من براي دين اهميت بسيار زيادي قائلم
بدون شك از پايان دهه پنجاه به بعد گذر از مرزهاي متعارف و معمول نقاشي و مجسمه سازي در سطحي گسترده، دلائلي خاص داشته است، ولي معلوم كردن آنها، قطعاً كاري دشوار است. از ميانه دهه پنجاه به اين سو، تعداد زيادي از آثار و فعاليتهاي مختلف به عنوان هنر عرضه شده اند كه شايد بتوان گفت بجز يك ويژگي مشترك، وجه مشترك ديگري با هم ندارند و آن ويژگي مشترك چيزي نيست جز اين واقعيت كه اين آثار نه نقاشي اند، نه مجسمه، و نه گرافيك. اين پديده ها اكثراً پيشينه اي در تاريخ هنر مدرن دارند كه اگر به گذشته ها بنگريم، متوجه اين قرينه ها خواهيم شد؛ گوئي تاريخ هنر از نو تكرار ميشود اما با شكلي متفاوت تر و البته عجيبتر. گرچه بعضي از اين پديده ها به حوزه هاي ديگري با نامهاي مختلف سر بر كشيده اند، اما نميتوان از زدن برچسب هنر به آنها امتناع كرد؛ چراكه هنر فقط مختص نقاشي و مجسمه سازي با فرمهاي سنتي نيست.
بعضي از پديدارهاي هنري بعد از دهه پنجاه، چنان عجيب و غيرمعمولند كه انسان در وهله اول دچار حيرت ميشود و بر سر دوراهي ترديد در قبول اين آثار به عنوان آثار هنري يا عدم پذيرش آنان به عنوان هنر، قرار ميگيرد. مثلاً هنرمندي به نام «كريستو» بخشي طولاني از ساحل استراليا را با پلاستيك بسته بندي كرده و محوطه بزرگي را در كاليفرنيا با پارچه اي نارنجي رنگ پوشانده است و جالب اين است كه هر دوي آنها را به عنوان اثري هنري عرضه كرده. نمونه ديگر، نيوتن هريسون آمريكائي ست كه از سالها پيش به فكر اجراي پروژه اي بسيار جالب و ديدني ست (البته هريسون تا امروز هم به دنبال اجراي اين پروژه است، اما اجراي آن مستلزم توافق مقامات نظامي آمريكاست كه به زمان زيادي براي كسب موافقت آنها نياز دارد) وي قصد دارد، موشكهاي نظامي از دور خارج شده آمريكا را كه در انبارها نگهداري ميشود، به جوّ بالاي كاليفرنيا پرتاب كند تا با تخليه مواد شيميائي بتواند يك شفق مصنوعي ايجاد كند. اين پروژه كه با صرف هزينه اي فوق العاده و دور از ذهن، قابل اجراست منجر به تجربه اي كوتاه ولي حيرت انگيز خواهد شد.
انسان امروز از خود ميپرسد كه آيا اين عمل، يك مزاح ناشي از جنون خودبرزگ بيني نيست؟ همچنين بايد پرسيد آينده هنر به كجا خواهد انجاميد؟
در ميان هنرمندان معاصر نيز هستند كساني كه نگاهي عميق و ژرف به هنر و زندگي انسانها دارند و ارتباطشان را نيز با گذشته، نه تنها قطع نكرده اند، بل كه بنوعي در صدد تجديد آن (البته به شكلي ديگر) هستند. آنسلم كيفر يكي از مهمترين و شناخته شده ترين آنهاست.
«نقاشي از منظر كيفر»
«آنسلم كيفر» (ANSELM KIEFER) در سال 1945 در دو نواشينگن آلمان غربي به دنيا آمد و بعد از آن كه در فرايبورگ به تحصيل حقوق و زبان فرانسه پرداخت، در كارلسروهه به نقاشي روي آورد. او از 1971 تا 1972 نزد يوزف بويز (JUSEF BEUS) كه از هنرمندان معاصر آلمان است، در آكادمي ملي هنرهاي تجسمي دوسلدورف ادامه تحصيلاتش را در رشته نقاشي پي گرفت. در سال 1969 اولين نمايشگاه انفرادي اش را برپا كرد و همان سال در 17 نمايشگاه مختلف در انجمن هنرمندانِ هانوور شركت كرد. در سال 1971 ساكن هورنباخ واقع در منطقه كوهستاني «اُدِنوالت» (جنوب غربي آلمان) شد و تا امروز در همان مكان به سر مي بَرَد.
در حدود سال 1969، او در آثارش دغدغه رابطه فرهنگ آلمان با نازيسم داشت، رابطه اي كه به گونه اي نمادين در كتابهاي مصور و نقاشيها و بعد مجسمه ها و چيدمانهايش نيز انعكاس دارد. پس از آن، نقشمايه هاي وي گسترش يافتند و به سرنوشت هنر و همه معارف انساني راه يافتند. كيفر، ازجمله مهمترين هنرمنداني است كه به احياي اكسپرسيونيسم پرداخته اند. وي تاريخ را نقاشي نميكند، بل كه آن را تفسير ميكند. معروفيت او قبل از هر چيز، به سبب خلق نقاشيهاي ابزاري اوست. كيفر در آثارش از ابزار و مصالح مختلفي استفاده ميكند. براي مثال، در نقاشي بدون عنواني كه در سال 1984 پديد آورد، از امولسيون، حصير، سرب، لاك صدفي و مانند اينها استفاده كرد. او در مجموع آثارش، به طور كلي بنوعي در كنكاش و درگيري با گذشته آلمان است؛ موضوعاتش نيز اغلب برانگيزاننده نسل جوانند. در آثار وي دوران حاكميت نازيسم در آلمان به طرزي چشمگير منعكس ميشود.
آنسلم كيفر كه از يوزف بويز و گئورگ بازليتس، بسيار جوانتر بود، بشدت تحت تأثير هنر آنها قرار داشت. وي در سالهاي2-1971با بويز مراوده داشت و در سال 1973 دوستي نزديكي با «بازليتس» برقرار كرد اما حتي پيش از اين زمان و قبل از دوستي و نزديكي با اين دو هنرمند، نقشمايه محوري خود را يافته بود، يعني: گذشته آلمان از منظر رخدادهاي تاريخي و اولويتهاي منعكس شده در نوع ارزشهاي فرهنگي اش كه هم به صورت شخصي و هم به عنوان يك بيماري ملي پنهان تجربه شده بود.
سوژه هاي نمادين كيفر، شخصيتهاي معروف و رهبران فكري بودند كه مردم آلمان هويت خود را در وجود آنها مييافتند و براي توجيه رعب و وحشت دوران حكومت نازيها از وجودشان استفاده و سوءاستفاده كرده بودند. او، ضمن به تصوير كشيدن اين سوژه ها، به نقاشي تاريخي ـ كه با ارزشترين و تحسين شده ترين هنر تجسمي غربي است ـ قدرت و مطلوبيتي تازه بخشيد.
هنر كيفر از ابتدا، حال و هواي ديني ـ مذهبي داشت. او خود ميگويد: «من براي دين اهميت بسيار زيادي قائلم، زيرا از علم پاسخي به دست نميآيد». اساطير كهن و نقشمايه هاي عهد عتيق، اخيراً در هنر او انعكاس يافته اند، تا دامنه دلالتهاي آن را به فراسوي مرزهاي آلمان بگسترانند.
هنر كيفر تا حدودي نيز متأثر از شيوه هاي نگاه باروك به جهان است ولي سبك و لحن او زاهدانه است و بيش از آن كه تجليل كننده باشد، توجيه آميز و ندامتجويانه است. در روزگاري كه رنگهاي تند و پرطنين مورد علاقه و توجه مردم و هنرمندان است تابلوهاي او سياه و قهوه اي اند و با زباني شاعرانه كه براي فهم آن بايد تأمل كرد، از آتش و مرگ سخن ميگويند؛ اما اين تابلوها، اميد را نيز منعكس ميكنند، اميدي كه در شعر او نيروئي خلاقه و زنده است و در كارهاي اخيرتر وي نيز با اين ايده نمود مييابد كه «شَر، مستلزم خير است».
كيفر هدف خود را با جديتي خلل ناپذير، دنبال ميكند و روشهائي را كه به كار ميگيرد، عميقاً سنجيده است. كتابهاي تدوين شده، باسمه هاي چوبي و تابلوهاي بزرگ، رسانه هاي بياني او به شمار ميروند و او در اين رسانه ها از مواد و فرايندهاي مختلفي غير از رنگ و كُلاژ استفاده ميكند كه از سال 1981به بعد، ني، شن، سرب و ديگر فلزات را شامل ميشوند و هميشه مفهوم نمادين و زيباشناختي دارند. در تابلوي «بدون عنوان» (1984)، نردباني ديده ميشود كه در محور قرار دارد. اين نردبان را ميتوان نشانه فاصله گرفتن و همچنين گذر از جهان مادي و دوري جستن از پويش شر دنيوي دانست جالب اين جاست كه نردبانِ تابلوي بدون عنوان از سرب ساخته شده و واضح است كه سرب را در كيمياگري، داراي روح ميدانند و معتقدند كه كبوتر سفيد را تداعي ميكند. گفته اند كه پله اول نردبان صعود به آگاهي (كه در عهد عتيق آمده) از سرب بوده است. تابلوي بدون عنوان (كيفر) به طوري صريح از بازنمائيهاي اواخر قرون وسطا از نردبان يعقوب در عهد عتيق، نشان دارد. هنرمنداني امثال كيفر، اصرار دارند هنر را از قلمروئي كه به آن محدودش ساخته ايم، يعني سرگرمي و لذت، خارج سازند.
هنر نبايد سهل الحصول و پيش پا افتاده باشد. هنرمندان به توجه ما نياز دارند، نه به تأييد و تكذيب ما. آنها مخاطب را جدي ميگيرند و اين خيلي مهم است. آنچه تا حدودي ميتواند ويژگي معنا و مضمون هنر در دهه 1980 به شمار آيد، اين است كه از نو با قالبهاي نمادين بيان گردد. مضمون، نزد كيفر، فرهنگي و عالمانه است.
«بين النهرين» عنوان يكي از چيدمانهاي كيفر است كه اشاره اي به گذشته و آينده هنر دارد. عنوان آلماني اثر «ZWEISTROMLAND» به معناي بين النهرين يا بين دجله و فرات است كه به گاهواره تمدن شهرت دارد و مركز نخستين كتابخانه بزرگ جهان است. كتابهاي حجيم با جلدهاي سربي در قفسه هاي فولادين و غول آسا، نماد دستآوردهاي انساني اند كه اشاره اي دوپهلو دارند؛ يعني هم گورستان كتاب را مجسم ميكنند و هم منابع قابل رجوع را. جلدهاي سربي هم بازدارنده اند، هم حفظ كننده. لوله هاي سربي پر از آب، بر فراز فريم فولادي ديده ميشوند و نماد دوشهري اند كه در عنوان آلماني اثر مستترند.
سازه داراي مقياس فوق انساني ست، كتابخانه اي است براي تحولات كهن يا خدايان آينده. كيفر به طور ضمني از قدرت و ارزش دانش و نيز دشواري آن سخن ميگويد. او ضمن كار كردن با زبان تجسمي و فاصله گرفتن از آن، هم ضابطه هاي هنري موجود را تحكيم ميكند و هم ضابطه هاي جديدي به وجود ميآورد.تابلوي «نقاشي زمين سوخته» يكي ديگر از كارهاي باارزش كيفر است. اين تابلو روايتگر جنگ است؛ جنگي ويرانگر و سوزاننده كه جز خرابي و ويراني حاصلي ندارد. اين نقاشي همچنين يادآور سرزميني ويران شده است كه ميراث جنگ به شمار ميرود. خط افق چنان كوتاه و نزديك به زمين ترسيم شده كه تماشاگر بي اختيار خود را درون صحنه حس ميكند؛ گوئي در جهاني سوخته و تباه شده قرار دارد.
در پسزمينه تابلو، شبح جنگلي هويداست كه درون مهي از دود پوشيده شده است. در قسمت پائين سمت راست تابلو، حفره اي عميق به رنگ سياه كهربائي ديده ميشود. در قسمت بالاي سمت چپ با خطي خميده و نگارشي ـ تزئيني عبارت زير حك شده است: «نقاشي زمين سوخته».در تابلوئي كه كيفر خلق كرده، همه چيز سوخته و ويران شده است، زندگي جريان ندارد؛ نه سبزه اي، نه آدمي و نه حتي حيواني، ديده نميشود. گوئي تصويري از آخرت و پايان دنياست. تابلو با وحشت نفس ميكشد و از نفسهاي سرد و سهمگين آن بوي مرگ به مشام ميرسد. رنگ خاكستري زمينه، وحشتناك و مخوف است، درست مثل جنگ. شاخه هاي درختان شكسته، و چنان خميده و كج هستند كه گوئي از درد به خود ميپيچند. دود غليظي كه در تابلو ديده ميشود، به جاي اين كه به آسمان صعود كند، به طرف زمين خزيده است و به چاله سياه منتهي ميشود؛ چاله اي كه يادآور دنياي مردگان و اشباح است و گوئي با حرص و ولع، زندگي را به درون خود ميبلعد. در مجموع گوئي كه اين تابلو با زغال حاصل از سوختن جهان در آتش جنگ، ترسيم شده است، رنگ از آن گريخته و تصوير مبهمي از آن در كابوسي سهمگين به جا مانده است.