لازمه هنر نگارگري معاصر ايران اين است كه آفريننده آن علاوه بر اين كه از ذوق و استعداد مضاعفي برخوردار است؛ در عين حال كه نقش آفرين چيره دستي است، به خوبي و با ظرافتي تمام از ريزه كاري هاي يكي از غني ترين سنت هاي نقاشي عالم نيز آگاه و بر اسرار فني و رموز زيباشناسي آن دست يافته باشد.
هر كه براي نخستين بار طرح يا نقاشي اي از محمود فرشچيان را ملاحظه كند، هيجان شديدي در خود احساس مي كند و از همان اولين لحظه در مي يابد كه فرشچيان هنرمندي است كه اگر چه همه اصول و منابعي را كه استادان پيش از او مي دانسته اند چگونه از آن بهره برداري كنند، عميقا و به خوبي مي شناسد، با اين همه اثري خلق مي كند كه تشخص ويژه خود را داراست. همين كيمياگري است كه فرشچيان را به عنوان يكي از استاداني مطرح كرده است كه هرگز كسي از لذت بردن از آثار او و مجذوب شدن به غنا و تنوع آنها خسته نمي شود.
كيست كه تحت تاثير جاذبه آن آزمونه (پالت) غني و سرشاري كه از رنگ هاي گونه گون نقاشي هاي فرشچيان آفريده مي شود قرار نگيرد؟ او با شجاعتي بي سابقه و شگفت انگيز در بكار بردن رنگ هاي بسيار تند كه گاه ملايم و رنگ باخته به نظر مي آيد از حس غريزي و خدادادي بهره مي برد كه همان رنگ ها را با سايه روشن هايش به صورت يكي از زيباترين و دلرباترين ويژگي هاي نگارگري معاصر ايران به جلوه در آورده است. از اين رو است كه بينندگان خود را در برابر برترين سنت موروثي رنگ آميزي و تذهيب كاري ايراني مي يابند. همان سنت بازمانده از نقاشان دوران تيموري و صفوي كه به گونه اي باورنكردني، احساس شگرف و درك پيشرفته اي از «رنگ» داشتند.
آن حس با مشاهده هر روزه مناظر و چشم اندازهاي ايران با كوهستان هاي پوشيده در رنگ هاي اعجاب انگيز و آسمان هاي رنگارنگش كه از زيباترين آسمان هاي عالم است، در بينندگان نيرومندتر و شفاف تر مي شد. اين كه آسمان ايراني نوبه به نوبه از رنگي سرخ و آتشين كه گويا زرين است به رنگي آبي و گسترده كه ستارگان درخشان آن را آراسته و در آن جاي گرفته اند در مي آيد همان تناوب سنتي مينياتور ايراني است و همين احساس به حد كمال نيز در هنرمند ما وجود دارد. او آن را با مهارت و ظرافت خاصي بر روي آزمونه خود در هم مي آميزد و با تنوع رنگ ها و سايه روشن هاي مواج آن هنرآفريني مي كند.
در رويكرد به هنر فرشچيان، شناخت پر دامنه و اطلاع وسيع او از مجموعه آثار تصويرسازي سنتي ايران را بايد به خاطر سپرد. او با روشن بيني ماهرانه و ظريفي پرده هاي نقاشي را كه متقدمان بر او با الهام از متون پر آوازه ادب فارسي ساخته و پرداخته اند به خوبي مي شناسد و همين متون كه شاهنامه فردوسي و خمسه نظامي است همواره روح ايرانيان را تقويت مي بخشد، و عرصه هاي رزم و صحنه هاي بزم و منظره هاي شكار و لحظه هاي ديدارهاي عاشقانه در آنهاست كه يكي پس از ديگري در آن پرده هاي نقاشي ظاهر مي شود و بدين وسيله دنياي تصورات و تخيلات ايرانيان فرهيخته، آباد و سرسبز مي شود؛ منظور همان دنيايي است كه شعر، فرمانرواي بلامنازع آن، همواره در خدمت بيان مفاخر و مايه مباهات گذشته اي فارغ از قيد زمان است. فرشچيان كه مايه گرفته و انباشته از همان مجموعه است مقام مشخصي را در سلسله نقاشان سنتي ايراني داراست. به اين پرندگان خيال انگيز، به سيمرغ هايي كه بعضي آسمان ها را زير بال و پر خود گرفته اند يا بدين قهرمانان اساطيري ايران باستان كه نبردهاي دليرانه آنان را هنر اين نگارگر به زمان حاضر آورده بينديشيم.
همه اينان كه نموداري از انسان هايي هستند كه در شرايطي سخت پايداري مي كرده اند، سراينده نغمات و آفريننده لحظاتي هستند كه آدمي مي كوشد تا از نحوست قضا و قدر، يا گردش همان چرخ گردوني كه طالع بينان سعي در رازگشايي آن دارند، بگريزد. فرشچيان در آثار خود موفق مي شود لحظاتي از آن خوشبختي فراگير را به چنگ آورد و به منظور آرامش بخشيدن به ما، با قلم موي تحسين برانگيز و فريباي خود را بر روي كاغذ پاي بر جاي نگهدارد. ولي بي هيچ ترديد، سخن گفتن درباره هنر اين هنرمند بزرگ بدون يادآوري و بيان تخيل فوق العاده و باورنكردني و خلاقيت توانمند او مشكل مي نمايد؛ هنري كه مي توان گفت به صورت رويا جلوه گري مي كند؛ رويايي كه دوستان ايراني ما آن چنان اهميتي در تعبيرش قائلند كه آن را در حد پيشگويي مي شمارند.
پيچ و خم و فراز و نشيب هايي كه آرايه تركيبات نگارگري فرشچيان دارد نيز در خدمت همين روياست. آنها حالتي از همان ابرهايي هستند كه مظهر جاودانگي هستند؛ نمادي كه ايرانيان از آغاز قرون وسطي براي پوشش و آرايش آسمان ها در مينياتورهاشان پذيرفته و به كار گرفته بودند. اين پيچ و خم ها و منحني هاي بي شمار ما را با خود به گرداب هاي بي پاياني از روياها مي برد و درباره خودمان به پرسش وا مي دارد كه ما كيستيم؟ از كدامين جهانيم؟ آيا ما از ساكنان همين جهاني هستيم كه قلم موي فرشچيان آن را بدين صورت در آورده است؟ اين هنرمند ما را به همراه خود در برابر سوالات و پي جويي هاي بزرگي از زندگي انسان قرار مي دهد. آن مردان جوان، زنان يا فرشتگان كه شايد نيز همان «پريان» باشند، به بهترين وجه احساسات والا و لطيفي را متجلي مي سازند.
كيست كه چهره هاي فريبا و دلرباي زناني را كه شاهكارهاي اين هنرمند گويي به آن جان بخشيده است با ديده تحسين ننگريسته باشد؟ آنان با دلربايي اي كه آميزه اي از صفا و پاكي و هيجان انگيزي شديدي است، تماشا كننده را محسور خود مي سازند و او را به دنياي خيال مي كشانند.
چه تضادي ميان جامه هاي كمرنگ و رخساره هاي سبزه با آن نگاه هاي آتشين و غير قابل نفوذ آنهاست. اين پري پيكران، دامن كشان از لا به لاي جامه هاي گره زده و پر چين و شكن شان همانند شعله هايي آتشين سر بر مي آورند و با حمايل هاي بلند رنگارنگ كه بر گرد بر و دوششان مي پيچد گويا براي رقصيدن آهنگ مي نوازند، اين پيچ و خم دادن و اوج و حضيض بخشيدن بدان چهره ها همان نگارگري است كه آن نيز دقيقا در راستاي سنت نقاشان بزرگ هرات در پايان قرن پانزدهم (ميلادي) قرار دارد؛ و مگر توجه عميق بدان و بيان دل انگيز آن نيست كه كمال الدين بهزاد نقاش را بزرگ ترين استاد در ميان همه مينياتوريست هاي ايران ساخته است؟ بهزاد نيز قاعدتا آن را از زندگي صوفيانه خود الهام گرفته كه او را در تحقق چنين نوآوري اعجازآميز و كريمانه مجاز ساخته است.
هنر فرشچيان در اين جهت بسيار توانمند است زيرا با زبردستي خيره كننده اي كه بر خلاف منش و روش ظريف اوست، با قدرتي كوبنده با انسان امروزي سخن مي گويد و براساس سنت نگارگري ايراني، در دنيايي فارغ از زمان، در ناكجا آباد از راه و رسم و موضوعات بنيادي زندگي انسان، نيروي حيات بخش و شورش و عشق، نبرد با عناصر ناسازگار؛ دلدادگي و شيفتگي، اندوه و مرگ، سرود مي سرايد. هنر ايراني آن چنان سرشار از دنياي لبريز از مظاهر و تصاوير است كه به خودي خود جهاني ديگر است و فرشچيان كليد اين جهان را داراست. او ما را به دنبال خويش به گشت و گذار اسرارآميزي مي برد كه تخيلمان مسحور و مجذوب و نيازمان به زيبايي سيراب مي شود و با خشنودي و رضايت كامل به اين جادوگر كه همان نگارگر است تن مي دهيم و سر مي سپاريم تا او ما را به رازگشايي و كشف دنيايي از نعمت و توانگري كه هيچ گمان بدي را در آن راه نيست مي برد.
با اين همه، براي متوجه شدن و درك كامل غناي كامل اين دستاورد صورتگري كه خطوط و ظرافت كاريش همانند چين و شكن زلفان محبوبان آن قدر ظريف است كه نامريي به نظر مي رسد، راهي جز آفرين گفتن و تحسين كردن نمي ماند. بايد عنان خيالمان را رها كنيم تا به دنبال تخيل اين هنرمند رود و بگذاريم او ما را با خود به همان خلسه يا «حال» تقريبا صوفيانه ببرد. آيا زيباتر از اين مي توان به ذوق و قريحه اين هنرمند اداي احترام كرد؟