دشمن نامعلوم
گفتگو با یدالله یوسفی فرمانده پایگاه شهید عابدی سردشت (قسمت دوم)
در قسمت گذشته با یدالله یوسفی فرمانده پایگاه شهید عابدی سردشت آشنا شدیم و پای سخنانش نشستیم در این قسمت نیز از روزهای پربار دفاع مقدس و پایداری رزمندگان اسلام میگوید
حدود 2 یا 3 ماه بود که در خط پدافندی پاسگاه زید مستقر شده بودیم. یک روز خبر آوردند که رییس دبیرستان محل تحصیل ما در دانسفهان (آقای محمدتقی محمدرضایی شالی) مقداری ارزاق و کمکهای اهدایی به جبهه آورده است و ساعت 4 منتظر دانش آموزان است تا با هم دیدار کنند. من به همراه شهید «قدرت یوسفی» و مرتضی درزی در گرمای شدید بعدازظهر اردیبهشت مسیر طولانی ای را پیاده روی کردیم. در مسیر یک جیپ فرماندهی را دیدیم که برای سوار کردن ما متوقف شد. یک نفر جلو نشسته بود و یک نفر هم رانندگی میکرد. شخصی که جلو نشسته بود، اشاره کرد که ما هم سوار شویم. بعد از اینکه سوار شدیم از ما سۆال کرد که کجا؟ گفتیم: «ایستگاه صلواتی.» سۆال کرد: «از خط چه خبر؟ مشکلی ندارید؟» گفتیم: «نه مشکلی نیست اما شبها موشها خیلی اذیت میکنند و نمیتوانیم راحت استراحت کنیم.» با تبسم گفت: «موشها برای اینکه شما برای نماز شب بیدار شوید به شما سر میزنند. نگران نباشید.» بعد یکی از بچهها اشاره کرد: او را میشناسی؟ گفتم: نه. گفت مهدی زینالدین، فرمانده لشکر است که از خط سرکشی میکند.
شهادت قدرت فصیحی
یک روز عصر، با بچهها هماهنگ کردیم تا صبح روز بعد به خرمشهر برویم. نزدیک به 3 ماه بود در خط مانده بودیم و در این مدت فقط یک یا دو بار به اهواز رفته بودیم.
ساعت 7 یا 8 صبح تویوتایی که به شهر میرفت، جلوی سنگرها بوق زنان رسید. بچهها به دنبال من آمده بودند اما شدیداً خسته بودم و خواب عمیقی هم داشتم چون شب قبل نگهبان پاس آخر بودم و از بین بچههای دانسفهانی گروهان فقط من بودم که در خط مانده بودم.
نزدیکی غروب دیدم محمدابراهیم درزی را دیدم که خیلی ناراحت در خودش فرو رفته بود و دستهایش را روی سینهاش گره کرده بود و تنها به سمت چادر میرفت. پرسیدم: «بچهها کجا هستند؟» به آرامی جواب داد: «دارند میایند.» حوصله نداشت. هر دویمان رفتیم سنگر. چند لحظه بعد صدای گریه محمد را شنیدم. محمد بغضش ترکید و گفت: «بچهها شدیداً زخمی شدند و احتمال شهادت قدرت فصیحی و مرتضی درزی هم زیاد است. جلوی دژ منتظر تویوتا بودیم تا برگردیم به خط که یک خمپاره بین بچهها خورد و سه نفر از بچهها زخمی شدند.»
فقط محمدابراهیم سالم مانده بود. روز بعدی خبر آوردند قدرت فصیحی شهید شده و مرتضی حاج محمدحسن و مرتضی شورا هم زخمی شدهاند. آن روزهای بعد از شهادت قدرت فصیحی، بچههای گردان دلشان گرفته بود چون شهید قدرت را اکثر بچهها میشناختند. خیلی شوخ طبع و باصفا بود.
در جبهه جنوب دشمن معلوم بود، اما شهدای غرب به علت نفوذ منافقین و مزدوران کومله و دمکرات خیلی مظلومانه به شهادت میرسیدند
کمین منافقین در تپه شهید
در اطراف سردشت 7 تپه (پایگاه) وجود داشت که به محور بچههای رزمنده قزوین معروف بود. من در «تپه شهید» عابدی بودم. ساعت حدود 6 یا 7 صبح بود که طبق روال هر روز، گروه تأمین جاده برای استقرار در پستهای مشخص شده حرکت کردند. معمولاً دو نفر مین یاب با سر نیزه جلوی گروه تأمین حرکت میکردند و به قول رزمندهها به زمین سیخک میزدند. اگر منافقین یا کومله و دمکرات، بمب یا مین کار گذاشته بودند، با این روش خنثی میشدند. یکدفعه صدای رگبار بلند شد و متعاقب آن انفجار قوی منطقه و پایگاه را لرزاند. با شهید رودباری و چند نفر از بچهها به طرف جاده رفتیم. خیلی نگران بودیم. تصور ما این بود که بچهها شهید شدند. نزدیک که شدیم دیدیم الحمدالله همه سالم هستند و در بالای یک تپه ایستادهاند. داستان از این قرار بود که وقتی مینیابها، مین ضد خودرو را میبینند تصمیم میگیرند از فاصلهای دور با رگبار منفجرش کنند. با این کار، منافقین که منتظر انفجار مین زیر پای رزمندهها بودند، مأیوس شدند. قرار بود ساعت 8 تویوتا طبق روال هر روز حدود 15 نفر از رزمندهها را به شهر منتقل کند که اگر مینها جلوی پای بچهها منفجرمی شد، چه مصیبتی اتفاق میافتاد؟
این ماجرا گذشت، اما نامردها چند روز بعد یک کمین برای بچههای پایگاه شهید کلوسه گذاشتند. منافق با آرپیجی به وسط جاده آمد و از روبرو به تویوتا شلیک میکند و به تبع آن 4 نفر از بچهها شهید شدند. دو نفر هم از بچههای داخل کابین با راننده کاملا سوختند. یک معلم دینی در دبیرستان داشتیم بنام محمد خدا یاوران که در صندلی عقب تویوتا بود اما به او آسیبی نرسید.
در جبهه جنوب دشمن معلوم بود، اما شهدای غرب به علت نفوذ منافقین و مزدوران کومله و دمکرات خیلی مظلومانه به شهادت میرسیدند.
ازدواج به سبک جبهه
سال 64 تصمیم گرفتم که ازدواج کنم. در آن زمان، منطقه دانسفهان شرایط خاصی داشت و چون اکثر مردم بومی بودند و همه همدیگر را میشناختند آداب و رسوم خاصی حاکم بود که سرپیچی از آن واقعاً کار سختی بود. به دلیل زنجیرههای قومی و خویشاوندی که در بافت منطقه وجود داشت مراسم ازدواج بسیار شلوغ برگزار میشد و هزینههای زیادی را بر خانوادهها تحمیل میکرد؛ اما من اصلاً به این چیزها توجهی نداشتم و تصمیم گرفته بودم که خیلی ساده و راحت همه چیز را تمام کنم. پدرم مدام تکرار میکرد که آبروی من را در منطقه نبر یا مثلا میگفت: «چون من در مجالس بقیه ناهار خوردم باید در مراسم ازدواج تو هم به همه ناهار بدهیم.» اما خب این حرفها در گوش من فرو نمیرفت. من هم میگفتم که یک بسیجی و یا پاسدار ساده که حقوقی ندارد که بخواهد این همه هزینه کند. به هر ترتیب در چنین شرایطی مراسم را برگزار کردیم و کل مراسم با چند صلوات شروع شد و به پایان رسید. با همان لباس سادهای هم در مراسم حضور داشتم. جالب این بود که خانواده همسرم، در ابتدا با این وصلت مخالفت داشتند اما وقتی متوجه شدند که پاسدار هستم، مخالفتی صورت نگرفت.
قدرت نظامی ایران پس از جنگ
هرکسی میداند که در روزهای جنگ، رزمندگان در مقابل دشمن، سلاح پیشرفته آنچنانی نداشتند. به یاد دارم در روزهایی که به عنوان مسئول آموزش نیروهای اعزامی فعالیت میکردم فقط سلاح برنو را در اختیار داشتیم. برخی از امکانات و تجهیزات هم از لیبی آمده بود؛ یعنی این نیروی معنوی بچهها بود که عزمشان را راسخ میکرد و در مقابل دشمن میایستادند. امروز در حالی قدرت نظامی را در اختیار داریم که الحمدالله معنویت روزهای جبهه هم در قلب نظامیان ما جاری و ساری است و این باعث چند برابر شدن قدرت ایران در برابر دشمن میشود. به یاد دارم در زمانی که برای آموزش نظامی به چین رفته بودیم، یکی از همکاران پشت یک جرثقیل چینی که امکانات بالایی داشت، نشست. مهندس چینی، با برخورد تند، خطاب به همکار ما گفت که بیاید پایین. همکار ما هم دلخور شده بود گفت این دستگاه شما هم آش دهان سوزی نیست. مهندس چینی جواب داد که این سیستم فعلاً در کشور ما طراحی شده و شما هم میخواهید از ما بخرید. وقتی خودتان طراحی کردید، هر کاری دوست داشتید بکنید. در واقع نوعی کنایه در صحبتش داشت؛ اما امروز در حوزه موشکهای بسیار دقیق با قدرت تخریب بالا حرف اول را در منطقه میزنیم و با ابتداییترین موشکهایمان، رژیم اشغالگر را در خاکهای فلسطین در رویاروییهای متعدد زمینگیر کردیم. توسعه فعالیتهای موشکی ایران بسیار زیاد و کامل است. خصوصاً اشخاصی مانند شهید طهرانی مقدم، تأثیر بسزایی در این موضوع داشتند.