كوبيسم ـ از نقاط عطف هنر غرب ـ جنبشي بزرگ در نقاشي و تا حدي محدودتر در مجسمه سازي قرن بيستم است. اين سبك كه قبل از جنگ جهاني اول توسط پيكاسو و براك در پاريس شكل گرفت، گرچه محدود به نقاشي و مجسمه سازي ميشد، با اين حال تأثيري بسزا بر توسعه و ترقي هنر مدرن گذاشت.
هنرمندان پيرو اين سبك كه ريشه هائي نيرومند در هنر قومي ـ قبليه اي آفريقائي دارد، از تكنيكهاي كُلاژ (وصله چسباني) و فرمهاي هندسي استفاده ميكنند. گاهي زوايائي مختلف از يك تصوير همزمان در تابلو نشان داده ميشود.
هدف پيروان كوبيسم آن بود كه با رويگرداني ريشه اي از مفهوم هنر به عنوان بازنمائي طبيعت ـ كه پس از رنسانس بر نقاشي و مجسمه سازي غرب سلطه داشت ـ اجسام و احجام را، بي آن كه از شگردهاي سه بعدي نمائي استفاده كنند، بر سطحي دوبعدي به تصوير درآورند. نقاشان كوبيست، آن قدر كه اشياء واقعي را باز مينماياندند، بر نمودهاي ظاهري آنها در مكان و زماني خاص تأكيد نميكردند، بل كه ميكوشيدند با بهره گيري از خرد و شناخت خود، جنبه هائي ناديدني از پديدارهاي مختلف را به نمايش درآورند. بدين منظور، وجوه مختلفي از يك شكل در آنِ واحد به تصوير درميامد. به عبارت ديگر صورتهاي مختلف يك شيء به سطوح مختلف هندسي تجزيه ميشد و سپس از ديدگاههاي مختلفي تركيب مجدد مي يافت. كوبيسم از اين منظر، مدعي رئاليسم بود، منتها نه رئاليسم بصري و امپرسيونيستي، بل كه رئاليسم واقعي.
مجسمه هاي آفريقائي و تابلوهاي متأخر سزان از مهمترين منابع تأثيرگذار در پيدائي اين سبك به شمار ميروند اما درواقع با تابلوي «دوشيزگان آوينيون» اثر پيكاسو (1907) بود كه حركت اين جنبش هنري آغاز شد و بعدها به دو مرحله تحليلي (1912ـ1910) و تركيبي (1914ـ1912) تقسيم گرديد.
همكاري پيكاسو و براك كه با جنگ جهاني اول پايان يافت، سبب شكل گيري حركتها و سبكهاي بسيار زيادي در قرن بيستم شد كه از آن جمله، «فوتوريسم»، «اورفيسم»، «پوريسم» و «وُريتيسم» درخور ذكرند.
با توجه به پيشينه آثار هنري، مخصوصاً نقاشي، اغلب نقاشيهائي كه در كنار نوآوري و جديد بودن، خصوصيات سنتي و مأنوس را عرضه كرده اند، سريعتر از كارهاي افراطي و كاملاً نوجويانه، دوستدار و پيرو پيدا كرده اند؛ چنان كه در كوبيسم، سطوح هندسي به كار رفته در آثار پيكاسو و براك در شمار نوآوريهاي آنها بود.
«زبان نوئي كه پيكاسو و براك در آثار خود به آن دست يافتند، باعث تحولاتي چشمگير در هنر نقاشي شد و آزاديهائي را براي هنرمندان به ارمغان آورد كه قبلاً وجود نداشت؛ ازجمله: آزاد شدن آنها از قيد و بندهائي كه آن زمان، در بازنمائي دقيق پديده ها و اشيا مرسوم بود، يا آزادي يافتنِ زباني نو و تركيباتي جديد براي به تصوير كشيدن طبيعت و زندگي شان.
از سوي ديگر، مركزيت هنري پاريس و محفل كوچك هنرمندان فعال در جوار پيكاسو و براك، باعث موفقيت آنها در اشاعه اين زبان نو شد. افزون بر اين، به رغم تازگي كوبيسم، اين هنر نو در زماني مناسب پا به عرصه گذاشت، زيرا ارتباط خود را با هنر مرسوم پيشين قطع نكرد و برعكس، با جمع كردن مجموعه اي از ريشه هاي متباين آن، ذهنيت موجود آماده و پذيراي كوبيسم شد.
در سال 1912 روش هنري پيكاسو و براك بكلي تغيير كرد و با پديد آمدن تابلوي «نقش اشيا همراه با حصير صندلي» در سال 1914 كه بعدها يكي از تابلوهاي معروف پيكاسو به شمار آمد، عنوان كوبيسم تركيبي به حوزه نقاشي وارد شد.
تابلوهاي خلق شده بدين روش، چنان كه از نام آن برميآيد، نه برگرفته از طبيعت، بل كه تركيبي از عناصر و مصنوعات بودند كه سبب دگرگوني مفهوم كلي هنر نقاشي نيز شدند؛ زيرا تا آن زمان بويژه در فرانسه و انگليس نقاشي در مفهوم كلي به معناي رنگ كردن يك سطح بود.
