0

زندگي و هنر ونسان ون گوگ

 
mashhadizadeh
mashhadizadeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1388 
تعداد پست ها : 25019
محل سکونت : بوشهر

زندگي و هنر ونسان ون گوگ

در جست وجوي شفا

وقتي دختر کوچولوي زيابيي به او گفت: چه گوش خوشگلي داري! ونسان در خانه گوشش را بريد و داخل دستمالي گذاشت و براي دخترک آورد

کشتزار و کلاغ ها آخرين نقاشي ونسان ون گوگ است؛ پرندگان سياه رو به آسمان در پروازند و منتقدان هنري اين را به پيشگويي مرگ تعبير کرده اند. ونسان در 30 مارس 1853 متولد شد. کودکي را در روستاي زادگاهش گذراند و همان جا به مدرسه رفت. در سال 1869 به استخدام گالري گوپيل در لاهه در آمد و در همين سال نامه نگاري با برادرش تئودور را آغاز کرد. اين نامه نگاري که تا اواخر عمر ون گوگ ادامه داشت، مهمترين سند از زندگي و هنر ون گوگ به شمار مي رود. در اين نامه ها جزئيات ارزنده اي از تاثرات، رنج ها و دلمشغولي هاي نقاش بزرگ آمده است. ونسان همچنين نقطه نظرهايش درباره هنر و رنگ ها و تعبير و تفسير شخصي آثارش را به دقت براي برادرش شرح داده است.

در سال 1872 ونسان به شعبه گالري در بروکسل منتقل شد و سال بعد به لندن عزيمت کرد. در پانسيوني زندگي مي کرد که مدير آن خانمي بود و خانم، دختري داشت. ونسان عاشق دخترک شد. براي خودش قصه ها بافت اما زماني که تصميم به ترک لندن داشت تازه متوجه شد که دختر از مدت ها قبل، نامزدي دارد.

در سال 1874 به پاريس منتقل شد و دوباره به لندن بازگشت و سرانجام در سال 1876 از گالري گوپيل اخراج شد. پس از اين تا دو سال بعد کوشش کرد که به عنوان مبلغ مذهبي آماده خدمت شود اما پيش از امتحان ورودي دانشکده الهيات آمستردام از اين کار خسته شد و قيد تحصيلات را زد. در سال 1879 سرانجام به آرزويش جامه عمل پوشاند و بدون تحصيلات رسمي به عنوان مبلغ مذهبي پذيرفته شد. ولي اين کار نيز مدت زيادي دوام نياورد.

اولياي کليسا بر اين باور بودند که آقاي ون گوگ با شيوه منحصر بفردش پايه خدمات کليسايي را متزلزل مي کند. اما ونسان کارش را رها نکرد و در روستايي به موعظه ادامه داد و در کنار آن نقاشي را با جديت بيش تري پي گرفت.

در سال 1881 با دختر خاله اش روبرو شد. زني بيوه که تجربه ازدواج اول را از سر گذرانده و بيش از حد محتاط شده بود. ونسان به او دل بست اما دخترخاله به عشق او بي اعتنايي کرد و باز هم ونسان ماند و تنهايي اش. در 1882 به لاهه رفت و با زني بدنام زندگي مشترکش را آغاز کرد. در همين سال علائم بيماري رواني در او ظاهر شد و به خانه پدري بازگشت. به اصرار برادرش نقاشي را از سر گرفت ولي با بي علاقگي و بدون هيچ اميدي به آينده اش در اين هنر.

در سال 1884 دختري به نام مارگو دلباخته ي شور و حرارت ونسان شد. ولي اقبال بد باز هم بر سر ونسان سايه افکند و اين بار خانواده دختر با ازدواجشان مخالفت کردند. ونسان تصميم گرفت خودش را مسموم کند ولي جان به در برد.

سال 1885 سالي پرکار براي ونسان بود اما فوت پدر، او را در هم شکست. اگرچه پدرش شخصيت مورد علاقه اش نبود اما فقط نقاشي مي توانست درد و رنجش را تسکين دهد. سرانجام در کلاس هاي آزاد نقاشي دانشگاه اسم نويسي کرد و چيزهاي بدردخوري ياد گرفت.

در 1886 به پاريس رفت و در آپارتمان برادرش اقامت گزيد. در کلاس نقاشي کورمون با تولوز- لوترک آشنا شد. چندي بعد اميل برنار را ملاقات کرد و سرانجام آتليه اي براي خودش دست و پا کرد. در اين دوران امپرسيونيسم به بارورترين شاخه هنر نقاشي تبديل شده بود و حضور ون گوگ در پايتخت هنري اروپا براي او راه ديگري باقي نمي گذاشت. در 1887 با گوگن و برنار به هم زد و روابطش با آن ها به تلخي گرائيد. ولي همه اين ها مانع برگزاري يک نمايشگاه مشترک از آثار نامدارترين نقاشان آن روز اروپا در رستوراني در پاريس نشد.

پيش از اين ونسان از منبت کاري ژاپني و رنگ هاي زنده به کار رفته در آن شگفت زده شده بود. در سال 1888 ونسان« ژاپن» خود را يافت که جايي نبود جز « آرل». در اين ايام ون گوگ بهترين دوره توليد هنري خود را پشت سر مي گذاشت. سرانجام گوگن نيز به او پيوست و دو هنرمند پرتره هاي خود را با هم معاوضه کردند.

با اوج گرفتن خلاقيت هنري در ون گوگ وضعيت رواني او هم به مخاطره افتاد. سرانجام وقتي دختر کوچولوي زيابيي به او گفت: چه گوش خوشگلي داري! ونسان در خانه گوشش را بريد و داخل دستمالي گذاشت و براي دخترک آورد.

در 1889 ونسان در پايان يک دوره کار خلاقه پربار در ماه مه به کمک برادرش در تيمارستان سنت رمي بستري شد. به او اجازه داده شد به همراه نگهبان و در فضاي بيرون تيمارستان نقاشي کند. سال 1890 در نمايشگاه نقاشان مستقل يکي از کارهاي رنگ و روغن ونسان به فروش رفت. در همين سال برادر ونسان ازدواج کرد و حاصل ازدواجش پسري بود که نام عمو را بر او گذاشتند.

در اواخر ژوئيه دو نقاشي« زير آسمان طوفاني» و « کشتزار و کلاغ ها» را کشيد که اميدوار بود سلامتي و شفا در آنها تصوير شده باشد. هنگامي که کار تابلوي دوم پايان يافت، گلوله اي در ماتحت خودش شليک کرد. بدن زخمي اش را به مهمان خانه اي کشاند. براي شام از اتاقش بيرون نيامد. مهمان خانه دار به اتاقش رفت و ونسان ون گوگ را خون آلود و در آستانه مرگ يافت. روز بعد برادرش خود را رساند اما دير شده بود. آن قدر از بدن ونسان خون رفته بود که او به حالت بي حسي کامل درآمده بود. در حالي جهان ما را ترک کرد که دست در دست برادر مهربانش داشت و تبسمي بر لب. هفت ماه بعد برادرش نيز به او پيوست.

    حمید.bmp

 

 

جمعه 26 آذر 1389  12:02 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها