود چنان وادار به تصدیقت میکند که مفری نداشته باشی، و برخی را نیز خود معترفی که در آن عناد و تمرد داری، نه حجتی را میپذیری، و نه به دلیلی گوش میدهی، و هر که چنین باشد، درمانش، کیفر آتش آسمانی خدا، یا دوزخ خدا، یا شمشیر اولیای خداست.
پس این سخن تو - ای عبدالله! - که: «ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، تا از همین زمین مکه - که سنگلاخ، ناهموار، و کوهستانی است - چشمهای برای ما بجوشانی، آن را وجین کن، و بشکافی، و از آن چشمهها روان سازی، که ما به آنها نیازمندیم»، تو اینها را میخواهی در حالی که نمیدانی معجزات خداوندی چیست؟
عبدالله! بگو ببینم چنانچه من خواسته تو را انجام دهم، آیا به همین سبب، پیامبر خواهم بود؟ به طائف که در آن، باغها داری بنگر، آیا تو زمینهای ناهموار، و سخت [، و سنگلاخ] آنجا را اصلاح نکردی، و با وجین کردن، آماده [ی کشت] نساختی، و از آن چشمهها نجوشاندی؟
گفت: آری.
فرمود: آیا در این زمینه، همتایانی نیز داری؟
گفت: آری.
فرمود: پس آیا با این کار، تو و ایشان، پیامبر شدهاید؟
گفت: نه.
فرمود: پس من نیز اگر آن را انجام دهم، دلیل بر پیامبریم نخواهد بود، این سخن تو جز این نیست که بگویی: ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، تا برخیزی، و راه بروی، یا همچون مردم، غذا بخوری. و اما این سخن تو - ای عبدالله! - که: [ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر آن که] برای تو باغی از درختان خرما و انگور باشد، که از آن بخوری، و به ما بخورانی، و آشکارا از میان آنها جویبارها روان سازی، آیا تو و همراهانت، در طائف، باغهای خرما و انگور - که از آن میخورید، و به دیگران میخورانید، آشکارا و از میان آنها جویبارها روان میسازید - ندارید؟ آیا با این کار، پیامبر شدهاید؟
گفت: نه.
فرمود: پس چرا از رسول خدا چیزهایی را میطلبید که اگر بیاورد، دلیل بر صدقش نخواهد بود، بلکه اگر هم بیاورد، دلیل بر کذبش خواهد بود، زیرا به چیزی احتجاج میکند که دلیل بر پیامبری نیست، و با این کار، مردمان ساده در عقل و دین را فریب میدهد، در حالی که شأن رسول خدا برتر از این فریبهاست.
و اما این سخن تو - ای عبدالله! - که: «یا چنان که ادعا میکنی، آسمان را پاره پاره بر سر ما فرواندازی، که خود به ما گفتی: و اگر پاره سنگی را در حال سقوط از آسمان ببینند، میگویند: ابری متراکم است»، [ای عبدالله!] در سقوط آسمان بر سر شما، نابودی و هلاکت است، آیا از رسول خدا میخواهی که با این کار، نابودت کند؟ رسول خدا به تو مهربانتر از این است، و تو را نابود نمیکند، بلکه حجتهای خدا را بر تو اقامه میکند، و حجج الهی پیامبر تنها آنچه بندگان، پیشنهاد میکنند نیست، که آنان از مصالح و مفاسد [حقیقی] خود بیخبرند، و چه بسا پیشنهادهایشان با هم مختلف و متضاد است، که وقوع آن محال خواهد بود، زیرا ممکن است تو سقوط آسمان را بخواهی، و دیگری آن را نخواهد، بلکه بالا رفتن زمین به آسمان را بخواهد، که این خواستهها، متفاوت و متضاد، و در نتیجه، وقوع آن غیر ممکن است، و [قدرت و] تدبیر خدا، بر محال، تعلق نمیگیرد. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: عبدالله! آیا طبیبی را دیدهای که بیماران خود را طبق پیشنهاد آنان مداوا کند؟ طبیب، برابر تشخیص خود، و مصلحت بیمار، درمان میدهد، خواه بیمار بپسندد، یا نه، و شما آن بیمارانید [که در ظلمات گمراهی و جهل و رذائل غوطهورید]، و خدا طبیب شماست، اگر درمانش را بکار گیرید، شفایتان میدهد، و اگر سرپیچی کنید، بیمارتان گذارد، و بعد، ای عبدالله! تاکنون کجا دیدهای که قاضی، از مدعی حقی، برابر خواسته مدعی علیه، بینه بخواهد؟ که در این صورت، برای کسی بر دیگری، هیچ ادعا و حقی ثابت نخواهد شد، و میان ظالم و مظلوم، و راستگو و دروغگو فرقی نخواهد بود.
و اما - ای عبدالله! - این سخن تو که: [ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد،] مگر آن که خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر کنی، آنچنان که آنان ما را، و ما ایشان را ببینیم، این از محالهای آشکار است، پروردگار ما همچون آفریدههای [جسمانی] خود نیست که بیاید و برود، و حرکت کند و برابر چیزی بایستد، تا بتوان او را حاضر کرد، این خواسته محالی است که وصف بتهای ناتوان، ناقص، ناشنوا، نابینا، ناآگاه، و بیسود شماست.
عبدالله! آیا در طائف، زمینهای حاصلخیز و باغها، و در مکه، خانهها و لوازم مورد نیازی که خدمتکارانی بر آنها گماردهای نداری؟ گفت: آری. فرمود: آیا به همه احوال [و امور] آنان خود رسیدگی میکنی، یا با نمایندههای میان خود، و خدمتکاران؟ گفت: با نمایندهها. فرمود: اگر کارگران، کشاورزان، و خادمان تو به نمایندهها بگویند: ما نمایندگی شما را قبول نداریم، مگر آن که عبدالله بن ابیامیه را حاضر کنید، تا او را ببینیم، و هر چه از جانب او میگوئید از خودش بشنویم، آیا این را میپسندی، و به ایشان این حق را میدهی؟
گفت: نه. فرمود: پس نمایندههای تو بایستی چه کنند؟ آیا نباید نشان صحیحی از تو بیاورند، تا صدقشان را برساند، و از ایشان بپذیرند؟ گفت: آری. فرمود: عبدالله! چنانچه نماینده تو با شنیدن آن بهانه، نزد تو برگردد، و بگوید: برخیز، و با من بیا، که آنان حضور تو را میخواهند، آیا این رفتار او ناپسند نیست؟ نمیگویی: تو نماینده من هستی، نه نصیحت کننده، یا امر کننده؟
گفت: آری. فرمود: پس چگونه به پیامبر خدا پیشنهادی میکنی که آن را از کشاورزان و کارگران، نسبت به نماینده خود نمیپذیری؟ و چگونه از پیامبر خدا میخواهی که نسبت به پروردگار خود، رفتار ناپسند کند، امرش دهد، نهیش کند، با این که این رفتار را از کشاورزان و کارگران، نسبت به نماینده خود نمیپسندی؟ این دلیل قاطعی است بر بیاساس بودن همه آنچه پیشنهاد کردی، ای عبدالله! و اما این سخن تو - ای عبدالله! - که: [ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر آن که] برای تو خانهای از طلا باشد، مگر خبر خانههای پر طلای عزیز مصر به تو نرسیده است؟
گفت: آری. فرمود: آیا عزیز مصر، به سبب آنها پیامبر شد؟ گفت: نه. فرمود: پس خانهای از طلا، برای من نیز دلیل پیامبری نخواهد بود، و محمد، برای حجج الهی، از نادانی تو بهره نمیبرد.
