هرآنچه به نام مرکز پژوهشی در کشورمان تأسیس شده یا از ابتدا مدرسه تحصیلات تکمیلی بوده و یا پس از مدتی تبدیل به مدرسۀ تحصیلات تکمیلی شده است. استثناهایی هم اگر به این روند وجود داشته باشد، باز این نتیجه را نقض نمیکند که عمدۀ مؤسسات پژوهشی ما در اصل دانشگاه هستند. پس باید دید چرا مراکز پژوهشی در کشور ما تبدیل به دانشگاه می شوند؟
به گزارش سرویس پژوهشی ایران، دکتر شاهین روحانی، استاد دانشگاه صنعتی شریف با طرح این پرسش به واکاوی علل ناکامی موسسات پژوهشی در کشور پرداخته است.
روحانی در یادداشتی که در «علم ایران» منتشر کرده برخی از دلایل ناکامی مؤسسات پژوهشی ما را بدین شرح برشمرده شده است:
« 1. امنیت
مدیران مراکز پژوهشی احساس امنیت نمیکنند. وزارتخانه مربوط میتواند با یک حکم اداری ساده، مرکزی را منحل یا در موسسۀ دیگری ادغام کند. داشتن چند دانشجو مانع از این نوع اقدامات نمی شود ولی البته احساس امنیت خیلی بیشتری ایجاد می کند.
۲. بودجه
با همین استدلال بند ۱، گرفتن بودجه برای آموزش خیلی آسانتر است تا برای پژوهش. پس داشتن تعدادی دانشجو، به خصوص در دورانی که بودجه کشور انقباضی باشد، کمک مؤثری به تأمین هزینه هاست.
۳. هویت
اعضای دانشگاه ها هویت اجتماعی مشخصی دارند یا به عبارت دیگر جامعه برای آنها هویت استاد دانشگاه قایل است؛ اما اعضای هیئت علمی پژوهشگاه ها، علی رغم برخورداری از تحصلات و مدارج مشابه، معمولاً حرمت و احترام استاد را در نزد جامعه ندارند. به عبارت دیگر عامۀ مردم نمیدانند کسی که دکتری تخصصی دارد و تدریس نمیکند، پس چه میکند؟ حتی کارشناسان ارشد وزارتخانه هم برای مردم هویت شغلی روشن تری از پژوهشگران دارند.
۴. سختی کار
فعالیت پژوهشگران دشواری های خاصی دارد. عموماً باید در محیط بستۀ اتاق کار یا در آزمایشگاه تنهایی به دنبال حل مساله خاصی باشند. البته این وضعیت برای دیگر ملل هم هست و پژوهشگر شدن کار هرکسی نیست. پژوهشگر باید از تنهایی استقبال کند و باید بتواند مصرانه دنبال بررسی سوالی باشد که هیچکس جوابش را نمیداند ولی به نظر میرسد که چنین انزوایی در فرهنگ ما مزموم باشد. شاید حضور چند دانشجوی تحصیلات تکمیلی که گاه گاه سوالی میپرسند، این وضعیت را تا حدودی ترمیم میکند.
۵. نیاز
و اما دلیل اصلی شکست پژوهش در کشورمان این است که اصولاً نیازی به پژوهش حس نمیشود. البته اگر تعداد مقالات کسی زیاد باشد و جوایزی هم از مراجع مختلف دولتی بگیرد اعتباری هم کسب میکند؛ ولی اصولاً چه نیازی به این نتایج وجود دارد؟
از طرفی مدیران پژوهشی کشور تاکید بر این دارند که پژوهش ها باید هرچه بیشتر کاربردی شوند و معضلات کشور را حل کنند، ولی این مقوله دچار تناقض بزرگی است. اگر پژوهش آنقدر پیشرفته باشد که منجر به چیزی جدید بشود - یعنی ثبت اختراع در کیفیت جهانی که بسیار غیر محتمل است - صنایع کشور ما خریدارش نیستند زیرا توان تولیدش را ندارند. در غیر این صورت پژوهش ما واقعی نیست یعنی مساله جدیدی را حل نکرده است.
از طرف دیگر، کدام معضل ملی را سراغ دارید که با انجام پژوهشی حل شده باشد؟ مسالهای اگر حل شده باشد از طریق انتقال تکنولوژی بوده نه با پژوهش ناب و بدیع در ایران. هر چند حرف زیاد زده میشود ولی هیچ موردی نه از صنایع و نه از نهادهای دانشگاهی سراغ ندارم که حل مساله ای به پژوهشگری واگذار شده باشد و جوابی هم حاصل شده باشد. بله، البته دانشگاه ها از طریق دفاتر ارتباط با صنعت خود پروژههای بزرگی را میگیرند، ولی این پروژهها آنچنان ساده اندکه فعالیت یک دانشجوی کارشناسی ارشد و یا دکتری برای حل آن کافی است. اکنون اجازه بدهید از دیدگاهی دیگر به مساله بپردازیم.
به نظر من پژوهش یعنی پیدا کردن جواب برای سوالی که تا کنون در جهان بی جواب بوده است. بشریت جواب آن را نمیداند. در حدود 25 سال پیش در دانشکدۀ فیزیک دانشگاه شریف این سوال مطرح شد که آیا صرفاً فعالیت به منظور رسیدن به جواب در سطح کشور کافی است که پژوهش نامیده شود؟ یعنی پرداختن به مساله ای که در جایی از جهان حل شده ولی در ایران تاکنون مستقلاً حل نشده است ؟ چنین پژوهشی مسلماً به عنوان یک پروژه کارشناسی یا کارشناسی ارشد قابل قبول است ولی نه به عنوان پژوهشی بدیع و ناب.
غالب پژوهش های کشور ما از همین نوع است.
۶. صنایع دفاع
از دیدگاه صنایع دفاع کشور، تعریف پژوهش عموماً در جنین عبرات ساده ای خلاصه می شود که فلان دستگاه را نمیتوانم بخرم، پس تو برایم بساز. طبیعتاً یک استاد دانشگاه کار را سهلتر و موثرتر انجام میدهد و همین است که پروژههایی به دانشگاه ارجاع میشود. ولی این با تعریف بالا پژوهش به حساب نمی آید.
۷. تجارت
یکی از موتورهای پژوهش در جهان تجاری سازی محصولات علمی است. در کشور ما این کار را با خریدن دستگاه از خارج انجام میدهند و نهایتاً کاری که از پژوهشگر ممکن است بخواهند، نصب دستگاه است.
۸. علوم انسانی
برای من جالب است که چرا در حوزه های علوم انسانی -مثلاً جامعه شناسی و تاریخ- پژوهش انجام نمیشود. اینها که دیگر خاص کشور خودمان است و دیگران نمی توانند انجام بدهند و یا نتایجش به دردشان نمی خورد. اما مشاهده میکنیم که بهترین کتب ها درباره تاریخی ایران در اروپا نوشته میشوند. تصور میکنم این مشکل ناشی از مقولهای فرهنگی است که متفکران ایرانی خیلی به ندرت به سراغ این رشتهها رفتهاند.
۹. پژوهش ناب
البته در کشور ما پژوهش انجام میشود. شاهد آن حجم زیاد مقالاتی است که به چاپ میرسند ولی این فعالیت ها چنانکه گفته شد پژوهش ناب نیستند. کاری که انجام میشود در واقع بیشتر "ترکیبیات" است. البته منظورم کم شمردن این حوزه از ریاضیات نیست، اما پژوهشهای ایرانی اغلب به این صورت انجام میشود که مفهوم X صحیح است، مفهوم Y هم صحیح است، حالا ببینیم که آیا X+Y هم صحیح است یا نه. پژوهش ناب حتی از تعریفی که در بالا ارائه دادم فراتر میرود. منظور از پژوهش ناب "خلق" مفهوم و ایده جدید است. با این معیار کمتر کار پژوهشی در کشورمان انجام میپذیرد.
۱۰. ادبیات
قاعدتاً ما دست کم باید در چارچوب ادبیات بتوانیم خلاقیت داشته باشیم، اما در این زمینه هم خبری نیست. با وجود غولهایی مانند سعدی، حافظ، فردوسی چه کسی جرات خلاقیت مفهوم دارد؟
۱۱. نهادهای دولتی
شاید بهترین عملکرد در تحریک پژوهش در کشور ما را ستاد نانو داشته است. اکنون تولید مقالات علمی ایران در عرصۀ نانو در رده هفتم دنیاست - یعنی بهتر از بسیاری از کشورهای اروپایی غربی- ولی به راستی این توده پژوهش چه قدرش خلاقیت است و چه قدرش تابع همان الگوی " ترکیبات" است که گفتیم؟ به وضوح میتوان دید که در سایر زمینههای نانو، مانند تولید محصولات جدید و ثبت اختراع، به شدت عقب افتاده هستیم. یعنی در این مورد از تفکر ناب و خلاقیت خبری نیست.
۱۲. حوزه
باید انتظار داشت دست کم آن مراکز تفکر و بدانش که سابقه هزارساله در کشورمان دارند، موضوعی جدید، فکری ناب و حرفی شنیدنی داشته باشند ولی متأسفانه باز هم چنین نیست.
اگر من به دانشگاه پرینستون نامهای بنویسم که «آقایان، بنده موضوع نسبیت عام را بسیار خوب فراگرفتهام و چندین مساله استاندارد را هم با دقت بسیار حل کرده ام»، آیا اعضای هیئت علمی پرینستون برای این نامه اهمیتی قایل خواهند شد؟
این کاری است که در حوزه انجام میشود. آنچه که قبلاً دانسته شده را بهتر و بهتر فرا میگیرند. هیچ چیز تازه ای تولید نمیشود.
۱۳. تفکر
با کمی دقت مشاهده میکنیم که تفکر و نو آوری از جامعۀ ما رخت بربسته است. همان فرهنگ و همان ملتی که مناره های اصفهان را ساخته اکنون از جدول سازی کنار خیابانهای خود عاجز است. به راستی چرا و چه وقت و چگونه تفکر از میان ایرانیان رخت بربست؟»