0

ابوالحسن خان صديقي بهترين مجسمه ساز معاصر

 
mashhadizadeh
mashhadizadeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1388 
تعداد پست ها : 25019
محل سکونت : بوشهر

ابوالحسن خان صديقي بهترين مجسمه ساز معاصر

ابوالحسن خان صديقي پس از کمال الملک ، ارد بزرگ و مرتضي مميز بيشترين راي ايرانيان را در نظرسنجي پاسارگاد کسب کرد در اينجا زندگينامه او همراه با تعدادي از آثارش را تقديم مي کنم

ابوالحسن خان صديقي
گفتگو با فريدون صديقي پسر مرحوم ابوالحسن صديقي از اساتيد مجسمه سازي و نقاشي ايران. فريدون صديقي در اين گفتگو علاوه بر صحبت در مورد آثار و فعاليت هاي پدر به مسئله مهمي هم اشاره مي کنند. وضعيت بحراني و نامعلوم و خطر تخريب مجسمه هاي فردوسي و خيام در اثر سهل انگاري هاي مجموعه شهرداري تهران.

استاد ابوالحسن صديقي از بزرگترين مجسمه سازان ايران در قرون اخير و خالق مجسمه هايي چون مجسمه ي فردوسي در توس، مجسمه ي نادرشاه در باغ نادري مشهد، ابن سينا در همدان، سعدي در شيراز، پيکره ي خيام در پارک لاله و فردوسي در ميدان فردوسي تهران است.

مرحوم ابوالحسن صديقي که از شاگردان کمال الملک است علاوه بر فعاليت در مجسمه سازي در زمينه نقاشي هم صاحب آثار ارزنده اي است. فريدون صديقي، فرزند استاد ابوالحسن صديقي، خود هنرمند و مجسمه سازي قابل است که اين هنر را بطور آکادميک در اتريش فراگرفته و سال ها به عنوان دستيار پدر در کارگاه ايشان در شهر رم مشغول بوده اند.
بخش اول گفتگوي ما با ابوالحسن صديقي در مورد پدر را در شماره اول دوره جديد 7سنگ ديديد و بخش دوم اين گفتگو را در اين شماره مي خوانيد.

فريدون صديقي در اين گفتگو علاوه بر صحبت در مورد آثار و فعاليت هاي پدر به مسئله مهمي هم اشاره مي کنند. وضعيت بحراني و نامعلوم و خطر تخريب مجسمه هاي فردوسي و خيام در اثر سهل انگاري هاي مجموعه شهرداري تهران.


● آثار طراحي استاد ابوالحسن صديقي
● تصاوير مجسمه هاي استاد ابوالحسن صديقي
● آثار آبرنگ استاد ابوالحسن صديقي
● آثار رنگ روغن استاد ابوالحسن صديقي


- درباره وجه مجسمه سازي استاد صحبت کرديم. اما ايشان نقاش بزرگي هم بوده اند. تا آنجايي که من اطلاع دارم يک قسمت از نقاشي هاي شان به عنوان چهره رسمي در کشور ثبت شده است، مثل تصاوير سعدي و فردوسي که در کتابهاي درسي و ديگر جاها به عنوان چهره رسمي استفاده مي شود کار ايشان است. در اين مورد هم کمي صحبت کنيم.

- بله، ببينيد در 1322 انجمن آثار ملي تاسيس شد و از آن سال شروع کردند راجع به مفاخر و مشاهير ملي بحث و گفتگو کردن. ايران شناس ها و باستان شناس ها نشستند و صحبت کردند که آنچه تصوير از چهره اينها وجود دارد و در بين کتابهاي قديمي باقي مانده است اثر هنرمنداني است که ايراني نيستند. اکثرا هندي يا پاکستاني يا مربوط به آذربايجان شوروي هستند. مثلا خواجه نصير طوسي را يک نفر مثل هندي ها کشيده بود، يک نفر عين چيني ها و مغولي ها کشيده بود. اين بود که بنا شد يک چهره رسمي براي اين مفاخر ملي در انجمن آثار ملي ثبت شود.

سال 1324 پدرم تصويري از سعدي کشيد و به تصويب انجمن آثار رسيد و از آن به بعد هر هنرمندي که بخواهد تابلو يا مجسمه اي از آن هنرمند بسازد بايد چهره اش هماني باشد که ثبت شده که البته متاسفانه گاهي رعايت نمي شود. ابوريحان بيروني، خواجه نصير طوسي، حافظ، فردوسي، سعدي اينها کسايي بودند که پدرم چهره هاي شان را کشيد و ثبت شد.

پدرم تابلوهاي خيلي ارزنده اي هم دارد. دو تا از تابلوهايش در موزه سعد آباد است. يک تابلو بزرگ دارد به طول 7 متر و ارتفاع 3 متر در سفارت ايران در پاريس که چهره اولين ايلچي خان ايران يعني همان سفير ايران در دربار لوئي شانزدهم است. حتي موزه لوور در گزارش قرني که داد اشاره کرده که هنرمندان خارجي هم بودند که آمدند اينجا و همچين فعاليتهايي داشتند مثل پيکاسو، مثل دالي و مثل ابولحسن صديقي. پدرم تابلوهاي خيلي نفيسي دارد و يکي از نفيس ترين تابلوها خوشبختانه در اختيار من است. تابلويي است که از رامبراند در فلورانس کپي کرده است. يک تابلو ديگر تابلويي است که از روبنس کپي کرده که متاسفانه بر اثر سهل انگاري از بين رفت. هنگام کشيدن اين تابلو در موزه لوور بوده و وقتي کارش تمام مي شود اجازه نمي دهند بيرون بيايد مي گويند شما داريد اين تابلو را مي دزديد! بعدا مي روند و مي بينند اين تابلو را تازه کشيده و آن يکي خشک شده است. يعني اينقدر دقيق کار شده بود که قابل تشخيص نبوده است. يک تابلو تمام قد فرشته دختر چشمه مال سورس دارد و چون اين تابلو خيلي عريان است آدم هر جايي نمي تواند آنرا نمايش دهد! تابلويي دارد از رضا خان ايستاده بعد از تاجگذاري. پدرم چند مدال هم درست کرده است. مدال براي هزارمين سال فردوسي. البته اينها کارهاي کوچکترش است. اين کار در يونسکو هم ثبت شده است. پدر من 83 تا مجسمه ساخت که از اين 83 تا چهارده تا قابل بحث نيست بخاطر اينکه شخصيت هاي حکومتي هستند. واقعا خدمت کلاني به فرهنگ و ادب مملکت کرد و باعث شناسانده شدن شخصيت هاي ادبي ايراني شد.

- از نظر تدريس چطور؟ چه مدت تدريس داشت؟ شاگردانش چه کساني بودند؟ کجا تدريس داشت؟

- در دانشکده هنرهاي زيبا بعد از افتتاح حدود پنج سالي درس دادند. بعد از 1320 بود که جنگ شد و اينجا هم اشغال شد. يکي دوسالي اوضاع راکد بود و دوباره در دانشگاه درس مي داد و بعد خسته شد. اصلا پدر من براي اينکار ساخته نشده بود که درس بدهد. رفت و آزاد کار خودش را کرد. البته استاد دانشگاه بود و خيلي زود خودش را بازنشسته کرد که خيالش راحت شود و رفت به مسئله هنر بپردازد.

