صدوق رحمه الله با سند خود از فتح جرجانی نقل میکند که گفت:
هنگام بازگشتم از مکه به خراسان، امام هادی علیهالسلام را - که رهسپار عراق بود - دیدم، و شنیدم که میفرمود: هر کس از خدا حساب برد دیگران از او حساب میبرند، و هر کس از خدا فرمان برد فرمانش میبرند.
پنهانی خدمت آنجناب مشرف شدم و سلام کردم، حضرت علیهالسلام، پاسخ سلامم را داد و فرمود: ای فتح! هر کس خدا را خشنود کند از خشم مردم نهراسد، و هر کس خدا را ناخشنود کند سزاست که خشم مردم بر او چیره گردد، و حقا که آفریدگار جز به آنچه خود را ستوده توصیف نشود، و چگونه توصیف شود آنکه حواس از ادراک او، و عقول از رسیدن به (کنه) او، و تصورات از محدود کردن او، و دیدگان از احاطه به او ناتوانند، او از آنچه توصیف کنندگان بگویند برتر، و از آنچه ستایش کنندگان بستایند والاتر است، در عین نزدیکی دور است و در عین دوری نزدیک، پس دور است و نزدیک، و نزدیک است و دور.
او «چگونه» را «چگونه» کرده است، پس نباید گفت: «چگونه است؟»، و او «جا» را «جا» کرده است، پس نباید گفت: «کجاست؟»، زیرا او آفریننده «چگونه بودن» ها، و «جا داشتن» هاست. ای فتح! هر جسمی با غذا (و نیروی بیرونی) پرورانده میشود جز آفریدگار روزی ده، زیرا او جسمها را جسم کرده است، و خود، جسم و صورت نباشد، او تجزیه بردار، و حدپذیر نیست، و فزونی و کاهش نیابد، پاک و منزه است از هر وجود مرکب (از ماده و صورت، یا جنس و فصل) که خود، آن را در وجود (عینی و ذهنی) اجسام نهاده است، و او لطیف (و به همه ناپیداها دانا)، آگاه، شنوا، یگانه، یکتا و بینیاز است که نزاد، و زاده نشد، و برایش همتایی نیست.
او پدیده آورنده همه چیزها، و تجسم بخش همه اجسام، و صورتگر همه صورتهاست، اگر چنان بود که «مشبهه» [1] میگویند، آفریدگار از آفریده، و رازق از مرزوق، و پدید آورنده از پدیده شناخته نمیشد، لکن او پدید آورنده (ی همه ملک و ملکوت) است، (پس) فرق است میان خدا (که عین الوجود است)، و میان آنکه خدا او را جسم کرده، و صورتش بخشیده، و چیزش ساخته است (که دارای وجود شدهاند)، زیرا هیچ چیز (در ردیف و) همانند او نیست.
فتح میگوید عرض کردم: خدا یکی است، و انسان نیز یکی، پس آیا در «یکی بودن» همانند نیستند؟ امام هادی علیهالسلام فرمود: خدا تو را بر دین خود پایدار بدارد، نه چنان است که گفتی، آن همانندی (که نفی شد) در معانی (و حقائق) است، اما در اسماء (و الفاظ، همانندی و) یکی بودن وجود دارد، و آن یکی بودن در دلالت الفاظ بر (مفاهیم و) معانی است، (اما این دلیل نمیشود که خود معانی و حقائق نیز یکی باشند)، و آن به اینست که: اگر چه گفته میشود «انسان یکی است»، و با این بیان خبر میدهیم که جسم او یکی است و دو تا نیست، ولی یکی (بودن جسم او حقیقی) نیست، (بلکه اعتباری است)، زیرا اندامها و رنگهای او (فراوان و) گوناگون است، و مرکب از اجزایی است که برابر نیستند، خون او غیر از گوشتش، و گوشت او غیر از خونش، و عصب او غیر از رگهایش، و موی او غیر از پوستش، و سیاهی او غیر از سفیدیش میباشد، و بقیه اجزایش نیز چنیناند، پس انسان یکی است در اسم، نه در معنی (و حقیقت)، و یگانگی خدای سبحان آنچنان (حقیقی و مطلق) است که آن را دیگران ندارند، و هیچگونه گوناگونی و ناهمسانی، و فزونی و کاستی (که نمایانگر حد و قید و تکثر باشد) در او نیست، ولی انسان آفریده و مخلوق، مرکب از اجزاء گوناگون و جواهر ناهمگونی است که با ترکیب و اجتماع، (اعتبارا) یکی شده است.
عرض کردم: این که فرمودی : (خدای) لطیف، آن را برایم تفسیر کن، زیرا میدانم که لطف او غیر از لطف دیگران است، و با هم فرق دارند، دوست دارم آن را برایم بیان فرمایی.
فرمود: ای فتح! این که گفتم (خدای) لطیف، به خاطر آفریدههای لطیف، و علم او به پدیدههای بسیار خرد و ناپیداست، آیا اثر صنع او را در گیاهان لطیف و غیر آن، و در اندامهای لطیف جانداران همچون پرندههای ریز و پشه و کوچکتر از آنان که به چشم نمیآیند بلکه از خردی، نر و ماده، و نوزاد و سالمند آنان از هم ناشناخته ماندهاند نمیبینی؟! و چون ما ریزی آنان را در حوزه لطافتشان میبینیم، و نیز راهیابی آنان را برای آمیزش، و فرار از مرگ، و (در برخی) جمع نیازمندیهای خود از آنچه در ژرفای دریاها، و پوست درختان، و بیابانهای خشک و بیآب و سبزه، و نیز تفاهم با هم در گفتگویشان، و آنچه نوزادانشان از آنان میفهمند، و نیز آوردن غذا برای نوزادانشان، و نیز سازگاری (و هماهنگی) رنگ آنان را سرخی با زردی، و سفیدی با سرخی میبینیم، پی میبریم که آفریدگار آنان لطیف است، و نیز میدانیم که هر سازندهای مصنوع خود را از چیزی (که ماده خام آن است) میسازد، و خدای لطیف بزرگوار، (از نو) میآفریند نه از چیزی. عرض کردم: فدایت شوم مگر غیر از آفریدگار متعال آفریدگاری هست؟ فرمود: خدای متعال میفرماید: «آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است»، پس او خبر داده است که در میان بندگانش آفرینندگانی هست، از جمله آنها عیسی بن مریم است که به اذن خدا از گل همچون پرنده آفرید، و در آن دمید و به خواست خدا پرنده شد، و سامری برای بنی اسرائیل پیکر گوسالهای که صدایی داشت آفرید.
عرض کردم: عیسی علیهالسلام از گل پرنده آفرید تا دلیل بر پیامبریش باشد، و سامری پیکر گوسالهای آفرید تا پیامبری موسی علیهالسلام را بشکند، آیا این را نیز خدا خواسته است؟!
این شگفتآور است! فرمود: جناب فتح! خدا دو اراده و خواسته دارد: اراده تکوینی و اراده تشریعی، (با اراده تشریعی) نهی میکند و (با اراده تکوینی) میخواهد، و نیز با اراده تشریعی) امر میکند و (با اراده تکوینی) نمیخواهد، آیا نمیبینی که آدم و همسرش را از خوردن آن درخت نهی فرمود ولی آن را اراده فرمود؟ اگر نخواسته بود نمیخوردند، وگرنه خواسته آنان بر خواسته خدا غالب میشد، و به ابراهیم دستور داد تا فرزندش اسماعیل را سر ببرد ولی اراده فرمود که نبرد، و اگر نخواسته بود خواسته ابراهیم بر خواسته خدای سبحان غالب میشد.
عرض کردم: (آقا جان!) خدا اندوه و غم دلت را برطرف کند که غم و اندوه مرا برطرف کردی، اینک بیان فرما این که فرمودی: (خدای) شنوای بینا، آیا او با گوش میشنود و با چشم میبیند؟
فرمود: خدا با همان که میبیند میشنود، و با همان که میشنود میبیند، میبیند اما نه با چشمی همچون چشم آفریدهها (ی خود)، و میشنود اما نه با گوشی همچون گوش شنوندگان، آری چون بر خدا هیچ ناپیدایی - حتی ردپای یک مور ریز و سیاه بر صخرهای درشت و ناهموار، در شب بسیار تاریک، و در زیر خاک و دریاها - مخفی نیست میگوئیم که: او بیناست، نه با همچون چشم آفریدگان، و نیز چون انواع زبانها بر او پیچیده و مشتبه نمیشود، و هیچ شنیدنی او را از شنیدن دیگر باز نمیدارد میگوئیم که او شنواست نه با همچون گوش شنوندگان. عرض کردم: فدایت شوم یک سئوال دیگر مانده است. فرمود: آفرین بر پدرت (که فرزندی چون تو دارد)! بپرس. عرض کردم: آیا خدای سرمدی میداند آنچه که نیست اگر بود چگونه بود؟ فرمود: جناب فتح! پرسشهای تو دشوار است. آیا نشنیدهای که خدا میفرماید: «اگر در زمین و آسمان جز خدا خدایانی دیگر بود قطعا تباه میشدند»، و میفرماید: «و حتما بعضی از آنان بر بعض دیگر تفوق میجستند»، و از اهل دوزخ نقل میکند که: «پروردگارا! ما را بیرون بیاور، تا غیر از آنچه میکردیم، کار شایسته کنیم»، و نیز میفرماید: «و اگر هم باز گردانده شوند، قطعا به آنچه از آن منع شده بودند برمیگردند»، پس او میداند آنچه که نیست اگر بود چگونه بود.
پس برخاستم تا دست و پای حضرت علیهالسلام را ببوسم، سر خود را پیش آورد، و من چهره و سر مبارک او را بوسیدم، و از نزدش بیرون آمدم در حالی که از خیر و بهره علمی او آنچنان مسرور و شادمان بودم که از وصف آن عاجزم.
فتح بن یزید جرجانی میگوید: در وقت بازگشتم از مکه به خراسان، در راه با امام هادی علیهالسلام - که رهسپار عراق بود - برخورد کردم، و شنیدم که میفرمود: هر کس از خدا حساب برد دیگران از او حساب میبرند، و هر کس از خدا فرمان برد فرمانش میبرند.
مخفیانه خدمت آنجناب مشرف شدم و سلام کردم، حضرت علیهالسلام پاسخ سلامم را داد، و امر فرمود بنشینم، و اولین سخنش با من این بود که فرمود:
ای فتح! هر کس از خدا فرمان برد از خشم مردم نهراسد، و هر کس خدا را به خشم آورد یقین داشته باشد که خدا خشم مردم را بر او فرود آورد، و حقا که خدا جز به آنچه خود را ستوده توصیف نشود، و چگونه توصیف شود آنکه حواس از ادراک او، و عقول از رسیدن به (کنه) او، و تصورات از محدود کردن او، و دیدگان از احاطه به او ناتوانند، او از آنچه توصیف کنندگان بگویند برتر، و از آنچه ستایش کنندگان بستایند والاتر است، در نزدیکی خود، دور است و در دوری خود، نزدیک، پس در عین دوری نزدیک است، و در عین نزدیکی دور، او «چگونه» را «چگونه» کرده است، پس نباید گفت: «چگونه است؟»، و او «جا» را «جا» کرده است، پس نباید گفت: «کجاست؟»، زیرا او فوق چگونه بودن [ها] و جاداشتن [ها] است، او یکتای یگانه بینیاز است که نزاد، و زاده نشده، و برایش همتایی نیست، پس با عظمت است جلال او.
یا چگونه در وصف بگنجد حقیقت محمد صلی الله علیه و آله، در حالی که خدای بزرگوار [نام] او را قرین نام خود، و در بخشندگی شریک خود قرار داده است، و همچون پاداش پیروی از خود را برای پیروانش مقرر فرموده است، زیرا میفرماید: «و به عیبجویی برنخاستند مگر بعد از آنکه خدا و پیامبرش از فضل خود آنان را بینیاز گردانیدند»، و از قول متمردان - که در طبقات دوزخ، و تنپوشهای قطران [2] گرفتارند - نقل میفرماید: «ای کاش ما خدا را فرمان میبردیم و پیامبر را اطاعت میکردیم».
یا چگونه در وصف بگنجد حقیقت کسانی که خدای با شکوه، فرمانبری از آنان را قرین فرمانبری از پیامبر خود قرار داده است، آنجا که میفرماید: «خدا را فرمان برید، و پیامبر و اولیای امر خود را نیز فرمان برید»، و میفرماید: «و اگر آن خبر [حاکی از ایمنی یا وحشت] را به پیامبر و اولیای امر خود ارجاع کنند...»، و میفرماید: «خدا به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبان آنها رد کنید»، و میفرماید: «پس اگر نمیدانید از اهل ذکر جویا شوید».
ای فتح! به همانگونه که خدای بزرگوار - که جلالش شکوهمند است - و نیز پیامبر و خلیل او، و فرزندان زهرای بتول، در وصف نگنجند، مؤمن تسلیم امر ما نیز در وصف نگنجد، پس پیامبر و خلیل ما بهترین پیامبران و خلیلان، و وصی او ارجمندترین اوصیا است، نام ایشان بهترین نامها، و کنیه ایشان بهترین و زیباترین کنیهها است، اگر قرار بود که جز با همتای خود ننشینیم، هیچ کس همنشین ما نمیشد، و اگر قرار بود که جز با کفو خود ازدواج نکنیم، کسی همسر ما نمیشد، [آری] آنان متواضعترین، و بردبارترین، و بخشندهترین، و پناهبخشترین مردماند که اوصیای ایشان، وارث علمشان است، پس امور را به ایشان ارجاع دهید، و تسلیمشان باشید. خدا تو را همچون مرگ و زندگی ایشان عطا فرماید، اینک اگر خواهی برو، خدا تو را رحمت کند.
فتح میگوید: بیرون آمدم و فردای آن روز باز پنهانی خدمت آن حضرت علیهالسلام شرفیاب شدم، سلام کردم، و او پاسخ داد، عرض کردم: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله آیا اجازه میدهی سؤالی را که امشب در ذهنم خطور میکند بپرسم؟
فرمود: بپرس اگر خواستم پاسخ میدهم، وگرنه نه، پس اندیشه خود را درست بیان کن، و در پرسش خود دقت نما، و گوش به پاسخ آن بسپار، و از روی [آزار دادن و] گیر انداختن در پاسخ، مپرس، به مقاصد مهم خود توجه کن، زیرا آموزگار و دانشآموز هر دو در رشد [و کمال یابی]، شریک، و به خیرخواهی هم، موظف، و از ناخالص نهی شدهاند.
و اما آنچه امشب در سینه تو خطور میکند اگر عالم [آل محمد صلی الله علیه و آله] بخواهد خبرت میدهد، زیرا خدا جز رسول مورد پسند خود را از غیب خود آگاه نمیسازد، پس هر چه نزد پیامبر باشد نزد عالم [آل محمد] نیز هست، و بر هر چه پیامبر، آگاه باشد اوصیای او نیز آگاهند، تا زمین خدا از حجتی که علمش دال بر صدق گفتار، و تحقق عدل اوست خالی نماند.
ای فتح! گویا شیطان خواست تو را در شبهه افکند، و تو را نسبت به آنچه به تو سپردم به توهم افکند، و در برخی از آنچه به تو خبر دادم به شک اندازد، تا آنجا که خواست، تو را از راه خدا، و صراط مستقیم او باز دارد، از این رو گفتی چون یقین دارم آنان چنیناند پس آنان رب و اله هستند، پناه بر خدا! آنان آفریده و تحت ربوبیت حق تعالی، و مطیع و خاضع و مشتاق اویند، پس شیطان را از همان ناحیه که به سراغت میآید، با سخن من باز دار [و از خود بران].
عرض کردم: فدایت شوم، با بیان خود اندوه دلم را بردی، و از شبهه شیطان ملعون نجاتم دادی، آری او در دلم میافکند که شما رب و الهید.
فتح میگوید: امام علیهالسلام به سجده افتاد در حالی که در سجده خود میگفت: خوار و ذلیل [بارگاه کبریایی] تو هستم ای آفریدگار من! بیمقدارم و خاکسار، و او پیوسته چنین بود تا شب گذشت.
سپس فرمود: ای فتح! نزدیک بود هلاک شوی و [دیگران را] هلاک کنی، و عیسی علیهالسلام را هلاکت هلاک شدهها زیان نرساند. اینک اگر بخواهی مرخصی خدا تو را رحمت کند.
و من با خوشحالی از این که خدا شبهه مرا در امامت ایشان برطرف کرده است از نزد حضرت علیهالسلام بیرون آمدم، و خدا را بر این توفیق سپاس گفتم، و در منزل دیگری باز خدمت آن جناب شرفیاب شدم در حالی که تکیه زده بود و پیش روی روی او گندم بریانی بود که به آن دست میزد، شیطان در دلم انداخت که اینان نباید بخورند و بیاشامند، زیرا در آن آفت است، و امام علیهالسلام، آفت نمیبیند.
پس فرمود: ای فتح! بنشین که پیامبران اسوه ما میباشند، آنان میخوردند و میآشامیدند، و در کوچه و بازار راه میرفتند، و هر جسمی با [امثال] این امور تغذیه میشود جز آفریدگار روزی ده، زیرا او جسمها را جسم کرده است، و خود دارای جسم نیست، و از راه محدودیت جسمی تجزیه پذیر نیست، و فزونی و کاستی نمیپذیرد، و در ذات خود از هر آنچه ذات جسم داران را با آن پرداخته است پاک [و منزه] است، یکتای یگانه بینیازی است که نزاد، و زاده نشد، و هیچ کس همتای او نیست، پدید آورنده همه چیزها، و تجسم بخش همه اجسام است، و او شنوای دانا، لطیف آگاه، دلسوز مهربان است، خجسته است و برتر است از گفتار [و پندار] ظالمان، برتری بزرگ، اگر او چنان بود که [مجسمه] میگویند رب از مربوب، و خالق از مخلوق، و پدید آورنده از پدیده شناخته نمیشد، آری فرق است میان خدا و میان آنچه خدا او را جسم داده است، و چیزش ساخته است، زیرا هیچ چیز دیدنی همانند او نیست، و او نیز همانند هیچ چیز نمیباشد.
قال الصدوق:
حدثنا علی بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق رحمه الله قال: حدثنا محمد بن أبیعبدالله الکوفی قال: حدثنا محمد بن اسماعیل البرمکی قال: حدثنا الحسین بن الحسن بن بردة قال: حدثنی العباس بن عمرو الفقیمی، عن أبیالقاسم ابراهیم بن محمد العلوی، عن الفتح بن یزید الجرجانی قال:
لقیته علیهالسلام [3] علی الطریق عند منصرفی من مکة الی خراسان، و هو سائر الی العراق، فسمعته یقول: من اتقی الله یتقی، و من أطاع الله یطاع، فتلطفت فی الوصول الیه فوصلت فسلمت، فرد علی السلام، ثم قال:
یا فتح! من أرضی الخالق لم یبال بسخط المخلوق، و من أسخط الخالق فقمن أن یسلط علیه سخط المخلوق، و ان الخالق لا یوصف الا بما وصف به نفسه، و أنی یوصف الذی تعجز الحواس أن تدرکه، و الأوهام أن تناله، و الخطرات أن تحده، و الأبصار عن الاحاطة به، جل عما وصفه الواصفون، و تعالی عما ینعته الناعتون، نأی فی قربه و قرب فی نأیه، فهو فی بعده قریب، و فی قربه بعید.
کیف الکیف، فلا یقال له: کیف؟ و أین الأین، فلا یقال له: أین؟ اذ هو مبدع الکیفوفیة و الأینونیة.
یا فتح! کل جسم مغذی بغذاء الا الخالق الرزاق، [4] فانه جسم الأجسام و هو لیس بجسم و لا صورة، لم یتجزأ، و لم یتناه و لم یتزاید و لم یتناقص، مبرأ من ذات ما رکب فی ذات من جسمه، و هو اللطیف الخبیر، السمیع البصیر، الواحد الأحد الصمد، لم یلد و لم
یولد و لم یکن له کفوا أحد. منشی الأشیاء، و مجسم الأجسام، و مصور الصور، لو کان کما یقول المشبهة لم یعرف الخالق من المخلوق، و لا الرازق من المرزوق، و لا المنشی من المنشأ، لکنه المنشی، فرق بین من جسمه و صوره و شیئه، و بینه اذ کان لا یشبهه شیء. قلت: فالله واحد، و الانسان واحد، فلیس قد تشابهت الوحدانیة؟ فقال: أحلت، ثبتک الله! انما التشبیه فی المعانی، فأما فی الأسماء فهی واحدة، و هی دلالة علی المسمی، و ذلک أن الانسان و ان قیل: واحد، فانه یخبر أنه جثة واحدة و لیس باثنین، و الانسان نفسه لیس بواحد لأن أعضاءه مختلفة و ألوانه مختلفة غیر واحدة، و هو أجزاء مجزأة لیس سواء، دمه غیر لحمه، و لحمه غیر دمه، و عصبه غیر عروقه، و شعره غیر بشره، و سواده غیر بیاضه، و کذلک سائر جمیع الخلق.
فالانسان واحد فی الاسم لا واحد فی المعنی، والله جل جلاله واحد لا واحد غیره و لا اختلاف فیه و لا تفاوت و لا زیادة و لا نقصان، فأما الانسان المخلوق المصنوع المؤلف فمن أجزاء مختلفة، و جواهر شتی، غیر أنه بالاجتماع شیء واحد.
قلت: فقولک: اللطیف، فسره لی، فانی أعلم أن لطفه خلاف لطف غیره للفصل، غیر أنی أحب أن تشرح لی. فقال: یا فتح! انما قلت: اللطیف، للخلق اللطیف، و لعلمه بالشیء اللطیف، ألا تری الی أثر صنعه فی النبات اللطیف و غیر اللطیف، و فی الخلق اللطیف من أجسام الحیوان من الجرجس و البعوض، و ما هو أصغر منهما مما لا یکاد تستبینه العیون، بل لا یکاد یستبان لصغره، الذکر من الأنثی، و المولود من القدیم. فلما رأینا صغر ذلک فی لطفه، و اهتدائه للفساد و الهرب من الموت و الجمع لما یصلحه بما فی لجج البحار، و ما فی لحاء الأشجار و المفاوز، و القفار و افهام بعضها عن بعض منطقها، و ما تفهم به أولادها عنها، و نقلها الغذاء الیها، ثم تألیف ألوانها حمرة مع صفرة، و بیاض مع حمرة، علمنا أن خالق هذا الخلق لطیف، و أن کل صانع شیء فمن شیء صنع، والله الخالق اللطیف الجلیل خلق و صنع لا من شیء. قلت: جعلت فداک، و غیر الخالق الجلیل خالق؟ قال: ان الله تبارک و تعالی یقول: (فتبارک الله أحسن الخالقین) [5] فقد أخبر أن فی عباده خالقین، منهم عیسی بن مریم، خلق من الطین کهیئة الطیر باذن الله، فنفخ فیه فصار طائرا باذن الله، و السامری خلق لهم عجلا جسدا له خوار. قلت: ان عیسی علیهالسلام خلق من الطین طیرا دلیلا علی نبوته، و السامری خلق عجلا جسدا لنقض نبوة موسی علیهالسلام و شاء الله أن یکون ذلک کذلک، ان هذا لهو العجب! فقال:
ویحک یا فتح! ان الله ارادتین و مشیتین: ارادة حتم و ارادة عزم، ینهی و هو یشاء، و یأمر و هو لا یشاء، أو ما رأیت أنه نهی آدم و زوجته عن أن یأکلا من الشجرة و هو شاء ذلک، و لو لم یشأ لم یأکلا و لو أکلا لغلبت مشیتهما مشیة الله، و أمر ابراهیم بذبح ابنه اسماعیل علیهماالسلام و شاء أن لا یذبحه، و لو لم یشأ أن لا یذبحه لغلبت مشیة ابراهیم مشیة الله عزوجل.
قلت: فرجت عنی فرج الله عنک غیر أنک قلت: السمیع البصیر، سمیع بالاذن، و بصیر بالعین؟
فقال: انه یسمع بما یبصر، و یری بما یسمع، بصیر لا بعین مثل عین المخلوقین، و سمیع لا بمثل سمع السامعین، لکن لما لم یخف علیه خافیة من أثر الذرة السوداء علی الصخرة الصماء فی اللیلة الظلماء تحت الثری و البحار، قلنا: بصیر لا بمثل عین المخلوقین، و لما لم یشتبه علیه ضروب اللغات، و لم یشغله سمع عن سمع قلنا: سمیع لا مثل سمع السامعین.
قلت: جعلت فداک، قد بقیت مسألة، قال: هات لله أبوک. قلت: یعلم القدیم الشیء الذی لم یکن أن لو کان کیف کان یکون؟ قال: ویحک! ان مسائلک لصعبة، أما سمعت الله یقول: (لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا) [6] . و قوله: (و لعلا بعضهم علی بعض) [7] . و قال - یحکی قول أهل النار - (أخرجنا نعمل صالحا غیر الذی کنا نعمل) [8] . و قال: (و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه) [9] فقد علم الشیء الذی لم یکن أن لو کان کیف کان یکون. فقمت لأقبل یده و رجله، فأدنی رأسه فقبلت وجهه و رأسه و خرجت و بی من السرور و الفرح ما أعجز عن وصفه لما تبینت من الخیر و الحظ [10] .
روی الاربلی: باسناده عن فتح بن یزید الجرجانی قال: ضمنی و أباالحسن الطریق حین منصرفی من مکة الی خراسان، و هو صائر الی العراق فسمعته و هو یقول: من اتقی الله یتقی و من أطاع الله یطاع. قال: فتلطفت فی الوصول الیه، فسلمت علیه، فرد علی السلام و أمرنی بالجلوس و أول ما ابتدأنی به أن قال: یا فتح! من أطاع الخالق لم یبال بسخط المخلوق، و من أسخط الخالق فأیقن أن یحل به الخالق سخط المخلوق، و ان الخالق لا یوصف الا بما وصف به نفسه، و أنی یوصف الخالق الذی تعجز الحواس أن تدرکه، و الأوهام أن تناله، و الخطرات أن تحده، و الأبصار عن الاحاطة به، جل عما یصفه الواصفون، و تعالی عما ینعته الناعتون، نأی فی قربه، و قرب فی نأیه، فهو فی نأیه قریب، و فی قربه بعید، کیف الکیف، فلا یقال: کیف؟ و أین الأین، فلا یقال: أین؟ اذ هو منقطع الکیفیة و الأینیة.
هو الواحد الأحد الصمد، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا أحد، فجل جلاله، أم کیف یوصف بکنهه محمد صلی الله علیه و آله و قد قرنه الجلیل باسمه، و شرکه فی عطائه، و أوجب لمن أطاعه، جزاء طاعته اذ یقول: (و ما نقموا الا أن أغناهم الله و رسوله من فضله) [11] .
و قال: یحیکی قول من ترک طاعته، و هو یعذبه بین أطباق نیرانها و سرابیل قطرانها: (یا لیتنا أطعنا الله و أطعنا الرسولا) [12] ، أم کیف یوصف بکنهه من قرن الجلیل طاعتهم بطاعة رسوله حیث قال: (أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم) [13] . و قال: (و لو ردوه الی الرسول و الی أولی الأمر منهم) [14] . و قال: (ان الله یأمرکم أن تؤدوا الأمانات الی أهلها) [15] . و قال: (فسئلوا أهل الذکر ان کنتم لا تعلمون) [16] . یا فتح کما لا یوصف الجلیل جل جلاله، و الرسول و الخلیل، و ولد البتول، فکذلک لا یوصف المؤمن المسلم لأمرنا، فنبینا أفضل الأنبیاء، و خلیلنا أفضل الأخلاء، و وصیه أکرم الأوصیاء، اسمهما أفضل الأسماء، و کنیتهما أفضل الکنی، و أجلاها، لو لم یجالسنا الا کفو لم یجالسنا أحد، ولو لم یزوجنا الا کفو لم یزوجنا أحد، أشد الناس تواضعا، أعظمهم حلما، و أنداهم کفا، و أمنعهم کنفا، ورث عنهما أوصیاؤهما علمهما، فاردد الیهم الأمر، و سلم الیهم، أماتک الله مماتهم و أحیاک حیاتهم، فاذهب اذا شئت رحمک الله. قال فتح: فخرجت فلما کان من الغد تلطفت فی الوصول الیه، فسلمت علیه، فرد علی السلام، فقلت: یا ابن رسول الله! أتأذن لی فی مسألة اختلج فی صدری أمرها لیلتی؟ قال: سل! و ان شرحتها فلی، و ان أمسکتها فلی، فصحح نظرک و تثبت فی مسألتک، و اصغ الی جوابها سمعک، و لا تسأل مسألة تعنیت و اعتن بما تعتنی به، فان العالم و المتعلم شریکان فی الرشد، مأموران بالنصیحة، منهیان عن الغش. و أما الذی اختلج فی صدرک لیلتک فان شاء العالم أنبأک، ان الله لم یظهر علی غیبه أحدا الا من ارتضی من رسول فکلما کان عند الرسول، کان عند العالم، و کلما اطلع علیه الرسول فقد اطلع أوصیاؤه علیه، لئلا تخلو أرضه من حجة یکون معه علم یدل علی صدق مقالته و جواز عدالته.