و اما این سخن تو که، [هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر آن که] به آسمان بالا روی، و به بالا رفتن تو هم اطمینان نخواهیم داشت، مگر آن که بر ما کتابی که آن را بخوانیم فرود آوری، ای عبدالله! به آسمان بالا رفتن، از فرود آمدن دشوارتر است، و چنانچه تو - به اعتراف خودت - به بالا رفتن من ایمان نیاوری، به فرود آمدنم نیز ایمان نخواهی آورد. و گفتی: مگر آن که بر ما کتابی که آن را بخوانیم فرود آوری، با این همه، نمیدانم آیا ایمان بیاورم یا نه، عبدالله! تو خود [، با این سخن خود] معترفی که با حجت قائمه خداوند، عناد میورزی، بنابراین [چاره و] درمانی نداری جز آن که با دست اولیای بشرش، یا فرشتگان آتشبانش، ادب شوی، و خدا سبحان برای ابطال هر آنچه پیشنهاد کردی، سخنی جامع و حکیمانه بر من نازل کرد، و فرمود: بگو - ای محمد! - پاک است پروردگار من، آیا من جز بشری که پیامبر است هستم؟ [آری] چه والا است شأن پروردگار من از این که - برابر پیشنهاد نادانان - هر ممکن و غیر ممکن را انجام دهد، آیا من جز بشری که پیامبر است هستم؟ جز حجت خدا را که عطایم فرموده نباید بیاورم، حق ندارم به پروردگار خود امر و نهی کنم، و پند دهم، تا همچون فرستاده پادشاهی به سوی مخالفانش باشم، که برگردد، و به پادشاه فرمان دهد تا برابر پیشنهاد آنان عمل کند.
ابوجهل گفت: ای محمد! سخنی دارم، آیا قبول نداری که قوم موسی چون خواستند تا خدا را آشکارا به ایشان نشان دهد، با صاعقه، آتش گرفتند و سوختند؟ فرمود: آری. ابوجهل گفت: چنانچه پیامبر باشی، ما نیز بایستی آتش گرفته، بسوزیم، زیرا دشوارتر از خواسته آنان از تو میخواهیم، ایشان گفتند: «خدا را آشکارا به ما نشان ده»، و ما میگوئیم: هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر آن که خدا و فرشتگان را حاضر کنی تا ببینیم.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اباجهل! آیا قصه ابراهیم خلیل را چون به ملکوت عوالم عروج کرد نشنیدهای؟ این سخن پروردگار من است که: «و این گونه، ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد»، خداوند چون او را به آسمان برد، آنچنان بینایی او را نیرو داد که موجودات روی زمین، و درون آن را میدید، مرد و زنی را دید که زنا میکنند، نفرین کرد، و نابود شدند، مرد و زن دیگری را دید که زنا میکنند، باز نفرین کرد، و نابود شدند، مرد و زن سومی را دید که زنا میکنند، خواست تا نفرین کند، که خدای سبحان به او وحی فرمود: ای ابراهیم! از نفرین بر بندگانم دست بردار، که منم آن آمرزنده مهربان دلسوز بردبار، گناهان ایشان به من زیانی نمیرساند، همانگونه که طاعتشان نیز مرا سودی نمیبخشد، و من همچون تو برای تسکین خشم خود،با ایشان رفتار نمیکنم، از نفرین بندگانم دست بردار، که تو، تنها، بنده هشدار دهنده [هستی]، نه آن که در قلمرو ملک من، شریک، و یا بر من و بندگانم اختیاردار باشی، ارتباط بندگانم با من، در یکی از این سه حالت است:
[1] - یا توبه میکنند، و از ایشان میپذیرم، و گناهانشان را میآمرزم، و عیبهایشان را میپوشانم.
[2] - و یا کیفر خود را از ایشان باز میدارم، زیرا میدانم که در آینده، نسل ایشان، مؤمن خواهد بود، از این رو با پدران و مادران کافر ایشان مدارا میکنم، و کیفر خود را از ایشان برمیدارم، تا آن نسل مؤمن از ایشان به ظهور رسد، و چون از هم جدا شدند، عذابم به ایشان فرود آید، و بلایم ایشان را فراگیرد.
[3] - و چنانچه این دو نبود، کیفری که [در آخرت] برای آنان آماده کردهام، بزرگتر از آن است که تو میخواهی، زیرا کیفر من بر طبق جلال و کبریاییم خواهد بود.
ای ابراهیم! مرا با بندگانم بگذار، که به ایشان، من از تو مهربانترم، مرا با ایشان بگذار، که من آن مقتدر بردبار دانای حکیمی هستم، که با علم خود، ایشان را تدبیر، و قضا و قدر خود را در میانشان اجرا میکنم.
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اباجهل! خدای سبحان از تو عذاب را برداشت، چون میداند که از صلب تو فرزند پاکیزهای همچون عکرمه بیرون میآید، و در آینده، مسئولیتی از مسلمین را عهدهدار میشود که اگر به قصد پیروی از خدا و پیامبرش باشد، نزد خدا، [محترم و] بزرگ خواهد بود، و اگر این نبود، عذاب بر تو نازل میشد.
و نیز مهلت بقیه قریش که همچون خواسته تو را دارند، از آنروست که خدا میداند، در آینده برخی ایمان میآورند، و با ایمان خود به سعادت میرسند، پس خدای سبحان از سعادتش باز نمیدارد، و به او بخل نمیورزد، و یا [میداند که] نسل او مؤمن است، از اینرو به پدرش فرصت میدهد، تا فرزندش را به سعادت برساند، اگر این محاسبهها نبود، عذاب خدا بر همه شما فرود میآمد، به سوی آسمان بنگر! ابوجهل نگاه کرد، و دید از درهای گشوده آسمان، آتشها [ی خشم خداوندی] فرود آمده، و آنچنان بالای سر ایشان نزدیک است، که حرارت آن را با شانههای خود حس میکنند، اندام ابوجهل و آن جماعت لرزید، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: نترسید، خدا با آن هلاکتان نمیکند، آن را تنها برای عبرت شما آشکار کرد، سپس نگریستند، و ناگاه از پشت [و صلب] خود، انواری را دیدند که بیرون آمد، و با ایشان روبرو شد، و بالایشان برد، و دور کرد، تا به آسمانی که از آن آمده بودند برگرداند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: برخی از این انوار، انوار کسانی از شماست که در آینده با ایمان به من، خدا به سعادتشان خواهد رساند، و برخی دیگر، انوار فرزندان پاک آینده، و با ایمان کسانی از شماست که به من ایمان نمیآورند.
عن الامام العسکری علیهالسلام:
...: فقلت لأبی علی بن محمد علیهماالسلام: فهل کان رسول الله صلی الله علیه و آله یناظرهم اذ عانتوه و یحاجهم؟ قال: بلی، مرارا کثیرة، منها ما حکی الله من قولهم: (و قالوا ما لهذا الرسول یأکل الطعام و یمشی فی الأسواق لولا أنزل الیه ملک - الی قوله - رجلا مسحورا) [1] ، (و قالوا لو لا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم) [2] ، (و قالوا لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الأرض ینبوعا - الی قوله - کتابا نقرؤه) [3] . ثم قیل له فی آخر ذلک: لو کنت نبیا کموسی لنزلت علینا الصاعقة فی مسألتنا الیک، لأن مسألتنا أشد من مسألة قوم موسی لموسی. قال: و ذلک أن رسول الله صلی الله علیه و آله کان قاعدا ذات یوم بمکة، بفناء الکعبة، اذ اجتمع جماعة من رؤساء قریش منهم الولید بن المغیرة المخزومی، و أبوالبختری بن هشام، و أبوجهل بن هشام، و العاص بن وائل السهمی، و عبدالله بن أبیأمیة المخزومی، و کان معهم جمع ممن یلیهم کثیر، و رسول الله صلی الله علیه و آله فی نفر من أصحابه یقرأ علیهم کتاب الله و یؤدی الیهم عن الله أمره و نهیه. فقال المشرکون بعضهم لبعض: لقد استفحل [4] أمر محمد، و عظم خطبه، فتعالوا نبدأ بتقریعه و تبکیته [5] و توبیخه، و الاحتجاج علیه، و ابطال ما جاء به لیهون خطبه علی أصحابه، و یصغر قدره عندهم، فلعله ینزع عما هو فیه من غیه و باطله و تمرده و طغیانه، فان انتهی و الا عاملناه بالسیف الباتر. قال أبوجهل: فمن [ذا] الذی یلی کلامه و مجادلته؟ قال عبدالله بن أبیأمیة المخزومی: أنا الی ذلک، أفما ترضانی له قرنا حسیبا، و مجادلا کفیا.
قال أبوجهل: بلی. فأتوه بأجمعهم، فابتدأ عبدالله بن أبیأمیة المخزومی، فقال: یا محمد! لقد ادعیت دعوی عظیمة، و قلت مقالا هائلا، زعمت أنک رسول الله رب العالمین، و ما ینبغی لرب العالمین و خالق الخلق أجمعین أن یکون مثلک رسولا له بشر مثلنا، تأکل کما نأکل، و تمشی فی الأسواق کما نمشی، فهذا ملک الروم، و هذا ملک الفرس لا یبعثان رسولا الا کثیر المال، عظیم الحال، له قصور و دور [و بساتین] و فساطیط و خیام و عبید و خدام، و رب العالمین فوق هؤلاء کلهم أجمعین، فهم عبیده، و لو کنت نبیا لکان معک ملک یصدقک و نشاهده، بل لو أراد الله أن یبعث الینا نبیا لکان انما یبعث الینا ملکا، لا بشرا مثلنا، ما أنت یا محمد! الا مسحورا، ولست بنبی. فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: هل بقی من کلامک شیء؟ قال: بلی، لو أراد الله أن یبعث رسولا لبعث أجل من فیما بیننا مالا، و أحسنه حالا، فهلا نزل هذا القران الذی تزعم أن الله أنزله علیک، و ابتعثک به رسولا (علی رجل من القریتین عظیم) [6] اما الولید بن المغیرة بمکة، و اما عروة بن مسعود الثقفی بالطائف. فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: هل بقی من کلامک شیء یا عبدالله؟! قال: بلی، (لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الأرض ینبوعا) [7] بمکة هذه، فانها ذات حجارة و وعرة و جبال، تکسح أرضها و تحفرها، و تجری فیها العیون، فاننا الی ذلک محتاجون، أو تکون لک جنة من نخیل و عنب، فتأکل منها و تطعمنا، فتفجر الأنهار خلالها خلال تلک النخیل و الأعناب تفجیرا، أو تسقط السماء کما زعمت علینا کسفا، فانک قلت لنا: (و ان یروا کسفا من السماء ساقطا یقولوا سحاب مرکوم) [8] و لعلنا نقول ذلک.
ثم قال: و لن نؤمن لک أو تأتی بالله و الملائکة قبیلا، تأتی به و بهم، و هم لنا مقابلون، أو یکون لک بیت من زخرف تعطینا منه، و تغنینا به، فلعلنا نطغی، فانک قلت لنا: (کلا ان الانسان لیطغی - أن رآه استغنی) [9] . ثم قال: أو ترقی فی السماء - أی تصعد فی السماء - ولن نؤمن لرقیک - لصعودک - حتی تنزل علینا کتابا نقرؤه من الله العزیز الحکیم، الی عبدالله بن أبیأمیة المخزومی و من معه بأن آمنوا بمحمد بن عبدالله بن عبدالمطلب، فانه رسولی، و صدقوه فی مقاله، فانه من عندی. ثم لا أدری یا محمد! اذا فعلت هذا کله أو من بک، أو لا أو من بک، بل لو رفعتنا الی السماء، و فتحت أبوابها، و أدخلتناها لقلنا انما سکرت أبصارنا و سحرتنا. فقال رسولالله صلی الله علیه و آله: یا عبدالله! أبقی شیء من کلامک؟ قال: یا محمد! و لیس فیما أوردته علیک کفایة و بلاغ، ما بقی شیء، فقل ما بدا لک، و أفصح عن نفسک ان کانت لک حجة، و آتنا بما سألناک.
فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: اللهم! أنت السامع لکل صوت، و العالم بکل شیء، تعلم ما قاله عبادک، فأنزل الله علیه: یا محمد! (و قالوا ما لهذا الرسول یأکل الطعام و یمشی فی الأسواق - الی قوله - رجلا مسحورا) [10] .
ثم قال الله تعالی: (انظر کیف ضربوا لک الأمثال فضلوا فلا یستطیعون سبیلا) [11] ثم قال الله: یا محمد! (تبارک الذی ان شاء جعل لک خیرا من ذلک جنات تجری من تحتها الأنهار و یجعل لک قصورا) [12] ، و أنزل علیه: یا محمد! (فلعلک تارک بعض ما یوحی الیک و ضائق به صدرک) الآیة [13] ، و أنزل علیه: یا محمد! (و قالوا لولا أنزل علیه ملک ولو أنزلنا ملکا لقضی الأمر - الی قوله - و للبسنا علیهم ما یلبسون) [14] .
فقال له رسول الله صلی الله علیه و آله: یا عبدالله! أما ما ذکرت من أنی آکل الطعام کما تأکلون، و زعمت أنه لا یجوز لأجل هذه أن أکون لله رسولا، فانما الأمر لله یفعل ما یشاء ویحکم ما یرید، و هو محمود، و لیس لک و لا لأحد الاعتراض علیه بلم و کیف. ألا تری أن الله تعالی کیف أفقر بعضا و أغنی بعضا، و أعز بعضا، و أذل بعضا، و أصح بعضا، و أسقم بعضا، و شرف بعضا، و وضع بعضا، و کلهم ممن یأکل الطعام. ثم لیس للفقراء أن یقولوا: لم أفقرتنا و أغنیتهم، و لا للوضعاء أن یقولوا: لم وضعتنا و شرفتهم، و لا للزمنی و الضعفاء أن یقولوا: لم أزمنتنا و أضعفتنا و صححتهم، و لا للأذلاء أن یقولوا: لم أذللتنا و أعززتهم، و لا لقبائح الصور أن یقولوا: لم قبحتنا و جملتهم، بل ان قالوا ذلک کانوا علی ربهم رادین، و له فی أحکامه منازعین، و به کافرین، و لکان جوابه لهم: [انی] انا الملک، الخافض، الرافع، المغنی، المفقر، المعز، المذل، المصحح، المسقم و أنتم العبید لیس لکم الا التسلیم لی، و الانقیاد لحکمی، فان سلمتم کنتم عبادا مؤمنین، و ان أبیتم کنتم بی کافرین، و بعقوباتی من الهالکین. ثم أنزل الله تعالی علیه: یا محمد! (قل انما أنا بشر مثلکم)، یعنی آکل الطعام (یوحی الی أنما الهلکم اله واحد) [15] ، یعنی قل لهم: أنا فی البشریة مثلکم، و لکن ربی خصنی بالنبوة دونکم، کما یخص بعض البشر بالغناء، و الصحة، و الجمال دون بعض من البشر، فلا تنکروا أن یخصنی أیضا بالنبوة. ثم قال رسول الله صلی الله علیه و آله: و أما قولک: [ان] هذا ملک الروم، و ملک الفرس لا یبعثان رسولا الا کثیر المال، عظیم الحال، له قصور و دور و فساطیط و خیام و عبید و خدام، و رب العالمین فوق هؤلاء کلهم، فهم عبیده فان الله له التدبیر و الحکم، لا یفعل علی ظنک و حسبانک، و لا باقتراحک، بل یفعل ما یشاء، ویحکم ما یرید، و هو محمود، یا عبدالله! انما بعث الله نبیه لیعلم الناس دینهم، و یدعوهم الی ربهم، و یکد نفسه فی ذلک آناء اللیل و أطراف النهار، فلو کان صاحب قصور یحتجب فیها، و عبید و خدم یسترونه عن الناس ألیس کانت الرسالة تضیع، و الأمور تتباطأ، أو ما تری الملوک اذا احتجبوا کیف یجری الفساد و القبائح من حیث لا یعلمون به و لا یشعرون؟
یا عبدالله! و انما بعثنی الله و لا مال لی لیعرفکم قدرته و قوته، و أنه هو الناصر لرسوله، لا تقدرون علی قتله، و لا منعه من رسالته، فهذا أبین فی قدرته و فی عجزکم، و سوف یظفرنی الله بکم، فأوسعکم قتلا و أسرا، ثم یظفرنی الله ببلادکم، و یستولی علیها المؤمنون من دونکم، و دون من یوافقکم علی دینکم. ثم قال رسول الله صلی الله علیه و آله: و أما قولک لی: ولو کنت نبیا لکان معک ملک یصدقک و نشاهده، بل لو أراد الله أن یبعث الینا نبیا لکان انما یبعث ملکا لا بشرا مثلنا، فالملک لا تشاهده حواسکم، لأنه من جنس هذا الهواء، لا لاعیان منه، و لو شاهدتموه - بأن یزاد فی قوی أبصارکم - لقلتم لیس هذا ملکا، بل هذا بشر، لأنه انما کان یظهر لکم بصورة البشر الذی قد ألفتموه، لتفهموا عنه مقاله، و تعرفوا به خطابه و مراده، فکیف کنتم تعلمون صدق الملک و أن ما یقوله حق؟ بل انما بعث الله بشرا، و أظهر علی یده المعجزات التی لیست فی طبائع البشر الذین قد علمتم ضمائر قلوبهم، فتعلمون بعجزکم عما جاء به أنه معجزة، و أن ذلک شهادة من الله تعالی بالصدق له، ولو ظهر لکم ملک علی یده ما یعجز عنه البشر، لم یکن فی ذلک ما یدلکم أن ذلک لیس فی طبائع سائر أجناسه من الملائکة حتی یصیر ذلک معجزا. ألا ترون أن الطیور التی تطیر لیس ذلک منها بمعجز، لأن لها أجناسا یقع منها مثل طیرانها، و لو أن آدمیا طار کطیرانها کان ذلک معجزا، فالله عزوجل سهل علیکم الأمر، و جعله بحیث تقوم علیکم حجته، و أنتم تقترحون عمل الصعب الذی لا حجة فیه؟!