- رابطه شما با پدرتان چطور بود؟

- هميشه راجع به مسائل هنري با هم درد دل مي کرديم و به من نصيحت مي کرد که به اين مسائل کاري نداشته باش و هميشه گوش ت فقط صداي چکش ت را بشنود و حتي اگر کسي صدايت زد توجه نکن. مي گفت دور از حب و بغض باش و کينه کسي را به دل نگير و اگر سنگ جوابت را نداد کينه او را به دست بگير و برو و آنقدر بزن در سر سنگ تا نرم شود. اصولا مرد عجيب و غريبي بود و من به عنوان پسرش که الان با شما صحبت مي کنم ممکن است تا بيست سال پيش پدرم را به عنوان پدر دوست داشتم اما الان نه عنوان صرفا پدر بلکه به عنوان يک شخصيت والاي هنري علاقه دارم. چون چيزهايي که من از پدرم موقع کار ديديم هيچ جا نديده ام. مواقعي وسط تابستان داشت کار مي کرد و عرق مي ريخت. درست در موقعي که هيچ تنابنده اي نمي آيد همچين کاري بکند اين شخص با يک پيراهن رکابي در آن گرماي شديد شروع مي کرد به چکش زدن و روزي چهار هزار تا، پنج هزارتا چکش مي زد. وزن هر چکشي را حداقل دو کيلو در نظر بگيريد، کار آساني نيست که بتوان همچين شاهکاري را از دل يک سنگ نتراشيده نخراشيده بيرون بياورد.
الان در هنرمندان ما هيچ کس نيست. هميشه هم در هر محفلي که باشم مي گويم هيچ کس نيست و اين هنرمندان ما فقط ادعا دارند که ما اينيم. از هنر فقط اين است که کلاه کج و کوله به سرشان بگذارند و ريش بلند بگذارند و قوز بکنند، يک شالي بندازند روي گردنشان و متاسفانه معتاد هم بشوند. اين برايشان يعني راه و رسم هنرمند شدن! اما پدر من تا روز آخر مرتب کت و شلوار مي پوشيد، کراوات مي زد، ريشش را مي زد و آدم مرتبي بود. خيلي از اين کارها را از کمال الملک ياد گرفته بود و هميشه هم مي گفت که کمال الملک نه تنها استاد هنري من بود، استاد زندگي من هم بود و خيلي چيزها را به من ياد داد.


- خود شما هم يک مجسمه ساز هستيد. فکر مي کنيد در بين مجسمه سازان معاصر ايراني چند جريان وجود دارد و جايگاه پدر شما در بين اينها کجاست؟

- من به عنوان يک هنرمند و مجسمه ساز که از گچ و سنگ و بتون مجسمه ساخته ام و تجربه لازم را دارم و دستم در اين راه پينه بسته ولي نه به عنوان اينکه يک هنرمند تاپ هستم، نه يک مجسمه ساز کاملا معمولي هستم، نظر مي دهم. اگر الان بخواهم همه مجسمه سازها را بگذاريم در يک صف، نمي توانم براي پدرم جايگاه پيدا کنم. مثل فرق بين زمين تا کوثر است! پدر من تنهاست هيچ مشابهي در اين مملکت ندارد. ما هنرمندان همينطوري اينجا مي لوليم ولي ايشان يک شخصيت بالاست. وقتي پدرم فوت کرد آقاي المعيد سفير بحرين يک نامه تسليت آميز به من نوشت که ارتحال پدر شما را تسليت مي گويم، يک ستاره پرنور در کهکشان هنر ايران خاموش شد.

- از نظر سبکي ايشان معمولا رئال مي ساختند. يعني کارهايي که من از ايشان ديده ام رئال بوده است. غير رئال هم کار کرده اند؟

- بله. البته يکي دوبار هم غير رئال کار کرد ولي جواب نگرفت و ارضا نشد. ببينيد چون الان من درگير هستم از اوضاع هنر اطلاع دارم بگذاريد يک چيزي را به شما بگويم. يکي از مسئولين هنري مملکت به من گفت که استاد صديقي اگر دو نفر ديگر از هنرمندان مملکت باشند که اينطور حرفشان را راحت با مسئولين بزنند ما مشکلي نخواهيم داشت. اما هيچ کدام اينکار را نمي کنند. هنرمندان مملکت ما کارشان شده اينکه هر جوري هست يک قرارداري ببندند و يک پولي بگيرند و زندگي شان را بکنند و يک چيزي هم درست کنند بگذارند آنجا. مملکت ما براي هنر مدرن، مملکت نيست. من نمي خواهم هنر مدرن را نفي کنم، من خودم يک مکتب هنري مدرن ثبت شده در اتريش دارم ولي آن جاي خودش را دارد. الان در پارک هاي مملکت مان هنرمندان ما بدون شناخت نسبت به طول و عرض پارک و بدون آشنايي به بافت پارک که در کدام منطقه تهران قرار گرفته و مردمش چطور هستند مي آيند و مجسمه مدرن درست مي کنند. الان هم که مسئله شهيد و مادرشهيد و شهيد گمنام و با نام و بي نام و اينها زياد باب شده - و به درستي به اين مسائل ارزش گذاشته مي شود - مثلا يک ميداني را در جنوبي ترين نقطه شهر تهران درست مي کنند به نام ميدان مادر شهيد و يک چيزي را با هزينه بالا درست مي کنند و آنجا مي گذارند که پيامي ندارد. من پنج بار رفتم آنجا و با مردمش صحبت کردم. آنجا دوره گرد هست، بزاز هست، خرازي هست، سبزي فروش هست و ... . ما يک ميداني را درست مي کنيم آنجا به نام ميدان مادر شهيد که خود هنرمندي که اين را ساخته است نمي داند اين چيست. پدر من هر کاري که مي کرد مطالعه زيادي در مورد آن انجام مي داد. مثلا اگر قرار بود براي يک ميدان مجسمه بسازد از زواياي مختلف از ميدان و حواشي آن عکس مي گرفت و حتي نوع خانه هاي اطراف ميدان را هم در نظر مي گرفت. و بعد طرح مي داد و ماکت مي ساخت و بعد مجسمه مي ساخت.

ما نمي توانيم در يک پارکي که يک جوان مي خواهد با يکي ديگر راه برود يک مجسمه بگذاريم که طرف گيج شود. بايد يک مجسمه اي را آنجا بگذاريم که فهمش براي من و شما راحت باشد. نمي خواهم بگويم مدرن نباشد، مدرن باشد اما در جاي خودش. شما مي توانيد در فرهنگ سراي نياوران يک مجسمه مدرن بگذاري. براي ايکنه کسي که مي آيد آنجا و مي رود کنسرت پيانو مي شنود کسي است که در يک رده ديگري قرار دارد و هضم اين هنر مدرن برايش آسان است و حتي تفسير هم مي تواند بکند. ولي کسي که در جنوب شهر است و ساعت شماري مي کند که پنج شنبه بشود و برود دعاي کميل اين شخص نمي تواند مدرن را بپذيرد و هضم کند. پس بايد به هر کس چيزي را بدهيم که با آن آشنايي داشته باشد و با طبيعتش بيگانه نباشد.

الان جلوي دانشگاه شهيد بهشتي منومان گذاشته اند به عنوان شخصيت شهيد بهشتي. برويد بينيد! چيزي که در آن نيست پيام يک انسان است! من کاري به اسم انسان ندارم. ولي در اين اثر هيچ پيامي نيست. اگر چشم شما را ببندند و ببرند در آن جا چشم تان را باز کنند مي بينيد سه تا چيز دراز عين مغار کنار هم گذاشته اند! اين چه چيزي مي خواهد بگويد!؟

- خب برگرديم به مجسمه هاي مرحوم ابوالحسن صديقي. کدام يک از اينها از همه مشهورتر بود و پدر شما کدام يک را بيشتر از همه دوست داشتند.

- ببينيد پدر من در طول زندگي عاشق سه شخصيت فرهنگي بود؛ خيام، فردوسي و سعدي. پدر من در خانه چهار تا کتاب داشت. ديوان حافظ، شاهنامه فردوسي، خيام و قرآن. بالاخره پدرم تعصب مذهبي هم داشت. پدر من شاهنامه فردوسي را حفظ بود، ديوان خيام را حفظ بود. اصلا حرف زدنش فردوسي بود. هر جا هم که صحبت مي کرد به هر حال ناخوداگاه دو تا بيت از شاهنامه فردوسي داشت. در بين کارهايش ايتاليايي ها خيام پدر من را مثل يک داوود ميکلانژ دوست داشتند، همين خيام پارک لاله را. چون اين مجسمه به مدت بيست و پنج روز در جلوي کارگاهي که کار مي کرد در ايتاليا در معرض ديد مردم بود و مردم مي آمدند و با آن عکس مي انداختند و روزنامه هاي ايتاليا مفصلا در مورد آن نوشته بودند. پدر من همان اندازه در ايتاليا معروف است که در ايران معروف است.

- خودش کدام مجسه ها را بيشتر دوست داشت؟

- همين خيام پارک لاله. دومي هم فردوسي ميدان فردوسي.

