0

امیر عاشقان

 
moradi92
moradi92
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 3481

اقرار جمجمه انوشیروان به ولایت امیرالمومنین علیه السلام

اقرار جمجمه انوشیروان به ولایت حضرت علی (ع)

 

 

به امام على علیه السلام خبر رسید معاویه تصمیم دارد با لشكر مجهز به سرزمین هاى اسلامى حمله كند.

على علیه السلام براى سركوبى دشمنان از كوفه بیرون آمد و با سپاه مجهز به سوى صفین حركت كردند. در سر راه به شهر مدائن (پایتخت پادشاهان ساسانى) رسیدند و وارد كاخ كسرى شدند.
حضرت پس از اداى نماز با گروهى از یارانش مشغول گشتن ویرانه هاى كاخ انوشیروان شدند و به هر قسمت كاخ كه مى رسیدند كارهایى را كه در آنجا انجام شده بود به یارانش توضیح مى دادند به طورى كه باعث تعجب اصحاب مى شد و عاقبت یكى از آنان گفت:
یا امیرالمۆمنین! آنچنان وضع كاخ را توضیح مى دهید گویا شما مدتها اینجا زندگى كرده اید!
.
در آن لحظات كه ویرانه هاى كاخها و تالارها را تماشا مى كردند، ناگاه على علیه السلام، جمجمه اى پوسیده را در گوشه خرابه دید، به یكى از یارانش فرمود:
او را برداشته و همراه من بیا!
.
سپس على علیه السلام بر ایوان كاخ مدائن آمد و در آنجا نشست و دستور داد طشتى آوردند و مقدارى آب در طشت ریختند و به آورنده جمجمه فرمود:
آن را در طشت بگذار.
.
وى هم جمجمه را در میان طشت گذاشت. آنگاه على علیه السلام خطاب به جمجمه فرمود:
اى جمجمه! تو را قسم مى دهم، بگو من كیستم و تو كیستى؟
.
جمجمه با بیان رسا گفت:
تو امیرالمۆمنین، سرور جانشینان و رهبر پرهیزگاران هستى و من بنده اى از بندگان خدا هستم.
على علیه السلام پرسید حالت چگونه است؟
.
جواب داد:
یا امیرالمۆمنین! من پادشاه عادل بودم، نسبت به زیر دستان مهر و محبت داشتم، راضى نبودم كسى در حكومت من ستم ببیند، ولى در دین مجوسى (آتش پرستى) به سر مى بردم. هنگامى كه پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم به دنیا آمد كاخ من شكافى برداشت، آنگاه به رسالت مبعوث شد. من خواستم اسلام را بپذیرم ولى زرق و برق سلطنت مرا از ایمان و اسلام بازداشت و اكنون پشیمانم.
.
اى كاش كه من هم ایمان مى آوردم و اینك از بهشت محروم هستم و در عین حال به خاطر عدالت از آتش دوزخم هم در امانم.
.
واى به حالم! اگر ایمان مى آوردم من هم با تو بودم. اى امیرالمۆمنین و اى بزرگ خاندان پیامبر!
سخنان جمجمه پوسیده انوشیروان به قدرى دل سوز بود كه همه حاضران تحت تأثیر قرار گرفته با صداى بلند گریستند.
.
منبع: بحارالانوار، ج 41، ص 24؛ نقل از داستانهاى بحارالأنوار، ج 3، ص 56.

جمعه 21 شهریور 1393  1:44 AM
تشکرات از این پست
papeli
moradi92
moradi92
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 3481

پاسخ به:امیر عاشقان

دلاوریهاى امیرالمومنین على (ع ) در جنگ حُنَین

دلاوریهاى امیرالمومنین على (ع ) در جنگ حُنَین

پس از فتح مکّه در سال هشتم ، جنگ حُنَین (بر وزن حسین ) پیش آمد که جمعیّت بسیار مسلمین نـشـان مـى داد کـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) پیروز مى شـود رسول اکرم (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) با ده هزار نفر از مسلمین به سوى دشمن حرکت کرد، بیشتر مسلمین گمان مى کردند به خاطر داشتن جمعیّت بسیار و اسلحه کافى ، شکست نمى خورند.

بـسـیارى جمعیّت مسلمین ، موجب تعجّب ابوبکر شد و گفت : ((ما هرگز شکست نمى خوریم و از جـهـت مشکل کم بودن جمعیّت آسوده ایم )) ولى نتیجه کار برخلاف گمان آنان شد وقتى کـه سـپـاه اسـلام بـا مـشـرکـیـن بـرخـورد نـمـودنـد، در هـمـان درگـیـرى اوّل ، مـسلمین غافلگیر شده و همه پا به فرار گذاشتند جز پیامبر و ده نفر دیگر که نه نـفـر آنان از بنى هاشم بودند و یک نفر به نام ((اَیْمَنْ)) فرزند اُمّ اَیْمَنْ که از غیر بنى هاشم بود و در میدان جنگ ماند و جنگید تا به شهادت رسید.

و نُه نفر از بنى هاشم همچنان استوار با رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) ماندند تـا سایر مسلمین فرارى ، گروه گروه بازگشتند و به پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سـلّم ) پـیـوسـتـنـد و بـه مـشـرکـین حمله کردند (و آنان را شکست دادند) از این رو به خاطر تـعـجـّب ابـوبـکـر از بـسـیـارى جـمـعـیـّت ، خـداونـد ایـن آیـه را نازل فرمود:

((لَقـَدْ نـَصـَرَکـُمُ اللّهُ فِى مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ اِذْ اَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَضاقَتْ عَلَیْکُمُ الاَْرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ )).