ثم قال رسول الله صلی الله علیه و آله: و أما قولک: ما أنت الا رجلا مسحورا، فکیف أکون کذلک، وقد تعلمون أنی فی صحة التمییز و العقل فوقکم؟ فهل جربتم علی منذ نشأت الی أن استکملت أربعین سنة جریرة، أو زلة، أو کذبة، أو خیانة، أو خطأ من القول، أو سفها من الرأی، أتظنون أن رجلا یعتصم طول هذه المدة بحول نفسه وقوتها، أو بحول الله وقوته، و ذلک ما قال الله تعالی: (انظر کیف ضربوا لک الأمثال فضلوا فلا یستطیعون سبیلا) [16] ، الی أن یثبتوا علیک عمی بحجة أکثر من دعاویهم الباطلة التی تبین علیک تحصیل بطلانها.
ثم قال رسول الله صلی الله علیه و آله و أما قولک: (لو لا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم)، الولید بن المغیرة بمکة، أو عروة بالطائف، فان الله تعالی لیس یستعظم مال الدنیا کما تستعظمه أنت، و لا خطر له عنده کما [له] عندک، بل لو کانت الدنیا عنده تعدل جناح بعوضة لما سقی کافرا به، مخالفا شربة ماء، و لیس قسمة رحمة الله الیک، بل الله [هو] القاسم للرحمات، و الفاعل لما یشاء فی عبیده و امائه، و لیس هو عزوجل ممن یخاف أحدا، کما تخافه [أنت] لماله و حاله، فتعرفه بالنبوة لذلک، و لا ممن یطمع فی أحد فی ماله [أو فی حاله]، کما تطمع، فتخصه بالنبوة لذلک، و لا ممن یحب أحدا محبة الهوی کما تحب، فتقدم من لا یستحق التقدیم. و انما معاملته بالعدل، فلا یؤثر بأفضل مراتب الدین و جلاله الا الأفضل فی طاعته، و الأجد فی خدمته، و کذلک لا یؤخر فی مراتب الدین و جلاله الا أشدهم تباطئوا عن طاعته، و اذا کان هذا صفته لم ینظر الی مال و لا الی حال، بل هذا المال و الحال من تفضله، و لیس لأحد من عباده علیه ضربة لازب. فلا یقال اذا تفضل بالمال علی عبده: فلابد [من] أن یتفضل علیه بالنبوة أیضا، لأنه لیس لأحد اکراهه، علی خلاف مراده و لا الزامه تفضلا، لأنه تفضل قبله بنعمه. ألا تری یا عبدالله! کیف أغنی واحدا و قبح صورته؟ و یکف حسن صورة واحد و أفقره؟ و کیف شرف واحدا و أفقره؟ و کیف أغنی واحد و وضعه، ثم لیس لهذا الغنی أن یقول: وهلا أضیف الی یساری جمال فلان، و لا للجمیل أن یقول: هلا أضیف الی جمالی مال فلان، و لا للشریف أن یقول: هلا أضیف الی شرفی مال فلان، و لا للوضیع أن یقول: هلا أضیف الی ضعتی شرف فلان، ولکن الحکم لله، یقسم کیف یشاء و یفعل کما یشاء، و هو حکیم فی أفعاله، محمود فی أعماله.
و ذلک قوله تعالی: (و قالوا لو لا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم) [17] قال الله تعالی: (أهم یقسمون رحمت ربک - یا محمد - نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدنیا) [18] فأحوجنا بعضا الی بعض، أحوجنا هذا الی مال ذلک، و أحوج ذاک الی سلعة هذا [و هذا] الی خدمته، فتری أجل الملوک و أغنی الأغنیاء محتاجا الی أفقر الفقراء فی ضرب من الضروب، اما سلعة معه لیست معه، و اما خدمة یصلح لها لا یتهیأ لذلک الملک أن یستغنی [الا] به، و اما باب من العلوم و الحکم، فهو فقیر الی أن یستفیدها من هذا الفقیر، فهذا الفقیر یحتاج الی مال ذلک الملک الغنی، و ذلک الملک یحتاج الی علم هذا الفقیر، أو رأیه، أو معرفته، ثم لیس للفقیر أن یقول: هلا اجتمع الی رأیی و علمی و ما أتصرف فیه من فنون الحکم مال هذا الملک الغنی، و لا للملک أن یقول: هلا اجتمع الی ملکی علم هذا الفقیر. ثم قال: (و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا). ثم قال: یا محمد! (و رحمت ربک خیر مما یجمعون) [19] ، یجمع هؤلاء من أموال الدنیا.
ثم قال رسول الله صلی الله علیه و آله: و أما قولک: (لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الأرض ینبوعا) الی آخر ما قتلته، فانک اقترحت علی محمد رسول الله أشیاء: منها ما لو جاءک به لم یکن برهانا لنبوته، و رسول الله یرتفع عن أن یغتنم جهل الجاهلین، و یحتج علیهم بما لا حجة فیه.
و منها ما لو جاءک به لکان معه هلاکک، و انما یؤتی بالحجج و البراهین لیلزم عباد الله الایمان بها، لا لیهلکوا بها، فانما اقترحت هلاکک، و رب العالمین أرحم بعباده، و أعلم بمصالحهم من أن یهلکهم کما یقترحون. و منها المحال الذی لا یصح و لا یجوز کونه، و رسول [الله] رب العالمین یعرفک ذلک، و یقطع معاذیرک، و یضیق علیک سبیل مخالفته، و یلجئک بحجج الله الی تصدیقه حتی لا یکون لک عنه محید و لا محیص. و منها ما قد اعترفت علی نفسک أنک فیه معاند متمرد، لا تقبل حجة، و لا تصغی الی برهان، و من کان کذلک فدواؤه عقاب النار، النازل من سمائه، أو فی جحیمه، أو بسیوف أولیائه.
و أما قولک یا عبدالله!: (لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الأرض ینبوعا) بمکة، فانها ذات حجارة و صخور و جبال، تکسح أرضها و تحفرها، و تجری فیها العیون، فاننا الی ذلک محتاجون، فانک سألت هذا و أنت جاهل بدلائل الله تعالی.
یا عبدالله! أرأیت لو فعلت هذا، کنت من أجل هذا نبیا، أرأیت الطائف التی لک فیها بساتین، أما کان هناک مواضع فاسدة صعبة أصلحتها، و ذللتها، و کسحتها، و أجریت فیها عیونا استنبطتها؟
قال: بلی. قال: و هل لک فی هذا نظراء؟ قال: بلی. [قال:] أفصرت بذلک أنت و هم أنبیاء؟ قال: لا. قال: فکذلک لا یصیر هذا حجة لمحمد لو فعله علی نبوته، فما هو الا کقولک: لن نؤمن لک حتی تقوم و تمشی علی الأرض، أو حتی تأکل الطعام کما یأکل الناس.
و أما قولک یا عبدالله!: أو تکون لک جنة من نخیل و عنب فتأکل منها و تطعمنا و تفجر الأنهار خلالها تفجیرا، أو لیس لأصحابک ولک جنات من نخیل و عنب بالطائف تأکلون و تطعمون منها، و تفجرون الأنهار خلالها تفجیرا، أفصرتم أنبیاء بهذا؟
قال: لا. قال: فما بال اقتراحکم علی رسول الله أشیاء، لو کانت کما تقترحون لما دلت علی صدقه، بل لو تعاطاها لدل تعاطیه ایاها علی کذبه، لأنه حینئذ یحتج بما لا حجة فی