- يعني دو مجسمه اي که بيشتر از همه آسيب ديده اند. حالا داستان اينها را تعريف کنيد که الان وضعيت شان چطور است و چه بلاهايي سر آن آمده است.

- مجسمه فردوسي سال 50 نصب شد. سال 52 هم مجسمه خيام نصب شد. مجسمه ها هيچ مشکلي نداشتند تا سال 1356. در سال 56 در آن شلوغي ها که تظاهرات مي کردند به صورت خيام سنگ زدند و با قلوه سنگ و آجر دماغ و گوش و انگشتها را شکستند. من هم يک مجسمه ابوريحان از سنگ مرمر ساخته بودم در انجمن آثار در آن شلوغ پلوغي ها اصلا خردش کردند.

بعد از آن سالها شهرداري منطقه 6 بدون اينکه توجهي به اين مسئله داشته باشد يک نفر را از دانشکده هنرهاي زيبا پيدا کرد که مجسمه سازي مي خوانده و آورد که مجسمه را مرمت کند. بعد از آن ترميم نه دماغ، دماغ خيام است و نه انگشتان. يکي دو سال بعد از آن گويا رنگ روي آن پاشيده اند. بعد اينها آمده اند با تينر رنگ را پاک کرده اند، رنگ سياه را. بعد چون ديدند ريخت مجسمه خراب شد اينبار رنگ سفيد زدند، رنگ روغن. رنگ روغن هم روي سنگ تا يک زماني برقرار است و بعد بخاطر آب و هوا پوسته مي شود و مي ريزد. بعد آمدند با يک بتونه مانند پستي بلندي هايش را صاف کرده اند! يک مقدار زيادي از خطوط چکش الان زير رنگ محو شده و معلوم نيست. بعد از مدتي دوباره کثيف شده و اينها آمده اند رنگ زدند. مجسمه فردوسي را هم همينطور. يک روزي ديدم پوستر آويزان کرده اند و طناب پوستر را انداخته اند دور دست فردوسي! آن قسمتي که دست روي پايش قرار داده و جاي انگشت خاليست به آن طناب وصل کرده اند! پوستر 10-15 کيلويي را به آن آويزان کرده اند. بعد هم آن را کشيده اند تا انگشت شکسته شد!

يک روز ديگر آمدم ديدم انگشت سر جايش است بعد معلوم شد با چسب آنرا همينطوري چسبانده اند! تابستان و در هواي 40 درجه سنگ به مرور در طي دو سه روز تا مغزش گرم مي شود. سنگ مرمر هم از جنسي است که اگر به آن شوک وارد شود از خودش عکس العمل نشان مي دهد. حالا اين عکس العمل ممکن است بصورت پوسته شدن يا ترک برداشتن باشد. آن باغباني هم که گلها را آب مي داده حواسش نبوده يا دلش سوخته به حال مجسمه که کثيف شده آب سرد را ريخته روي مجسمه و در آن اوج حرارت باعث شده که سنگ از جاهاي ضعيف ترک بخورد! سنگ مرمر مکندگي اش بسيار ضعيف است و به همين صورت اينکارها باعث انهدام و آسيب ديدن مجسمه مي شود.
الان دور تا دور مجسمه 11 تا 12 تا ترک خورده است. با يک تکان يا يخبندان شديد ترک ها بيشتر هم مي شود. يکي ديگر از عواملي که بطور طبيعي به اين سنگها ضربه زده تکان خوردن بر اثر زلزله است.

- حالا سرنوشت اين مجسمه ها چه مي شود؟

- فعلا که اينقدر حرکت در اين سازمان زيباسازي شهرداري تهران هست و مشغول جلسه درست کردن براي کارهاي خودشان هستند که به اين جور مسائل نمي رسند. از ارديبهشت ماه (سال هشتاد و سه) اين قضيه مطرح شد که سازمان ميراث فرهنگي دخالت کرد و خبر در چند روزنامه هم منعکس شد و در صدا و سيما هم بخش شد. اينها يک سال است نامه مي نويسند که به داد اين مجسه برسيد. الان با يک لرزش ممکن است اين سنگ از حداقل دو جا و حداکثر چهار جا از هم جدا شود. من با نماينده زيباسازي رفتيم و مجسمه را بررسي کرديم و با چشکش به دو جاي مختلف آن که زدم دو صداي مختلف مي داد و صداي مرگ داشت.
ترميم اين مجسمه ها کار بسيار مشکل و دقيقي است و مراحل مختلفي دارد. اما من اينکار را مي کنم چون تخصص م است.

- پس الان مشکل کجاست؟ چرا کار شروع نمي شود؟

- الان مشکل از خود ارگان هاست. ببينيد شهرداي منطقه 6 اواخر سال هشتاد و دو اعلام مي کند که اين مجسمه خيام آسيب ديده و به دادش برسيد و اينها گفتند بسيار خوب. فروردين شان که تعطيل بود. از آن به بعد 3-4 بار با مامور سازمان زيباسازي به آنجا رفتيم تا موضوع را بررسي کنيم. آنها هم گفتند ما با شما قرارداد مي بنيم که اول تير ماه کارتان را شروع کنيد. اين همه مدت گذشته و هنوز معلوم نيست چکار مي خواهند بکنند. در اين مدت ترک ها هم بزرگ تر شده است. معلوم نيست وضعيت چه مي شود. ما مي خواهيم مجسمه را مرمت کنيم. مرمت اين آقايان چه بود در دو سال پيش؟ يک سطل رنگ دادند به باغباني که نيم کت ها را رنگ مي زد و او قلمو را برداشت و مجسمه را رنگ زد! بعضي جاها رنگ به قطر 5 ميل روي مجسمه است. الان در مجسمه خيام موي ريش ديده نمي شود از بس که از رنگ اشباع شده است. فردوسي هم همينطور است.

فردوسي را کنيتکس کردند و دوباره رنگ زدند. الان مي خواهيم مجسمه اميرکبير را هم مرمت کنيم اما در مورد اميرکبير طرف من ميراث فرهنگي است و سازمان زيباسازي نيست. يک ماه پيش من به اينها گفتم مي خواهم با مسئول مربوطه صحبت کنم. از آنروز اگر شما پشت گوشت را ديدي من هم آن مدير را ديدم! يک ماه مرتب مي رفتم و ايشان يا جلسه داشتند يا نبودند يا مرخصي بودند! يک فکري براي اينکار نمي کنند. قضيه مثل زمان يکي از پادشاهان مملکت شده که آمدند گفتند محمد افغان حمله کرد، عين خيالش نبود، گفتند آمد خراسان را گرفت، باز هم به هيمن صورت، گفتند آمد تا سمنان و دامغان و رسيد به اصفهان، باز هم توجه نکرد تا رسيد به دم دروازه شهر، سردار ممکلت خونين و مالين رفت و تا خواست به پادشاه بگويد محمد افغان دارد مي آيد ديدند که پادشاه آنجا نشسته است و با يک عده صحبت مي کنند که کشمش لاي پلو حرام است يا مکروه است يا حرام! اين مملکت ماست!

من هفته پيش يک نامه براي اينها نوشتم که اولا من مرمت اين مجسمه را چون کار پدرم بوده و ارزش هنري آن را مي دانم انجام مي دهم و تحت اين شرايط هم کار را انجام مي دهم؛ زمان طولاني تر و هزينه کمتر. خودشان هم محاسبه کرده اند که اگر قرار باشد همچين مجسمه اي الان ساخته بشود 150 تا 200 ميليون تومان هزينه آن است. حالا گيريم که همه هنرمندان هم بلدند.

- هزينه مرمتش چقدر است؟


- من گرفته ام سه ميليون و پانصد هزار تومان. همين مرمت پايين تر از 15 ميليون تومان نيست و من هم فقط بخاطر کار پدرم گرفته ام. اين هزينه هم صرف تهيه ابزار لازم براي مرمت مي شود. يک مته براي مرمت 90 هزار تومان مي شود و فقط تعداد زيادي مته براي اينکار لازم است. براي ساخت مته ها هم خوشبختانه يک تراشکار ارمني را پيدا کرد ه ام که به کارش متعهد باشد!