((خـداونـد شـمـا را در میدانهاى زیادى یارى کرد (و بر دشمن پیروز شدید) و در روز حنین (نیز یارى نمود) در آن هنگام که فزونى جمعیتشان شما را به اعجاب آورده بود، ولى هیچ مشکلى را براى شما حل نکرد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد، سپس پشت به دشمن کرده ، فرار نمودید)).

و بعد مى فرماید:

((ثـُمَّ اَنـْزَلَ اللّهُ سـَکـِیـنـَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلى الْمُؤ مِنِینَ وَاَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَعَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا

وَذلِکَ جَزاءُ الْکافِریِنَ)).

((سـپـس خـداونـد ((سـکـیـنـه )) (آرامـش و اطـمـیـنـان ) خـود را بـر رسـولش و بـر مـؤ مـنـان نازل کرد و لشگرهایى فرستاد که شما نمى دیدید و کافران را مجازات کرد و این است جزاى کافران )).منظور از ((مؤ منین )) در آیه فوق امیر مؤ منان على (علیه السلام ) و افرادى از بنى هاشم هـسـتـنـد کـه بـا آن حـضرت در میدان جنگ پابرجا ماندند که در آن روز هشت نفر بودند که نـهـمـین آنان امیرمؤ منان على (علیه السلام ) بود، عبّاس (عموى پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سـلّم ) ) در طـرف راسـت پـیـامـبـر (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) بـود، فـضل بن عباس در طرف چپ پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) قرار داشت ، ابوسفیان بـن حـارث (پسر عموى پیامبر) زین

استر آن حضرت را از پشت ، نگه داشته بود و امیرمؤ مـنـان عـلى (عـلیـه السـلام ) پـیـش روى آن حـضـرت بـا شـمـشـیـر مـى جـنـگـیـد و نوفل و ربیعه دو پسر حارث (پسرهاى عموى دیگر پیامبر

(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم )) و عـبـداللّه پـسـر زبـیـر و عـتـبـه و مـعـتـب دو پـسـر ابـولهـب ، گـرداگـرد رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) بودند و از آن حضرت دفاع مى نمودند و بقیّه مـسـلمـیـن ـ غـیر از اَیْمَنْ ـ همه گریختند، چنانکه ((مالک بن عباده عافقى )) در اشعار خود مى گوید:

لم یواس النبى غیر بنى

هاشم عندالسیوف یوم حنین

هرب الناس غیر تسعة رهط

فهم یهتفون بالناس این

ثم قاموا مع النبى على الموت

فابوا زینا لنا غیر شین

وثوى ایمن الامین من القوم

شهیداً فاعتاض قرة عین

یـعـنـى : ((در روز جـنـگ حـُنـیـن جـز بـنـى هـاشـم در بـرابـر شـمـشـیـرهـا از رسـول خـدا ( صـلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) حمایت و جانبازى نکردند. مردم همگى ـ جز نه نفر ـ گریختند که این نه نفر خطاب به مردم فریاد مى زدند کجا مى روید؟ سپس این نه نفر تا پاى جان با پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) ایستادند و مایه زینت ما شدند نه نکبت ما)).و اَیـْمـَنْ (پـسـر اُم اَیـْمَن ) که امین و پاک بود از آن همه جمعیّت پابرجا ماند و به شهادت رسـیـد و

روشـنـى چـشـم آخـرت را بـه خـوشـیـهـاى (زودگـذر دنیا) برگزید. هنگامى که رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سلّم ) فرار مسلمین را دید به (عمویش ) عباس ـ که صداى بلند داشت ـ فرمود:((به این مردم فریاد بزن و پیمان آنان با من را (که در بیعت خود عهد کردند تا به آن وفادار باشند) به یادشان بیاور)).

عباس هرچه توانست فریاد خود را بلند کرد و گفت :

((یـا اَهـْلَ بـَیـْعـَةِ الشَّجـَرَةِ! یـا اَهـْلَ سُورَةِ الْبَقَرَةِ! اِلى اَیْنَ تَفِرُّونَ؟ اُذْکُروا الْعَهْدَ الَّذِى عاهَدَکُمْ عَلَیْهِ رَسُولُ اللّهِ (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ))).

((اى پـیـمـان بـسـتـگـان زیـر درخـت ! (کـه در جـریـان صـلح حـدیـبـیـه در سـال هـفـتم هجرت این بیعت واقع شد) و اى اصحاب سوره بقره ! به کجا فـرار مـى کـنـیـد؟ بـه یـاد آوریـد پـیـمـانـى را کـه بـا رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) بستید)).مـردم مـسـلمـان ، پـشـت بـه جـنـگ کـرده و مـى گـریـخـتـنـد، شـب بـسـیـار تـاریـکـى بـود و رسـول خـدا (صـلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) در وسط درّه حُنین قرار داشت و مشرکان که در شـکـافـها و گودالها کمین کرده بودند با شمشیرهاى برهنه و نیزه و کمانهایشان بیرون آمـدنـد و بـه رسـول خـدا حـمـله کـردنـد. نـقـل مـى کـنـنـد: رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) بـا یـک طـرف صورتش به مسلمین نگریست هـمـچـون مـاه شب چهارده در آن تاریکى بدرخشید سپس فریاد زد:((آن عهد و پیمانى که با خدا بستید کجا رفت ؟!)).این صدا را به گوش همه رساند، هرکس از مسلمین این صدا را شنید از شدّت شرمندگى ، خـود را بـه زمـیـن افـکـنـد، سـپـس مـسـلمـیـن بـه جـایـگـاه اوّل خود بازگشتند و به جنگ با دشمن پرداختند (جنگى تمام عیار و شکننده ).کشته شدن اَبـُو جَرْوَلْ به دست على (ع )روایـت مى کنند: مردى از قبیله هوازن (که از لشکر دشمن بود) در حالى که بر شتر سرخ مـو سـوار شـده بـود، جـلو آمـد، در دستش پرچم سیاهى بود که آن را بر سر نیزه بلندى نـهـاده بـود و پـیـشـاپـیـش لشگر دشمن با مسلمین مى جنگید و هرگاه درمى یافت که مسلمین پیروز شده اند، بر آنان یورش مى برد و هرگاه یارانش از اطرافش پراکنده مى شدند، آن پـرچـم را بـراى افـرادى کـه پـشت سرش بودند بلند مى کرد (و آنان را به کمک مى طلبید) آنان به دنبالش حرکت مى کردند و او چنین رجز مى خواند:

اَنَا اَبُو جَرْوَلَ لابُراحُ

حَتّى نُبیِحَ الْیَوْمَ اَوْ نُباحُ

((مـن ((ابـوجـرول )) هـسـتـم ، و از اینجا برنمى گردم تا امروز اینان (مسلمین ) را تارومار کنیم و یا

خود نابود شویم )).

امـیـرمـؤ مـنان على (علیه السلام ) به او حمله کرد و با شمشیر بر عقب شتر او زد، شتر او درغـلتـیـد آن حضرت بى درنگ به خود او حمله کرد و چنان ضربتى به او زد که از پاى درآمد و کشته شد، در حالى که آن حضرت این رجز را مى خواند:

قَدْ عَلِمَ النّاس لَدَى الصَّباحِ

اِنِّى فِى الْهَیْجاءِ ذُو نَصاحِ

((مـردم در روزهـا مـى دانند که من در میدان درگیرى و جنگ ، گیرنده هستم (دشمن را با چنگم

مى گیرم و او از چنگم رهایى نیابد))).

کـشـتـه شـدن ابـوجـرول ، آغـاز شـکست مشرکین شد و مسلمانان (نیروى جدیدى یافتند) و از هـرسـو کنار هم آمدند و با تشکیل صف استوار، آماده حمله (سرنوشت ساز) شدند در این وقت رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) این دعا را کرد:

((اَللّهُمَّ اِنَّکَ اَذَقْتَ اَوَّلَ قُرَیْشٍ نَکالاً فَاَذِقْ آخِرَها وَبالاً)).

((خـداوندا! تو در آغاز، سختى را بر قریش به عنوان کیفر، چشاندى ، در قسمت آخر (نیز) هلاکت را بر آنان بچشان )).

درگـیـرى شدیدى بین مسلمین و مشرکان درگرفت ، پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) وقـتـى کـه ایـن وضـع (و فـرصـت بـه دست آمده ) را دید بر رکاب زین اسبش ایستاد، به طـورى کـه مـسـلمانان او را مى دیدند، فرمود:((اَلاَّْنَ حَمِىَ الْوَطِیسُ؛ اکنون تنور جنگ داغ شد (کنایه از اینکه تا تنور داغ است ، باید نان پخت و تا چنین فرصتى به دست آمده باید به دشمن امان نداد))).

سـپس فرمود:((من پیامبر هستم و دروغى در آن نیست و من فرزند عبداللّه بن عبدالمطلب هستم )).

چندان نگذشت که دشمنان پشت به جنگ کرده و فرار را برقرار ترجیح دادند و سپاه اسلام ، اسیران جنگى را دست بسته به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) آوردند و هـنـگـامـى کـه امـیرمؤ منان على (علیه السلام ) ابوجَرْول را کشت و لشکر دشمن با کشته شـدن ابـوجَرْوَل (غول دلاورشان )، تارو مار شد، مسلمین ، با پیشتازى حضرت على (علیه السـلام ) بـا شـمـشـیـر، دشـمـنان را سرکوب کردند تا آنجا که على (علیه السلام ) به تـنـهـایـى

چـهـل نـفـر از دشـمن را کشت و در همین جریان بود که دشمن شکست سختى خورد و بسیارى از آنان اسیر شدند.

* * *

ابـوسـفـیـان (صـخـر بـن حـرب بـن اُمـَیـّه کـه در فـتـح مـکه به اسلام گرویده بود و از سربازان اسلام در جنگ حُنَین به شمار مى آمد) جزءِ فراریان مسلمان بود، پسرش معاویه مـى گـویـد: ((پـدرم را همراه بنى اُمیّه از مردم مکّه دیدم که پا به فرار گذارده است ، بر سـرش فـریـاد زدم کـه اى پسر حرب ! سوگند به خدا با پسر عمویت (پیامبر) در میدان نـمـانـدى و در راه دینت با دشمن نجنگیدى و این عربهاى بیابانى را از حریم خود و خانه ات دور نساختى )).

گفت : تو کیستى ؟

گفتم : معاویه هستم .

گفت : پسر هنـد.

گفتم : آرى .

گفت : پدر و مادرم به فدایت ! آنگاه ایستاد و گروهى از مردم مکّه به دور او اجتماع کردند و من نیز به آنان پیوستم و به دشمن حمله کردیم و آنان را تارومار نمودیم و رزمندگان اسـلام هـمـواره مـشـرکـان را مـى کـشـتـنـد و از آنـان اسـیـر مـى گـرفتند تا روز بالا آمده و رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) فـرمـان داد کـه تـوقـّف کنند (و از جنگ دست بکشند).خشم رسول خدا (ص ) در مورد کشتن اسیرپـیـامـبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) اعلام کرد که مسلمین حق ندارند اسیرى از دشمن را بـکـشـنـد، قـبـیـله هـذیـل ، در جـریـان فـتـح مکّه شخصى به نام ((ابن اکوع )) را به عنوان جـاسـوسـى نـزد پـیامبر( صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرستاده بودند تا به آنچه در اطـراف پـیـامـبـر (صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) آگـاه مـى شـود، بـه قـبـیـله هـذیـل گزارش دهد، او همین ماءموریت را انجام مى داد و اخبار سرّى ارتش اسلام را به دشمن مى رساند.هـمـیـن جـاسـوس (ابـن اکوع ) در جنگ حُنَین که جزءِ سپاه دشمن بود به اسارت سپاه اسلام درآمد، عمر بن خطّاب او را دید، نزد مردى از انصار آمد و گفت : ((این دشمن خدا که بر ضدّ ما جاسوسى مى کرد، اکنون اسیر شده است ، او را بکش )).مـرد انـصارى ، گردن آن اسیر را زد و او را کشت . این خبر به پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) رسید، پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) ناراحت شد و فرمود:

((اَلَمْ آمُرُکُمْ اَلاّ تَقْتُلُوا اَسِیراً؛ آیا به شما دستور ندادم که اسیر را نکشید؟)).

بـعـد از او اسـیـر دیـگـرى بـه نـام ((جـمـیـل بـن مـعـمـّر بـن زُهـیـر)) را کـشـتـنـد، رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) از این پیش آمد خشمگین شد و براى انصار پیام فـرسـتـاد کـه چـرا اسـیـر را مـى کـشـیـد؟ با اینکه فرستاده من نزد شما آمد که اسیران را نکشید)).گفتند: ((ما به دستور عمر بن خطّاب او را کشتیم ))، پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) از روى

اعتراض از آنان روى گرداند تا اینکه عمیر بن وهب با پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) سخن گفت و از آن حضرت خواست تا آنان را ببخشد.

اعتراض در تقسیم غنایم جنگى

(در این جنگ ، غنایم بسیار و بى شمار به دست مسلمین افتاد که در هیچ جنگى آن همه غنایم

به دست مسلمین نیفتاده است ). هـنـگام تقسیم غنایم توسّط رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) مردى بلند قامت قد خـمـیـده اى که اثر سجده در پیشانیش بود، سلام عمومى کرد، بى آنکه به شخص پیامبر (صـلّى

اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) سـلام کـند و (از روى اعتراض به پیامبر) گفت : ((امروز دیدم که با غنایم جنگى چه کردى ؟)).پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:((چگونه دیدى ؟)).گفت : ((ندیدم که در تقسیم غنایم ، رعایت عدالت کنى )).پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) خشمگین شد و به او فرمود:

((وَیْلَکَ! اِذا لَمْ یَکُنِ الْعَدْل عِنْدِى فَعِنْدَ مَنْ یَکُونُ)).

((واى بر تو! وقتى که عدالت نزد من نباشد، پس نزد چه کسى خواهد بود؟)).

مـسـلمـانـان به رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) گفتند:((آیا این شخص را نکشیم ؟))

پـیـامـبـر (صـلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:((او را واگذارید که به زودى داراى پـیـروانـى مـى شـود که از دین بیرون روند همانگونه که تیر از کمان بیرون مى جهد و خـداونـد پـس از مـن آنـان را بـه دسـت مـحـبـوبـتـریـنانـسـانـهـا بـه قـتل مى رساند، پس امیرمؤ منان على (علیه السلام ) در جنگ نهروان آنان را کشت که شخص مذکور یکى از کشته شدگان بود)).

پـس از ذکـر فـرازهـایـى از جنگ حُنین ، اینک موقعیّت امیرمؤ منان على (علیه السلام ) را در آیـنـه ایـن جـنـگ بـنـگـر و بـه رویـدادهایى که در این جنگ بروز کرد، خوب بیندیش ، به روشـنى درمى یابى که على (علیه السلام ) کانون همه افتخارات و سردار همه امتیازهاى ایـن نـبـرد بـوده اسـت و بـه ویژگیهایى اختصاص یافته که هیچ کس در آن نقش و سهمى نداشت :

۱ ـ او در آن هـنـگـام کـه در ((نـبـرد حـُنـیـن )) هـمـه مـسـلمـیـن گـریـخـتـنـد، بـا رسـول خـدا

(صـلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) در میدان ماند و ثابت قدمى چند نفر دیگر نیز به خاطر استوارى او بود و ما از مجموع ، چنین به دست مى آوریم که على (علیه السلام ) از نـظـر شـجـاعـت ،

پـایـدارى ، اسـتـقـامـت و دلاورى ، جـلوتـر از عـبـاس (عـمـویـش ) و فضل پسر عباس و ابوسفیان بن حارث و سایر ثابت قدمان بود؛ زیرا داستانهاى شجاعت و ایـثـار و جـانـبازى او بیانگر آن است که هیچ کس را یاراى همسانى با او نبود و استقرار عـلى (عـلیـه السـلام ) در جـایـگـاه قـهـرمـانـان و کـشـتـه شـدن قـهـرمـانـهـاى بـى بـدیـل بـه دسـت او، مـشـهـور اسـت کـه هـیـچ کـدام از اسـتـوار مـانـدگـان بـا رسـول خـدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) داراى این امتیازات نبودند و هیچیک از کشته هاى دشمن به آنان نسبت داده نشد، به این ترتیب به دست مى آوریم

که پا برجا ماندن آن چند تـن مـسـلمـان نـیـز بـه خـاطـر ثـابت قدمى او بود و اگر وجود على (علیه السلام ) نبود، فـاجـعـه جـبـران نـاپـذیـرى مـتـوجـه اسـلام مـى شـد مـانـدن آن حـضـرت و اسـتـقـامـت او با رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) باعث بازگشت مسلمین به سوى جنگ و درگیرى شدید آنان با دشمن شد.

۲ ـ از سـوى دیـگـر کـشـتـه شـدن ((ابـوجـَرْوَلْ)) پـیـشتاز دلاور دشمن به دست على (علیه السـلام ) مـوجـب سـرافـکـنـدگـى و شـکـسـت سـپـاه دشـمـن گـردیـد و بـه دنـبـال آن پـیـروزى مـسـلمـیـن انـجـام شـد و کـشـتـه شـدن چهل نفر از مشرکین به دست تواناى على (علیه السلام ) باعث سستى و از هم پاشیدگى و تارومار شدن سپاه دشمن و پیروزى مسلمین بر آنان گردید.

اما آن کسى که بعد از رحلت رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) در جریان خلافت و جانشینى ، خود را جلو انداخت او را در این جنگ حُنَین مى بینیم که به زیادى جمعیّت مسلمین ، چـشـم زد و هـمـیـن مـوجـب شـکـسـت مـسـلمـیـن (در آغـاز جـنـگ ) گـردیـد و یـا یـکـى از عـوامـل شـکـسـت بـود. و رفـیـق او در کـشـتـن اسـیـران جـنـگـى ، دسـت داشـت بـا ایـنـکـه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) از کشتن اسیران نهى کرده بود و با اینکه گناه ایـن قـتـل بـه قـدرى بـزرگ بـود کـه رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) را سخت خشمگین کرد

و موجب افسوس آن حضرت گردید و گناه آن را زشت و بزرگ شمرد.

۳ ـ در رابـطـه بـا آن کـسـى کـه اعـتـراض کـرد (و گـفـت در تـقـسـیـم بـیـت المـال رعـایـت عدالت نکردى ) پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) حکم بر او را نشانه حـقانیت امیرمؤ منان على (علیه السلام ) در کردارش قرار داد و جنگهاى على (علیه السلام ) را که بعدا اتفاق مى افتاد، بر اساس  صحیح اسلامى معرّفى کرده و وجوب اطاعت از على (عـلیه السلام ) را اعلام نمود و مردم را از خطر مخالفت با آن حضرت هشدار داد و به مردم گوشزد کرد که حقیقت نزد على (علیه السلام ) است و وجود او با حق تواءم است و گواهى داد که آن حضرت ، بهترین انسانهاى بعد از خود مى باشد.

و ایـن شـیوه پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) در رابطه با على (علیه السلام ) با رفـتـار غاصبین خلافت با آن حضرت سازگار نیست و مباینت دارد و بیانگر سقوط آنان از کـمـال بـه نـقص است که نتیجه اش  هلاکت و نزدیک به هلاکت است ، تا چه رسد به اینکه رفتار آنان (مخالفین على (علیه السلام ) ) در این جنگ بر کردار مردان خالص ، برترى داشته باشد و یا نزدیک آن باشد.

بـنـابراین ، نتیجه مى گیریم که : آنان (غاصبان خلافت ) به خاطر کوتاهیهایى که در رونـد اسـلام داشـتـنـد از صف مخلصین جدا هستند و نمى توانند شریک امتیازات مردان مخلص باشند.

منبع:

سایت رسمی سربازان اسلام

جمعه 21 شهریور 1393  1:49 AM
تشکرات از این پست
moradi92
moradi92
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 3481

پاسخ به:امیر عاشقان

 

اي علي!


همراه تو به ديدار اطاق كوچك فاطمه(س) ميروم، اطاقي كه با همه كوچكيش از دنيا و همه تاريخ بزرگتر است.

اطاقي كه يك در به مسجدنبي دارد و پيغمبر بزرگ آن را با نبوت خود مبارك كردهاست، اطاق كوچكي كه فاطمه (س)و زينب(س) و حسين(ع) را يكجا در خود جمع نموده، اطاق كوچكي كه مظهر عشق و فداكاري و ايمان و استقامت و شهادت است.

راستي چقدر دلانگيز است، آنجا كه فاطمه(س) كوچك صورت خاك آلود پدر بزرگوارش را با دستهاي بسيار كوچكش نوازش ميدهد، و زير بغل او را ميگيرد و بلند ميكند.

جمعه 21 شهریور 1393  1:53 AM
تشکرات از این پست
moradi92
moradi92
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 3481

پاسخ به:امیر عاشقان

 

(( امیر المومنین (علیه السلام ) فرمود:


الا انه لیس لانفسکم ثمن الا الجنه فلا تبیعوها الا بها


الا اى مردم ! محققا بدانید که قیمت نفوس شما جز بهشت (( بهشت رضوان و بهشت لقاى خداوند و بهشت شهود )) چیزى نخواهد بود پس ‍ قیمت خود را بدانید و جز به بهشت برین نفروشید. )) 


یعنى جان را به قیمت ارزان که متاع پست فانى دنیاى دو روزه است نفروشید که ارزان فروخته اید.

 

جمعه 21 شهریور 1393  1:56 AM
تشکرات از این پست
moradi92
moradi92
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 3481

پاسخ به:امیر عاشقان

 

اي علي! هميشه فكر ميكردم كه تو بر مرگ من مرثيه خواهي گفت، و چقدر متاثّرم كه اكنون من بر تو مرثيه ميخوانم! اي علي من آمدهام كه بر حال زار خود گريه كنم، زيرا تو بزرگتر از آني كه به گريه و لابه ما احتياج داشتهباشي...

اي علي! گفتي كه هر كس گفتنيهايي دارد و شخصيت هر انساني به اندازه ناگفتنيهاي اوست. و من اضافه ميكنم كه درجه دوستي و محبت من با انساني ديگر، به اندازه ناگفتنيهايی است كه ميتوانم با او در ميان بگذارم و از اين ناگفتنيها كه ميخواستم با تو بازگو كنم. بينهايت داشتم...


اي علي.! تو را وقتي شناختم كه در اعماق روحت و قلبت شنا كردم و احساس خفته و ناگفته خود را در آن يافتم. قبل از آن خود را تنها مييدم و حتي از احساست و افكار خود خجل بودم، و گاهگاهي از غير طبيعي بودن خود شرم ميكردم اما هنگاميكه با تو آشنا شدم در دوري دور از تنهايی به در آمدم و با تو همراز و همنشين شدم.


اي علي! تو مرا با من آشنا كردي، من از خود بيگانه بودم، همه ابعاد روحي و معنوي خود را نميدانستم، تو دريچهاي بسوي من باز كردي و مرا به ديدار اين بوستان شور انگيز بردي وزشتيها و زيباييهای آن را به من نشان دادي.


اي علي! همراه تو به كوير ميروم.، كوير تنهايي، زير آتش سوزان عشق، در طوفان سهمگين تاريخ، كه امواج ظلم و ستم، در درياي بيانتهاي محروميت و شكنجه، بر پيكر كشتي شكسته حيات و وجود ما ميتازد.


اي علي! همراه تو به حج ميروم، در ميان شور و شوق، و در مقابل ابهت و جلال، محو ميشوم. اندامم ميلرزد، و خدا را از دريچهي چشم تو ميبينم ، و همراه روح بلند تو بپرواز در ميآيم و با خدا به درجه وحدت ميرسم.

جمعه 21 شهریور 1393  1:57 AM
تشکرات از این پست
shayesteh2000
shayesteh2000
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1393 
تعداد پست ها : 6168
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:امیر عاشقان

سلام به همه ی دوستان .منم تازه وارد اینجا شدم ..خوشبختم
جمعه 21 شهریور 1393  2:32 AM
تشکرات از این پست
moradi92
moradi92
moradi92
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 3481

پاسخ به:امیر عاشقان

شهید محراب

 

اصبغ بن نباته گوید: هنگامى که امیرمؤمنان علیه‏السلام ضربتى بر فرق مبارکش فرود آمد که به شهادتش انجامید مردم بر در دارالاماره جمع شدند و خواستار کشتن ابن ملجم – لعنة الله – بودند. امام حسن علیه‏السلام بیرون آمد و فرمود: اى مردم! پدرم به من وصیت کرده که کار قاتلش را تا هنگام وفات پدرم رها سازم. اگر پدرم از دنیا رفت تکلیف قاتل روشن است و اگر زنده ماند خودش در حق او تصمیم مى‏گیرد. پس بازگردید خدایتان رحمت کند.

مردم همه بازگشتند و من بازنگشتم. امام دوباره بیرون آمد و به من فرمود: اى اصبغ! آیا سخن مرا درباه پیام امیرمؤمنان نشنیدى؟ گفتم: چرا. ولى چون حال او را مشاهده کردم دوست داشتم به او بنگرم و حدیثى از او بشنوم، پس براى من اجازه بخواه خدایت رحمت کند. امام داخل شد و چیزى نگذشت که بیرون آمد و به من فرمود: داخل شو. من داخل شدم دیدم امیرمؤمنان علیه‏السلام دستمال زردى به سر بسته که زردى چهره‏اش بر زردى دستمال غلبه داشت و از شدت درد و کثرت سم پاهاى خود را یکى پس از دیگرى بلند مى‏کرد و زمین مى‏نهاد. آن گاه به من فرمود: اى اصبغ آیا پیام مرا از حسن نشنیدى؟ گفتم: چرا، اى امیرمؤمنان، ولى شما را در حالى دیدم که دوست داشتم به شما بنگرم و حدیثى از شما بشنوم. فرمود: بنشین که دیگر نپندارم که از این روز به بعد از من حدیثى بشنوى.

بدان این اصبغ، که من به عیادت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رفتم همانگونه که تو اکنون آمده‏اى، به من فرمود: اى اباالحسن، برو مردم را جمع کن و بالاى منبر برو و یک پله پایین‏تر از جاى من بایست و به مردم بگو: «هش دارید،هر که پدر و مادرش را ناخشنود کند لعنت‏خدا بر او باد. هش دارید، هر که از صاحبان خود بگریزد لعنت‏خدا بر او باد. هش دارید هر که مزد اجیر خود را ندهد لعنت‏خدا بر او باد.»

اى اصبغ، من به فرمان حبیبم رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم عمل کردم، مردى از آخر مسجد برخاست و گفت: اى اباالحسن، سه جمله گفتى، آن را براى ما شرح بده. من پاسخى ندادم تا به نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رفتم و سخن آن مرد را بازگو کردم.

اصبغ گفت: در اینجا امیرمؤمنان علیه‏السلام دست مرا گرفت و فرمود: اى اصبغ، دست‏خود را بگشا. دستم را گشودم. حضرت یکى از انگشتان دستم را گرفت و فرمود: اى اصبغ، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نیز همین گونه یکى از انگشتان دست مرا گرفت، سپس فرمود: هان، اى اباالحسن، من و تو پدران این امتیم هر که ما را ناخشنود کند لعنت‏خدا بر او باد. هان که من و تو مولاى این امتیم هر که از اجرت ما بکاهد و مزد ما را ندهد لعنت‏خدا بر او باد. آن گاه خود آمین گفت و من هم آمین گفتم.

اصبغ گوید: سپس امام بیهوش شد،باز به هوش آمد و فرمود: اى اصبغ آیا هنوز نشسته‏اى؟ گفتم: آرى مولاى من. فرمود: آیا حدیث دیگرى بر تو بیفزایم؟

گفتم: آرى خدایت از مزیدات خیر بیفزاید. فرمود: اى اصبغ! رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در یکى از کوچه‏هاى مدینه مرا اندوهناک دید و آثار اندوه در چهره‏ام نمایان بود. فرمود: اى اباالحسن! تو را اندوهناک مى‏بینم؟ آیا تو را حدیثى نگویم که پس از آن هرکز اندوهناک نشوى؟ گفتم: آرى، فرمود: چون روز قیامت‏شود خداوند منبرى بر پا دارد برتر از منابر پیامبران و شهیدان، سپس خداوند مرا امر کند که بر آن بالا روم، آن گاه تو را امر کند که تا یک پله پایین‏تر ازمن بالا روى، سپس دو فرشته را امر کند که یک پله پایین‏تر از تو بنشیند و چون بر منبر جاى گیریم احدى از گذشتگان و آیندگان نماند جز آنکه حاضر شود. آن گاه فرشته‏اى که یک پله پایین‏تر از تو نشسته ندا کند: اى گروه مردم; بدانید: هر که مرا مى‏شناسد که مى‏شناسد و هر که مرا نمى‏شناسد خود را به او معرفى مى‏کنم، من «رضوان‏» دربان بهشتم، بدانید که خداوند به من و کرم و فضل و جلال خود مرا فرموده که کلیدهاى بهشت را به محمد بسپارم و محمد مرا فرموده که آنها را به على بن ابى‏طالب بسپارم، پس گواه باشید که آنها را بدو سپرده‏ام.

سپس فرشته دیگر که یک پله پایین‏تر از فرشته اولى نشسته بر مى‏خیزد و به گونه‏اى که همه اهل محشر بشنوند ندا کند: اى گروه مردم، هر که مرا مى‏شناسد که مى‏شناسد و هر که مرا نمى‏شناسد خود را به او معرفى مى‏کنم، من «مالک‏» دربان دوزخم، بدانید که خداوند به من و فضل و کرم و جلال خود مرا امر فرموده که کلیدهاى دوزخ را به محمد بسپارم و محمد مرا امر فرموده که آنها را به على بن ابى‏طالب بسپارم، پس گواه باشید که آنها را بدو سپردم. پس من کلیدهاى بهشت و دوزخ را مى‏گیرم. آن گاه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به من فرمود: اى على، تو به دامان من مى‏آویزى و خاندانت‏به دامان تو و شیعیانت‏به دامان خاندان تو مى‏آویزند. من (از شادى) دست زدم و گفتم: اى رسول خدا، همه به بهشت مى‏رویم؟ فرمود: آرى به پروردگار کعبه سوگند.

اصبغ گوید: من جز این دو حدیث از مولایم نشنیدم که حضرتش چشم از جهان پوشید درود خدا بر او باد. ۱

 

تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان

 

 

جمعه 21 شهریور 1393  7:39 PM
تشکرات از این پست
moradi92
moradi92
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 3481

پاسخ به:امیر عاشقان

این نوای جبرئیل است که میان زمین و آسمان ندا سر داد:

 

تَهَدمَت وَ اللهِ اَرکانُ الهُدى وَ انطَمسَت اَعلام التُقى … قُتِلَ عَلى المُرتَضى قَتَلَهُ اَشقَى الاشقیاء …

 

به خدا سوگند ارکان هدایت در هم شکست و نشانههاى تقوى محو شد … على مرتضى به شهادت رسید ، شقی ترینِ اشقیاء او را شهید نمود …

 

امیرالمومنین
جمعه 21 شهریور 1393  7:55 PM
تشکرات از این پست
moradi92
moradi92
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 3481

پاسخ به:امیر عاشقان


 

اگر نگاه کنی پیش پای چشمانت

یتیم پر شده در کوفه های چشمانت

مگر چه دیده ای از شهر کوفه ی من که

گرفته باز دوباره هوای چشمانت

به غیر اشک خجالت نداشتم آقا!