پيكاسو، در تابلوي يادشده عناصر تصويري روزنامه، پيپ، بطري و مانند آن را روي پارچه مشمعي نقشداري قرار داد كه تا يك سوم تابلو را فرا گرفته بود و به رغم ساختگي بودن آن، واقعيترين و باورپذيرترين بخش تابلو به نظر ميرسيد.
گفتني است كه آثار «خوان گريس» در مرحله تركيبي، اهميتي در رديف آثار پيكاسو و براك يافت. استفاده از مواد و مصالحي غير از مواد سنتي (خرت و پرتهائي كه به نظر برخي شايد دون شأن هنر باشد)، به بازي گرفتن واقعيت نه براي رسيدن به يك زيبائي آرماني، بل كه صرفاً به منظور تفريح و تفنن، انكار كلي همه فوت و فنّهاي جاافتاده هنر نقاشي در قرون گذشته با استفاده از تكنيك كُلاژ، و سرانجام نفي تمام و كمال اين اصل قرار دادي كه «تابلوي نقاشي بايد در برابر چشمان نظاره گر همچون پنجره اي ظاهر گردد كه به فضائي خيالي گشوده ميشود» دلائلي بر بديع بودن كوبيسم بود.
افرادي كه كوبيسم را نوعي شانه خالي كردن از بار مسئوليت پنداشته بودند، بسرعت زبان مونتاژ را ياد گرفتند و كوبيسم را كه واقع نمايي عكاسي وار عناصر طبيعي را با كمپوزيسيوني قوياً غيرواقع نما تلفيق ميكرد، به عنوان هنري جامع و كامل پذيرفتند. بدين طريق، گسستگي و استفاده از زبانهاي نامتجانس (از طريق ادغام عناصري از زندگي روزمره در اثر) به قراردادهاي زبان (اكسپرسيون) هنر مدرن تبديل شد و كوبيسم نقطه عطف و رهبر اين حركت بود.
شايد بتوان گفت كه اين جهان نو، همان است كه كوبيسم قصد تصوير كردن آن را داشت، ولي گفتني است كه چنان بيان صريحي شايد زياد بجا و درست نباشد، زيرا هر آنچه پيكاسو و براك خلق ميكردند، واكنشي در برابر هنر زمانه پنداشته ميشد. جالب اين كه در آثار آنها بر خلاف اثار ديگر هنرمندان اين سبك، اثري از جلوه هاي تكنولوژي و پيشرفت انسان در صنعت، همچون اتومبيل، هواپيما، برج ايفل و ديگر مصنوعات ساخت بشر ديده نميشود. با اين حال، گسستگي و پيچيدگي نقاشيهاي آنها و بازي راز آميزشان با واقعيت عيني و ملموس از يك سو و علاقه آنان به خطوط مستقيم و شكلهاي هندسي از سوي ديگر، موجب شد كوبيسم به سبك (يا مجموعه اي از سبكها) تبديل شود كه به طور كلي تداعي كننده واكنشي مثبت به جهان نو بودند.
در باب واژه «كوبيسم» لازم به يادآوري است كه پيكاسو و براك به عنوان پايه گذاران كوبيسم، كوچكترين اشاره اي به اين نام نداشته اند و اين كلمه، زماني حالت برچسب نام يك جنبش هنري را يافت كه گروهي از نقاشان (بدون حضور پيكاسو و براك) در سال 1911 آثار خود را در «سالن مستقلها» به نمايش درآوردند و روزنامه ها عنوان نقاشان كوبيست را به آنها دادند. يك سال بعد از برپائي اين نمايشگاه، دو تن از آنان (البر گلز و ژان متسينگر) نخستين كتاب را درباره «كوبيسم» منتشر كردند و در همان سال، نقاشيهاي كوبيستي كه در پاريس كشيده شده بودند، در سراسر اروپا (در شهرهاي لندن، بارسلون، كلن، زوريخ، مونيخ، برلين، پراگ و مسكو) به نمايش درآمدند. گذشته از اين، در سال 1913 مجموعه مقالات آپولينر درباره هنر پيشتاز با عنوان «نقاشان كوبيست» انتشار يافت و نمايشگاه بزرگي كه به نام «نمايشگاه قورخانه» در شهر نيويورك برپا شد، كوبيسم را در سراسر آمريكا بر سر زبانها انداخت.
البته خودِ واژه كوبيسم به عنوان يك برچسب به تعبير و تفسيرهائي دامن زد، به طوري كه كوبيسم، اغلب هنر ساده سازي، توصيف ميشد و نقاشاني كه كارهايشان آكنده از شكلها و حجمهاي هندسي بود، بيش از نقاشاني كه هدفهاي ظريفتري را دنبال ميكردند، نماينده راستين اين جنبش شناخته ميشدند.
در پايان بايد يادآور شد كه در نگرش برخي نقاشان، كوبيسم راهي بود كه آشكارا به انتزاع كامل ميرسيد. به نظر آنها كساني كه مايل نبودند اين راه را تا انتها طي كنند، جرأت وانهادن سنت بازنمائي را نداشتند.