0

غزل شمارهٔ ۱۱ - دریاچه اشک

 
amirali123
amirali123
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 15244
محل سکونت : آذربایجان شرقی

غزل شمارهٔ ۱۱ - دریاچه اشک

شهریار

 

 

طبعم از لعل تو آموخت در افشانیها

ای رخت چشمه خورشید درخشانیها

سرو من صبح بهار است به طرف چمن آی

تا نسیمت بنوازد به گل افشانیها

گر بدین جلوه به دریاچه اشگم تابی

چشم خورشید شود خیره ز رخشانیها

دیده در ساق چو گلبرگ تو لغزد که ندید

مخمل اینگونه به کاشانه کاشانیها

دارم از زلف تو اسباب پریشانی جمع

ای سر زلف تو مجموع پریشانیها

رام دیوانه شدن آمده درشان پری

تو به جز رم نشناسی ز پریشانیها

شهریارا به درش خاک نشین افلاکند

وین کواکب همه داغند به پیشانیها

 

 

غزال خوش صدا توئی ، راسخون

شیرین تر از عسل توئی ، راسخون

بین تموم سایتهای اینترنت

 نگین بی بدل توئی ، راسخون

چهارشنبه 16 مهر 1393  8:41 AM
تشکرات از این پست
salma57 moradi92
دسترسی سریع به انجمن ها