چاره ای جز صلوات نداریم!
نوروز دامچی، آزاده سرافراز مازندرانی با بیان خاطراتی از روزهای سخت اسارت لبخند را بر لب نشاند.
دامچی روایت می کند: بعد از عملیات بیت المقدس به همراه تعدادی از نیروهای نیروی هوایی به لشکر 52 زرهی اهواز مأمور شدم و در گروه شناسایی این لشکر جای گرفتم و نهایتاً به اسارت دشمن در آمدم.
پادگان نیروی هوایی بصره از جمله مکانهایی بود که در دوران اسارت به آنجا انتقال یافتیم، وضعیت بهداشتی آن اردوگاه به شدت وخیم بود و این امر زندگی را برای اسرا بسیار سخت و رنجآور میکرد.
سالنی که ما را در آنجا نگهداری میکردند، سولهای به ابعاد هشت در 20 متر بود که 500 اسیر را در خود جای داده بود و این بدان معنی است که به طور متوسط برای هر سه نفر یک متر جا در نظر گرفته شده بود.
پس از آن که حدود یک هفته را با این شرایط سپری کردیم، شایعه حضور خبرنگاران و مأموران صلیب سرخ در پادگان پیچید.
عراقیها برای آن که بتوانند به اوضاع نابسامان ما سرو سامان بدهند، یک ماشین آتشنشانی آوردند، ما را به ستون کرده و در حالی که بر تنمان لباس بود، به آب بستند تا مقداری از آلودگیهای آن کاسته شود و از این طریق بتوانند خبرنگاران و مأموران صلیب را فریب دهند.
در اردوگاه موصل یک، یکی از کارهایی که عراقیها به عنوان بیگاری از اسرای ایرانی میکشیدند، تولید بلوک بود.
بچهها در شرایط عادی زیر بار این کار نمیرفتند و میگفتند: «شما از این بلوکها برای ایجاد سنگر در مقابل رزمندگان ایرانی استفاده میکنید و به همین دلیل ما این کار را انجام نمیدهیم.»
فرمانده عراقیها که از این سرپیچی به شدت کلافه و خشمگین شده بود، دستور داد تا ما را در آسایشگاه حبس کنند و تنها روزی دو بار آن هم برای مدت پنج دقیقه برای استفاده از دستشویی ما را از آسایشگاه بیرون ببرند.
ما در ایران عادت داریم که برای انجام هر کاری مدام صلوات بفرستیم، دست خودمان هم نیست اگر میخواهید به کار ادامه دهیم چارهای جز این نداریم
چند هفته را با همین وضعیت سپری کردیم که حاج آقا ابوترابی گفت: «چرا این وضعیت را برای خودتان درست کردهاید؟ اینها میگویند بلوک بزنید، ما هم میزنیم.» حاج آقا با فرمانده اردوگاه صحبت کرد و قرار بر این شد که در ازای تغییر وضعیت اسرا، بعضی از بچهها بلوکزنی را آغاز کنند.
فردای آن روز وقتی بچهها کار را شروع کردند، پس از هر بار استفاده از دستگاه تولید بلوک یکی از بچهها میگفت: «بلند صلوات بفرست.» و مابقی بچهها هم با صدای بلند صلوات میفرستادند.
پس از آن که این عمل چند بار تکرار شد، فرمانده عراقیها خود را به حیاط رساند و گفت: «این چه وضعیتی است که درست کردهاید؟ اردوگاه را روی سرتان گذاشتهاید.» یکی از بچهها به نمایندگی از جمع جلو رفت و گفت: «هیچ چی، ما در ایران عادت داریم که برای انجام هر کاری مدام صلوات بفرستیم، دست خودمان هم نیست اگر میخواهید به کار ادامه دهیم چارهای جز این نداریم.»
فرمانده عراقیها هم که به شدت نگران فراگیر شدن این صلواتها به دیگر بخشهای اردوگاه بود، خیلی زود از موضعاش پایین آمد و دستور لغو برنامه بلوکزنی را صادر کرد.