یا فتح! عسی الشیطان أراد اللبس علیک، فأوهمک فی بعض ما أودعتک، و شککک فی بعض ما أنبأتک حتی أراد ازالتک عن طریق الله و صراطه المستقیم، فقلت: متی أیقنت أنهم کذا فهم أرباب؛ معاذ الله، أنهم مخلوقون مربوبون مطیعون لله داخرون راغبون، فاذا جاءک الشیطان من قبل ما جاءک فاقمعه بما أنبأتک به. فقلت له: جعلت فداک، فرجت عنی، و کشفت ما لبس الملعون علی بشرحک، فقد کا أوقع فی خلدی أنکم أرباب. قال: فسجد أبوالحسن علیهالسلام و هو یقول فی سجوده: راغما لک یا خالقی! داخرا خاضعا. قال: فلم یزل کذلک حتی ذهب لیلی، ثم قال: یا فتح! کدت أن تهلک و تهلک، و ما ضر عیسی علیهالسلام اذا هلک من هلک، فاذهب اذا شئت رحمک الله.
قال: فخرجت و أنا فرح بما کشف الله عنی من اللبس بأنهم هم، و حمدت الله علی ما قدرت علیه، فلما کان فی المنزل الآخر دخلت علیه، و هو متک و بین یدیه حنطة مقلوة یعبث بها، و قد کان أوقع الشیطان فی خلدی أنه لا ینبغی أن یأکلوا و یشربوا اذ کان ذلک آفة، و الامام غیر مئوف.
فقال: اجلس یا فتح! فان لنا بالرسل أسوة، کانوا یأکلون و یشربون و یمشون فی الأسواق، و کل جسم مغذو بهذا الا الخالق الرازق، لأنه جسم الأجسام و هو لم یجسم و لم یجز ابتناه، و لم یتزاید و لم یتناقص، مبرأ من ذاته ما رکب فی ذات من جسمه، الواحد الأحد الصمد الذی لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا أحد، منشی الأشیاء، مجسم الأجسام، و هو السمیع العلیم، اللطیف الخبیر، الرؤوف الرحیم، تبارک و تعالی عما یقول الظالمون علوا کبیرا. لو کان کما وصف لم یعرف الرب من المربوب، و لا الخالق من المخلوق، و لا المنشی من المنشأ، ولکنه فرق بینه و بین من جسمه، و شیأ الأشیاء اذ کان لا یشبهه شیء یری، و لا یشبه شیئا [17] .
پی نوشت ها:
[1] این لفظ اطلاق میشود بر گروهی از فرقههای بزرگ اسلام که آفریدگار جل شأنه را به آفریده شدگان مانند کردهاند و او را به حادثات تمثل جستهاند (همچون بنانیه، سبابیه، حشویه و...) معارف و معاریف 9 / 388.
[2] مایعی سیال و سیاه رنگ و بدبوی (است) که به بدن شتران گرکشند، معارف و معاریف 8 / 348.
[3] المراد منه الامام الهادی علیهالسلام، معجم رجال الحدیث ج 13، ص 241.
[4] کذا فی المصدر و فی البحار: «الرزاق» و لعله الصواب.
[5] المؤمنون: 14.
[6] الأنبیاء: 22.
[7] المؤمنون: 91.
[8] فاطر: 37.
[9] الأنعام: 28.
[10] التوحید: 60 ح 18، الکافی 1: 137 ح 3 الی قوله «مبدع الکیفوفیة و الاینونیة»، بحارالأنوار 4: 290 ح 21.
[11] التوبة: 74.
[12] الأحزاب: 66.
[13] النساء: 59.
[14] النساء: 83.
[15] النساء: 58.
[16] النحل: 43.
[17] کشف الغمة 2: 386، اثبات الوصیة: 227 و فیه: و أباالحسن الطریق لما قدم به المدینة فسمعته فی بعض الطریق یقول:...، بحارالأنوار 50: 177 ح 56 مع اختلاف و 78: 366 ح 2.