صدوق با سند خود از امام هادی علیهالسلام نقل میکند که فرمود:
معبودا! عقول خردورزان، سرگردان، و نو (اندیشی) های نوآوران، کوتاه، و اوصاف توصیف کنندگان، (ناتوان و) از هم گسسته، و سخنان بیهوده گویان، (بیربط و) ناچیزند از این که ژرفای شگفتی مرتبه وجودی تو را دریابند، یا به بلندای منزلت تو برسند، تو (بیانتهایی و) مقام نامتناهی داری، و هیچ چشمی تو را با اشاره خود، و (هیچ زبانی تو را) با تعبیر خود درنیابد، چه دوری (از ادراک حسی و وهمی ما آدمیان) چه دوری! ای آغاز (همه آغازها)! ای یکتا! ای یگانه! تو با عزت کبریایی خود در بلندای عظمتها جا داری، و با جبروت فخر (و جلال) خود از هر آفتاب و حد پذیری برتری.
طبرسی میگوید:
از ابوالحسن امام هادی علیهالسلام پرسیدند: آیا خدا پیوسته بوده است و هیچ چیز با او نبوده است، سپس موجودات را از نو بیافرید و بهترین اسماء را برای خود برگزید، یا اسماء و حروف نیز با او پیوسته بودهاند و قدیمند؟
امام علیهالسلام فرمود: خدا (در مرتبه ذاتی خود) پیوسته (یگانه) بوده است، سپس آنچه را خواست بیافرید، هیچ چیزی بازدارنده قضا، و مانع حکم او نیست، عقول خرد ورزان سرگردان، و نو (اندیشی) های نوآوران، کوتاه، و اوصاف توصیف کنندگان، (ناتوان و) از هم گسسته، و سخنان بیهوده گویان، (بیربط و) ناچیزند از این که ژرفای شگفتی مرتبه وجودی او را دریابند، یا به بلندای منزلت او برسند، او (بیانتهاست و) مقام نامتناهی دارد، و هیچ چشمی با اشاره خود، و (هیچ زبانی) با تعبیر خود، او را درنیابد، او چه دور است (از ادراک حسی و وهمی ما)! چه دور است!
قال الصدوق:
حدثنا علی بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق رحمه الله قال: حدثنا محمد بن أبی عبدالله الکوفی قال: حدثنی محمد بن جعفر البغدادی، عن سهل بن زیاد، عن أبیالحسن علی بن محمد علیهماالسلام أنه قال: الهی تاهت أوهام المتوهمین، و قصر طرف الطارفین، و تلاشت أوصاف الواصفین، و اضمحلت أقاویل المبطلین عن الدرک لعجیب شأنک، أو الوقوع بالبلوغ الی علوک، فأنت فی المکان الذی لا یتناهی، و لم تقع علیک عیون باشارة و لا عبارة، هیهات ثم هیهات، یا أولی یا وحدانی یا فردانی، شمخت فی العلو بعز الکبر، و ارتفعت من وراء کل غورة [1] و نهایة بجبروت الفخر [2] .
قال الطبرسی: سئل أبوالحسن الهادی علیهالسلام عن التوحید؟ فقیل له: لم یزل الله وحده، لا شیء معه، ثم خلق الأشیاء بدیعا، و اختار لنفسه أحسن الأسماء، و لم تزل الأسماء و الحروف معه قدیمة. فکتب: لم یزل الله موجودا، ثم کون ما أراد، لا راد لقضائه، و لا معقب لحکمه، تاهت أوهام المتوهمین، و قصر طرف الطارفین، و تلاشت أوصاف الواصفین، و اضمحلت أقاویل المبطلین عن الدرک لعجیب شأنه، أو الوقوع بالبلوغ علی علو مکانه، فهو بالموضع الذی لا یتناهی، و بالمکان الذی لم یقع علیه عیون باشارة و لا عبارة، هیهات هیهات [3] .
پی نوشت ها:
[1] الغورة: هی الشمس (لسان العرب 10: 143 - غور).
[2] التوحید: 66 ح 19، بحارالأنوار 3: 298 ح 27 و 94: 179 ح 3.
[3] الاحتجاج 2: 485 ح 325، التوحید 66 ح 19 و بحارالأنوار 4: 160 ح 83574 ح 64، مختصرا.