اينها کار نمي کنند! مي خواهند کار کنند اما هيچ تکاني نمي خورند! مجسمه داوود ميکلانژ را که مربوط به 490 سال پيش است در فلورانس آورده اند پايين که تميزش کنند، مرمتش سه سال طول کشيده، يک ميليون و هشتصدهزار دلار هم هزينه اش بود.
من به اينها هم گفتم که اگر تا هفته آينده هيئت مديره تان تشکيل شد و تصميم گرفت و ابلاغ کرد که هيچ. ولي اگر نشد من ديگر اين مجسمه را مرمت نمي کنم و بدهيد به همان متخصصتان که با سطل رنگ مي زند مرمت کند!

- شرايط بقيه مجسمه ها به چه صورتي است؟ مثل بوعلي، نادر و بقيه.

- الان مجسمه بوعلي هم خيلي وضعش بد است. اين مجسمه ساخت 1325 است. هم ترک دارد و هم جنس سنگش خوب نيست. مجسمه را به مرور جابجا هم کرده اند و صدمه ديده است. سعدي هم همينطور. فرشته عدالت هم همينطور انگشتهايش شکسته شده است. ميراث فرهنگي در فکر هست که فکري براي اينها بکند.

- شما خودتان تدريس هم مي کنيد؟

- من نه. من دوسال در دانشگاه فرح پهلوي سابق که الان شده الزهرا درس دادم اما بعد از آن نه. اصلا حوصله تدريس ندارم و نمي توانم.

- الان وضعيت مجسمه سازي در ايرن چطور است؟

- همه در يک خط هستند. همان اندازه که مي شود اميد داشت همان اندازه هم مي شود نا اميد بود. ببينيد شما وقتي مي خواهي که يک کاري را انجام بدهي تا زماني که عشق واقعي به کار نداشته باشي موفق نمي شوي. الان همينطور است. الان مسائلي براي ما در اولويت قرار دارد که هيچ هم خواني با هنر ندارد. مي آيند ميلياردها تومان خرج مي کنند براي يک برنامه اي که چند روز طول مي کشد وقتي هم که تمام شد اثري از آن باقي نمي ماند. آن وقت براي حفظ و احياي يک تابلو نقاشي اصيل ايراني که کار يک هنرمند ايراني است کاري نمي کنند و آخرش رنگرز مي آيد و رنگ مي ريزد روي آن! مگر انجمن آثار ملي چکار کرده است؟ در جايي تابلويي بود از حکيم المک اثر کمال الملک که آنجا را ساخته بود. آنجا که آنموقع مال انجمن آثار ملي نبود. بعد آمدند يک کتابخانه اي آنجا درست کردند در جايي که آينه کاري بود. قشري به قطر سه سانتيمتر روي تمام آينه ها گچ گرفته بودند!

- چند تا خاطره از پدرتان هم براي ما تعريف کنيد.

- خاطره که زياد است اما يک خاطره بگويم که در ارتباط با مجسمه سازي باشد. زماني که حدود پانزده سالم بود يک روز ظهر وقتي پدرم بعد از کار روي يک مجسمه براي نهار رفته بود من آمدم چکش قلمش را برداشتم شروع کردم به تراشيدن سنگ! آنموقع علاقه داشتم به مجسمه سازي و گاهي هم نقاشي مي کشيدم ولي کار مجسمه سازي نکرده بودم براي من هم مهم نبود که کجاي سنگ را مي تراشم و چکار مي کنم فقط مهم اين بود که سنگ را بتراشم و ببينم که چطور است! يک دفعه ديدم گوش من گرفته شد و يک کشيده محکم خورد توي گوشم! ديدم پدرم است و گفت چکار داري مي کني؟ گفتم سنگ مي تراشم! او هم خيلي محکم به من گفت تو غلط کردي که داري همچين کاري مي کني! مگر نمي بيني پدرت با چه بدبختي مجسمه مي تراشد؟ تو مي خواهي از من هم بدبخت تر بشوي!؟ بلدشو و برو! الان هم هر وقت روي سنگ کار مي کنم ياد آن روز مي افتم!

    حمید.bmp

 

 

جمعه 26 آذر 1389  12:13 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها