سـاقی حـد یـث سـرو گـل و لاله میرود ویـن بحـث با ثلاله غساله می رود
می ده کـه نوعروس چـمن صد حسن یافت کار این زمان ز صنعت دلّاله می رود
شـکرشکـن شـوند همـه طوطـیان هند زیـن قند پارسی که به بنگاله می رود
طـی مکـان ببین و زمان در سـلوک شعر کـاین طفل یکشبه ره یکساله می رود
آن چـشم جـادو انـه عابـد فـریب بین کـش کاروان سحر ز دنـباله می رود
خـوی کـرده می خرامد و بر عارض سمن از شـرم روی عرق از ژاله می رود
از ره مـرو بـه عشـوه دنیا که این عجوز مکاره می نشید و و محتاله می رود
بـادبـهار مـی وزد از گـلسـتان شاه و ژالـه بـاده در قـدح لاله می رود