داغ لاله
هنوز از نفسم آه و ناله مىجوشد
ز دشت سينه من داغ لاله مىجوشد
مگو كه لاله نرويد دگر زمستان است
ز فرط داغ، دل من شقايقستان است
كجاست همنفسى تا بگويم از سر درد
كه داغ با دل خونينم اين دو روزه چه كرد
كجاست همنفسى تا ز سوز جان گويم
ز آتشى كه مرا سوخت استخوان گويم
در اين ديار كه هم نالهاى نمىجويم
غمم به چاه گريبان خويش مىگويم
بيا تو اى دل من باز همنوايم باش
غريبهاند خلايق، تو آشنايم باش
قلم نهاده قدم در خط جنون اى دل
بريز در رگ آن، جرعه جرعه خون اى دل
اشارتم نكن از راه مصلحت به سكوت
كه خشم سينه زند، سنگ عاقبت به سكوت
مگو به من كه نگويم خيانت زر را
غريب مردن و تنهايى اباذر را
زمن مخواه برادر، كه لب فرو بندم
به جاه و جيفه نشايد كنند پابندم
بهل كه دار كنم رشتهى كلامم را
بلندتر بزنم حرف ناتمامم را
اگر چه خواسته ما را زمانه بىغم و درد
من از قبيله قابيليان نيم، اى مرد
من از عشيره عشرت طلب نخواهم بود
براى راحت تن، يار شب نخواهم بود
هنوز زمزمه عاشقان به گوش من است
پيام خون شهيدان حق به دوش من است
هنوز مىشنوم من صداى «چمران» را
كجا كنار گذارم سلاح و قرآن را
هنوز در سر من هست شور جانبازى
قلم قدم نزند جز به راه «خرازى»
زبند بند دلم همچو نى نوا دارم
نوايى از نى بشكسته «رضا» دارم
«رضا» كه ياور حق بود و دشمن بيداد
مؤذنى كه اذان جهاد سر مىداد
برآى، اى نفس آتشين ز سينه برآ
به گلستان شهيدان عشق روى نما
به روح پاك شهيدان رسان سلام مرا
به دوستان شهيدم بگو پيام مرا
بگو به ما ز وفا باز يك اشاره كنيد
به روز ما و غريبى ما نظاره كنيد
اگر كه جسم شما چاك چاك از تير است
ز طعنه بر دل ما زخمهاى شمشير است
ز داغ لاله رخى همچو نينوا دارم
ندايى از نى بشكسته رضا دارم
هنوز هست به يادم حماسهاى زان مرد
چو بست قامت مردانهاش براى نبرد
زمهر، همسر او غنچهاى به دستش داد
كه از زيارت فرزند خود شود دلشاد
تبسمى زد و گفت اى عزيز جان پدر
مده فريب مرا با نگاهت اى دختر
مكن فريفتهى چشم خود نگاه مرا
مساز منحرف اى نور ديده، راه مرا
فداى چشم تو گردم مشو عنان گيرم
زحلقههاى تعلق مكش به زنجيرم
مبند، اى گل نشكفته بال پروازم
مدار از ره ايثار و عاشقى بازم
بسيجيان پس از جنگ و جبهه، صحت خواب
بلند بود چو پهناى جبهه وسعت خواب
دعا كنيد كه ايمانتان محك نخورد
به صفحه دلتان باز مهر شك نخورد
چه روى داده كه ديگر ولى نمىخواهيد
چو خلق كوفه حسين (ع) و على (ع) نمىخواهيد
شما كه گاه خطر خويش را به خواب زديد
عرق ز شرم نكرديد و بر رخ آب زديد
زمان چاشت چو از خواب خوش بلند شديد
شديد وارث خون برادران شهيد!
مگر زخواجه نخوانديد اين روايت را
حديث نفس نكرديد اين حكايت را
«من خراب كجا و ره صواب كجا
ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا»