سهشنبه خونین کرمانشاه
با یکی دو دقیقه عقدههایی که داشتند خالی نمیشد و این بار قتل عام مردم برایشان یک ساعتی زمان برد.
یک ساعتی زمان برد تا حمام خون در کرمانشاه راه بیندازند و 90 نفر را در دم بکشند و صدها مجروح روی دستمان بگذارند.
عقده بود که باید سر مردم بیگناه خالی میکردند، عقده شکستهای پی در پی در جبههها و نداشتن توان مقابله در برابر مردان ایرانی باید هم میرسید به این نامردی و عقده گشایی با قتل عام مردم.
اینها بخشی از خاطرات عبدالحسین مساحی از امدادگران دوران دفاع مقدس است.
وی میگوید: ساعت 13: 55 دقیقه ظهر 23 دیماه سال 1365 بود که با صدای دهها فروند هواپیمای جنگی، کرمانشاه به لرزه درآمد. هواپیماهای جنگی در دستههای چندتایی در آسمان کرمانشاه پخش شدند و هرکدام شروع کردند به قتل عام و قصابی مردم در گوشه گوشه شهر.
صدای هر کدامشان آنقدر قوی بود که با عبورشان تمام ساختمانهای شهر به لرزه در میآمد و بعد هم لرزههای مهیب انفجارها ساختمانها را فرو میریخت.
کرمانشاه آن زمان زیاد وسعت نداشت و بمباران 40 نقطه شهر یعنی اینکه دشمن گوشهای از شهر را جا نگذاشته بود و هر جایی از شهر را که توانست، زد.
بمباران آبادانی مسکن، شاطرآباد، باریکه، راهنمایی و رانندگی، میدان آزادی، افشار طوس، میدان گلایول، 30 متری اول، 22 بهمن، چهارراه دولتآباد، چهارراه مدرس، دیزلآباد، بازار کرمانشاه، چوبفروشان، جعفرآباد، وکیلآقا، صابونی، سرچشمه، سه راه سیلو، خیابان برق، خیابان آلآقا، خیابان مرادحاصل، دولتآباد، حدادعادل، جوانشیر، اجلالیه، حافظیه، الهیه، فرهنگیان فاز 2، میدان مرکزی، مقبره سیدصالح و حتی پاساژ هلال احمر که به نوعی مقر خودمان بود و بمباران چند نقطه دیگر از شهر یعنی اینکه چیزی برای زدن در شهر باقی نمانده بود.
با خبر بمبارانهای پی در پی نقاط مختلف شهر باید همه تیمهای امدادی اعزام میشدند و جالب اینکه مرکز خودمان هم مورد اصابت موشک قرار گرفته بود.
یک شیفته جواب نمیداد و بچههای هلال احمر با لباسهای خونین که به مقر برمیگشتند قدری استراحت میکردند و شیفت بعدی اعزام میشد و با بازگشت آنها کار دوباره تکرار میشد
باید سریع برای امدادرسانی اقدام کردیم و با آمبولانسهای خودمان را به محل انفجار میرساندیم اما قدرت انفجارها آنقدر بود که بعد از اصابت موشک به پاساژ هلال احمر موقعی که بیرون آمدیم یک ساعتی را دنبال آمبولانسمان که آن را کنار دیوار محل ارتش پارک کرده بودیم گشتیم.
با خودمان گفتیم معلوم نیست کدام نامردی آمبولانس را آن هم در چنین موقعیتی برداشته و برده، تا اینکه بعد از چند دقیقهای یکی از داخل محل ارتش بیرون آمد و گفت بیایید آمبولانستان را از داخل حیاط بردارید و ما فهمیدیم موج انفجار به حدی بوده که با اصابت موشک کنار آمبولانس، آمبولانس را به آن طرف دیوار ارتش پرتاب کرده است.
باید در تمام سطح شهر پراکنده میشدیم و برای همین از هر شش نقطه کرمانشاه که پایگاه داشتیم نیرو اعزام کردیم.
و حالا برای برداشتن شهدای این کشتار وحشیانه، ما هم زمانی بیش از چند ساعت میخواستیم، زمانی در حد روزها. ما سه روز را فقط مشغول جمعآوری جنازه شهدا بودیم.
و برای همین کار یک شیفته جواب نمیداد و بچههای هلال احمر با لباسهای خونین که به مقر برمیگشتند قدری استراحت میکردند و شیفت بعدی اعزام میشد و با بازگشت آنها کار دوباره تکرار میشد.
دیدن مردی که با لباس خونین دم درب خانه جان داده بود و بچهای که هنوز آغوش مادرش را امنترین جای دنیا میدانست و کنار مادرش هر دو آرام به خواب ابدی رفته بودند آنقدر روی دلمان سنگینی میکرد که سنگینی کار را حس نمیکردیم.
بیمارستانها و درمانگاهها همه پر شده بود از مجروحین و جنازهها شهدا و سردخانهها کفاف این همه را نمیداد و گاهی وقتها علاوه بر کف سردخانه، جنازه شهدا از سالن سردخانه هم بیرون زده بود.
وضعیت رسیدگی به مجروحین هم تعریفی نداشت، یکباره صدها مجروح به بیمارستانها آن هم در شرایط آن زمان بیمارستانها و امکانات کم اعزام شود، خود به خوبی گویای وضعیت بیمارستانها در آن موقعیت هست.
تمام بیمارستانها پر شده بود از مجروحین و اتاق عملها جواب نمیداد و برای همین زیرزمین بیمارستانها هم اتاق عمل شده بود و در بدترین شرایط هر نوع عملی که باید، انجام میشد.
هواپیمای عراقی بعد از یک ساعت قصابی و قتل عام مردم بیگناه آسمان کرمانشاه را ترک کردند، اما زخم جنایت وحشیانهشان برای همیشه ماندگار شد و نام «سهشنبه خونین کرمانشاه» را برای همیشه تاریخ به خود گرفت.