عنایت حضرت زهرا (س)
گفتگو با رزمنده احمد قاسمی، فرمانده گروهان الحدید در کربلای 5 (قسمت سوم)
در دو قسمت گذشته با احمد قاسمی فرمانده چندین عملیات 8 سال دفاع مقدس آشنا شدیم او امروز توسل به خانم فاطمه زهرا (س) در آن روزها میگوید:
تنها موضوعی که در ذهنم ماندگار شد و برایم بسیار عزیز است. توسلم به حضرت زهرا (س) بود که با فاصلهای کوتاه نتیجهاش را دیدم. وقتی ارتباط با حضرت زهرا مطرح میشود خیلی فرقی ندارد که سید باشی یا نه. ایشان حس مادری را به تمام رزمندگان القاء میکردند. بعد از عملیات ناموفق کربلای 4، حاج خادم همهمان را برای توجیه جمع کرد. همه میدانستیم که این بار هم کار آسانی نداریم. از آب گرفتگی و میدان مین و سم خاردارهای عریض و طویل گرفته تا سنگرهای کمینی که مواجهه با انها بسیار مشکل بود. ما خط شکن بودیم و یک شب زودتر وارد منطقه شدیم. ساعت 7 شب بود که از خاکریزهای خودی جدا شدیم و در جاده اهواز-خرمشهر مستقر شدیم که دشمن از نظر موقعیت بر ما اشرافیت داشت و ما باید حواسمان را خیلی جمع میکردیم که متوجه حضور ما نشوند.
تا ساعت 8، مشغول تذکر به نیروها بودم و مقدمات را فراهم میکردم. از چک کردن تجهیزات و بیسیم گرفته تا ذکر و دعا که در عملیات دچار مشکل نشویم. در همین لحظات بود که حاج خادم آمد و بازدید کوتاهی از بچهها داشت و گفت ساعت 10 بچهها را به آب بفرست. بعد از تمام شدن حرفها و توصیهها وقتی حاج خادم میخواست برود مرا در آغوش گرفت و با صدای خیلی آرام آیه «فالله خیرحافظا...» را زمزمه کرد و رفت. با این کار حاجی احساس خاصی به من دست داد که انگار بلاتکلیف بودم که نمیدانم شهید میشوم یا که باید بمانم.
ساعت 10 به سمت آب حرکت کردیم که گفتند برگردید. چون ساعت عملیات عقب افتاده بود. قبل از اینکه به داخل آب برویم من بیسیمها را چک کرده بودم که ارتباط با عقب و فرماندهی عملیات وصل باشد اما وقتی حرکت کردیم و گفتند که ادامه ندهیم و برگشتیم به موقعیت اول، متوجه شدم، ستون پنجم تمامی فرکانسها را تغییر داده و این یعنی اگر عملیات ادامه پیدا میکرد ارتباط ما با فرماندهی قطع بود و خدا میدانست که چه اتفاقی برای دستههایی که مسئولیتشان با من بود میافتاد اما قطعاً با عنایت حضرت زهرا (س) با دستوری که از فرمانده رسید به عقب برگشتیم و دوباره ساعت 12 به آب زدیم و مأموریتها انجام شد اما نقطه قوت این عملیات که نهایتاً با درگیری بسیار موقعیت دشمن را از بین بردیم و الحمدالله موفقیت آمیز به اتمام رسید فقط یک موضوع بود و آن عنایت و توجه ویژه حضرت زهرا به رزمندگان اسلام بود که همگی به چشم دیدند. من در آن شب با تمام وجود اقرار کردم و اعتراف کردم که من هیچ توانایی ندارم و شما عنایت کنید تا عملیات موفق بشود و بچهها هم سالم بروند و برگردند. این توسل چند دقیقهای برایم بسیار لذت بخش بود و گرچه سید نیستم اما حس مادر و فرزندی کاملا به من القاء شد.
فضای جبهه، موجی بود که همه را در خود شناور کرد، عطری بود که وجود همه را گرفت. شوری بود که در سر همه افتاد
هیچ زمانی نشد که نسبت به توسل به حضرت زهرا، دچار غفلت شوم. شدت این وابستگی به حدی بود که مادرم از من میخواست برای مشکلات و خواستههایشان دعا کنم و این لطف از طرف حضرت فاطمه بود که بنده حقیری مانند من را در کنار دیگر رزمندگان مورد عنایت قرار میدادند.
بهشت ما
دوران جبهه حقیقتاً بهشت ما بود. انسانهایی در آنجا بودند که کاملا خالص و بدون آلودگی زندگی میکردند. این اغراق نیست. چطور میشود یک عده اقلیت از همه دارایی و زندگی و جان شیرینشان بگذرند و خود را در معرض خطر قرار دهند؟ چطور میشود عدهای اکثریت در پشت جبههها، در شهرها و روستاها با همه مشکلات اقتصادی بسازند؟ دوران 8 سال دفاع مقدس بی بدیلترین دوران در تاریخ بشریت است. دورانی است که شبیه به آن نه قبلاً اتفاق افتاده و در آینده اتفاق خواهد افتاد. تمام مردم با شدیدترین مشکلات اقتصادی زندگیشان را میگذراندند و در این شرایط هر روز شاهد از دست رفتن جوانهایشان و عزیزانشان بودند. واقعاً در کدام قسمت از تاریخ و در کدام نقطه از جهان چنین انسانهایی میتوان یافت؟ اینها همه به دلیل اعتقاد بالای مردم به انقلاب و اسلام بود. مردم برای این اعتقادات خود هزینههای سنگینی دادند تا آمریکا و اسراییل و انگلیس وارد کشور نشوند. ما در دوران دفاع مقدس، همه چیز را با همزمان تجربه کردیم. هم تحریم بودیم. هم کشته میشدیم. هم شهرها و خانههایمان خراب میشد اما حاضر نشدیم از آرمانهایمان کوتاه بیاییم.
آیا این چنین روزهایی، بهشت نیست؟ دوران دفاع مقدس انقلاب و اسلام را در ایران و جهان بیمه کرد و هنوز بزرگترین مراکز علمی جنگ شناسی نتوانستهاند به روح بزرگ اعتقادی مردم در ان دوران پی ببرند چون معادلههایشان، معادلههای روی کاغذ است و قدرت ایمان را با محاسبه نمیتوان کسب کرد. ایمان تنها با قلب حاصل میشود.
مجروحیتها، ترکشها، کشته شدنها، ویرانیها همه از طرف خود مردم شیرین بود؛ اما بعد از جنگ حداقل برای من اینطور بود که شرایط بسیار سخت گذشت. نگهداری روحیات جبهه و جنگ بسیار سختتر از حضور در جبهه است؛ یعنی اگر من بتوانم همان قاسمی دوران جبهه را حفظ کنم و توکل و توسل به خدا و اهل بیت را با همان روحیه و منش، با همان غلظت و اعتقاد ادامه بدهم این بسیار کار بزرگی است؛ بسیار کار سختی است.
فضای جبهه، موجی بود که همه را در خود شناور کرد، عطری بود که وجود همه را گرفت. شوری بود که در سر همه افتاد اما بعد از جبهه، نگه داشتن همان روحیه بسیار سخت تر از خود جبهه بود و هنوز هم اینطور است. بچههای جبهه و جنگ اصولاً با همان فضا بزرگ شدهاند و با همان حال و هوا زندگی میکنند و اعتقادات آن روزها در لابه لای زندگیشان درهم تنیده شده است و اگر از بچههای جبهه و از رزمندگان آن روزها، خاطرات جبهه را بگیری، دیگر هیچ هویتی ندارند. احساسی که من دارم این است که نگه داشتن آن روحیه که در جبهه بود، بسیار سخت است اما به کمک خدا اعتقادات ما همچنان حال و هوای جبهه دارد. من به تمام وجود «توکل و توسل» را در زندگیام به کار گرفتم و انشالله لحظهای از آن روزها دور نشوم.