0

سرباز انقلابم

 
lenditara1
lenditara1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 9088
محل سکونت : همین دورو ورا

سرباز انقلابم

سرباز انقلابم

گفتگو با رزمنده احمد قاسمی، فرمانده گروهان الحدید در کربلای 5 (قسمت دوم )


در نوشتارگذشته با احمد قاسمی که در سنین نوجوانی پس از حضور در جبهه و فعالیت‌های متعدد نهایتاً به سمت فرماندهی گروهان الحدید، فرماندهی گردان حضرت زینب نیز منصوب شد و عملیات‌های متعددی از جمله عاشورای 3، ام الرصاص، والفجر 8، 9 و 10، کربلای 2، 4 و 5 و چندین عملیات دیگر را تجربه کرده است آشنا شدیم وی در این قسمت از روزهای جبهه‌اش برایمان می‌گوید.

سرباز انقلابم

 

وی در طول جنگ تحمیلی بارها مورد اصابت ترکش و گلوله قرار گرفت. احمد قاسمی قبل از اتمام جنگ تحمیلی به عضویت رسمی سپاه پاسداران نائل شد و پس از پایان جنگ نیز حضور خود را در لشکر 10 حضرت سیدالشهدا ادامه داد و مسئولیت‌های مختلفی چون مسئول بسیج و مسئول ایثارگران لشکر 10، معاون تیپ عاشورا، مسئول فرهنگی تیپ عاشورا و فرمانده گردان حضرت علی اصغر و نهایتاً مسئول عملیات روانی لشکر 10 حضرت سیدالشهدا را به عهده گرفت و امروز پس از بازنشستگی، خود را سرباز انقلاب می‌نامد.

حاج خادم الگویم بود

این فرمانده روزهای دفاع مقدس از الگوی خود این‌گونه یاد می‌کند: حاج آقا خادم حسینی، از نظر متانت و شجاعت الگوی خوبی برای من بود. او از نظر اخلاقی نیز، زبانزد بود و معمولاً در جلسات به حرف‌های همه بچه‌ها گوش می‌داد و تجربیات خودشان را با حالتی که بر دل و جان بچه‌ها می‌نشست، انتقال می‌داد بدون اینکه ادعایی داشته باشد. در جزیره مجنون، در وضعیت بسیار سختی که زیر آتش دشمن قرار داشتیم، حاج آقا را می‌دیدم که بسیار آرام و سکینه قلبی، فرماندهی می‌کرد و همین روحیه بالایی را به بچه‌ها تزریق می‌کرد.

سرباز انقلابم

 

حدود 68 ماه در جبهه بودم و نهایتاً فرماندهی گردان حضرت زینب را بر عهده داشتم و آخرین مسئولیتم در جبهه نیز، مسئول عملیات تیپ بود. بعد از جبهه به عنوان، مسئول گردان نیرو مخصوص لشکر 10 انجام وظیفه کردم. آموزش‌های متعددی را طی کردم و پس مدتی هم دوره عالی پیاده را طی کردم. مسئولیت بسیج، ایثارگران لشکر 10، معاونت تیپ عاشورا در کرج را نیز در سال‌های بعد از جبهه به عهده داشتم.

وی از روزهای سخت مسئولیت روایت می‌کند: در عملیات‌هایی که مسئولیت دسته را به عهده گرفته بودم، اضطراب داشتم که خدای نکرده بر اساس بی تدبیری و سوء مدیریت، نیروهایم دچار مجروحیت نشوند. وقتی هم که مسئولیت گروهان را به عهده گرفتم، سه دسته که شامل چندین تیم بود، در اختیار من قرار داشت. من باید رفتاری را از خود بروز می‌دادم که مسئول دسته‌ها، بتوانند به خوبی انجام وظیفه کنند. ارتباط نزدیکی با مسئولان دسته داشتم و سعی می‌کردم که در کنارشان باشم. با راهنمایی‌ها و تجربیات حاج آقا خادم حسینی توانستم با شرایط کنار بیایم.

در همان لحظه یک ترکش آرپی‌جی چهل تیکه پس از انفجار به زانوی من رفت؛ اما هنوز باورم نمی‌شد و جالب اینکه درد خاصی نداشتم. به روی زانوی پای چپم دست زدم و دیدم که خونریزی دارد و با چفیه بستم

ازدواج راه جبهه نبست

ایامی که در جبهه بودم، سال 65، مقدمات ازدواجم فراهم شد. شرایط و سبک زندگی در آن روزها با امروزه خیلی متفاوت بود. این‌طور نبود که ازدواج باعث شود تا از حال و هوای جبهه بیرون بیاییم و الحمدالله ازدواج راه جهاد و مبارزه را به رویم نبست. حتی به خاطر دارم هنوز چند روزی که از شروع زندگی مشترکمان نگذشته بود، عملیاتی در حال انجام بود و من تصمیم گرفتم به جبهه بروم که همسرم نه تنها مخالفت نکرد که با رضایت کامل مراراهی جبهه کرد. روزهایی اندکی را هم که به عنوان مرخصی 4 یا 5 روزه به تهران می‌آمدم، در جهاد مشغول می‌شدم و به خانواده‌های شهدا رسیدگی می‌کردم.

 

سرباز انقلابم

 

اولین مجروحیت من

تازه وارد جبهه شده بودم، در عملیات فکه به عنوان تیرباچی و تأمین، پشت میدان مین مستقر بودم تا بچه‌های تخریب معبر را باز کنند و نیروها از معبر عبور کنند. الحمدالله نیروها از معبر میدان مین رد شدند و من هم دنبالشان رفتم. چون خیلی با فضای جنگی حقیقی هنوز روبرو نشده بودم، باور نمی‌کردم که همه چیز واقعی است و هنوز احساس مانور داشتم. شروع کردم به رگبار بستن عراقی‌ها تا نیروها را تأمین کنم. وقتی نوارها تمام شد، مجبور به تعویض شدم، در همان لحظه یک ترکش آرپی‌جی چهل تیکه پس از انفجار به زانوی من رفت؛ اما هنوز باورم نمی‌شد و جالب اینکه درد خاصی نداشتم. به روی زانوی پای چپم دست زدم و دیدم که خونریزی دارد و با چفیه بستم.

با همان مجروحیت و تیربار که به روی دوش من بود، حدود 3 کیلومتر دویدم تا به عقب برگردم. عملیات موفق آمیز بود. حمل تیربار و بالا و پایین پریدن‌ها واقعاً کتف سمت راست من را به شدت درد آورده بود. برای پانسمان زانویم، شلوار را پاره کردند در همان لحظه یکی دستش را روی دوش من گذاشت و چون من درد زیادی داشتم فریاد زدم و آن‌ها هم بدون سۆال پیراهنم را هم پاره کردند و تا من توضیح بدهم دیدم همه لباس‌هایم پاره است که در همان لحظه همرزمندها زدندند زیر خنده، مرا به بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک منتقل کردند اما کاملا عقب نیامدم.

پای چپ، کمر، دست، زانو، فک و سرم نیز دچار مجروحیت شد و ترکش‌ها هنوز برای من به یادگار مانده است.

ادامه دارد...

سه شنبه 15 مهر 1393  3:37 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
دسترسی سریع به انجمن ها