نداشتم که ببارم برای چشمانت

و در قبال تمام جفای چشمانم

ندیده ام بخدا جز وفای چشمانت

نشسته ام که کمیل نگاه تو باشم

که مستجاب شوم با دعای چشمانت

تو مُهر سجده ی من؛ تو ابوتراب منی

رواست اینکه بیفتم به پای چشمانت

و یُطعِمونَ علی حُبِّه شما هستید

منم اسیر و یتیم و گدای چشمانت

بخوان دو آیه برایم؛ دو آیه از چشمت

سپس مرا بنشان در حرای چشمانت

چه دیده ای که دو چشمت پیاله ی خون شد

چه دیده ای به مدینه، فدای چشمانت

به پیش چشم تو یاس تو را چقدر زدند

چقدر صبر نموده خدای چشمانت

و میخ قصه ی تلخی ست در نگاه شما

که سالهاست گرفته برای چشمانت



***رحمان نوازنی***
جمعه 21 شهریور 1393  8:31 PM
تشکرات از این پست
moradi92
moradi92
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 3481

پاسخ به:امیر عاشقان

910521-03

شعر شیخ رجبعلی خیاط در وصف امام علی(ع)

مرحوم شیخ رجبعلی خیاط  شعری را در وصف امام علی‌بن ابی‌طالب(ع) در دهه ۱۳۳۰ سروده که اگر چه از نظر قافیه و عروض دچار مشکل است اما ابیات آن چینش جالبی دارد. به نظر می‌رسد این شعر بیش از آن که نوشته‌ای ادبی باشد،‌ یک دلنوشته در راستای ستایش امیرالمؤمنین(ع) است.

این شعر که توسط خانواده نکوگویان در اختیار خبرگزاری فارس قرار گرفته است، برای نخستین بار در فضای رسانه‌ای کشور منتشر می‌شود:

 

الف اولی ما خلق الله علی است

از ازل تا به ابد مقصد و مقصود علی است

ب بسم الله قرآن به بیانات علی است

باب علم نبی و مظهر علام علی است

ت تولای علی قلعه امن الله است

تاج تقوی به قیامت ز خدا بهر علی است

ث ثناخوان و ثناگوی خداوند علی است

ثمن هشت بهشت ار طلبی حُب علی است

ح حبیب‌الله و محبوب خداوند علی است

حاکم جمله مخلوق ز اخلاق علی است

خ خالی ز نواقص بر خلاق علی است

خیمه چرخ و فلک گردش او بهر علی است

و داروی دوای همه امراض علی است

دین اسلام که کامل شده از نصب علی است

ذ ذکر است که قرآن همگی ذکر علی است

زبده عالم هستی علی و آل علی است

ر روح و نبی و باعث و ایجاد علی است

راه حق گر طلبی شاه روش راه علی است

ز زبان همه اشیاء ز بیانات علی است

زر عالم همگی ذره‌‌ای از جود علی است

س سید بوصیهای نبی جمله علی است

سید هشت بهشت علی و آل علی است

ش شیر است که شیر اسدالله علی است

شای از او به شهان است شهنشاه علی است

ص صبر است که ترویج شریعت همه از صبر علی است

صادق واهب مُصلح علی و آل علی است

ض ضوء‌است و ضیاء همه از نور علی است

ضابط عالم هستی علی و آل علی است

ط طاهر بود آیه تطهیر علی است

طهر و طاهر بود آن‌کس که پسر عم علی است

ظ ظاهر بود و مظهر الله علی است

ظلّ ممدود الهی علی و آل علی است

ع عارف بود از مبداء و میعاد علی است

عالم کون و مکان واسطه فیض علی است

غ باشد غنی و مغنی اشیاء علی است

غنی آخر آن است که محبوب علی است

ف فتح است که عالم همه از فتح علی است

فوق ایدیهم قرآن و یدالله علی است

ق قرآن بود و جملگی‌اش مدح علی است

قسمت دوزخ و فردوس به تقسیم علی است

ک باشد کرم و باعث اکرام علی است

کُل اشیاء که موجود شد از بهر علی است

ل لطف است ز خلاق به مخلوق که از بهر علی است

لغت خالق و مخلوق بر آن‌کس ز اعداء علی است

م میزان صراط است که در شأن علی است

مدح شیاء به شینی است که محبوب علی است

ن ناصر به نبی‌های خدا جمله علی است

ناجی و مُنجی عالم علی و آل علی است

و والی به ولایت ولی‌الله علی است

واجب الطاعه عالم علی و آل علی است

ه هواخواه خدا و نبی و دین علی است

هادی ار می‌طلبی یازده از نسل علی است

لا لا رطب و لا یابس از بهر علی است

لا الله گوی الا الله مخلوق همه از بهر علی است

ی یفعل مایشاء و یحکم از حب علی است

یا که گویم خلقت مخلوق از بهر علی است

من چه گویم گر چه اشیاء جمله مداح علی است

کی خلایق می‌توان باشد که این مدح علی است

آن‌که مداحش خداوند پسر عم علی است

دیگران را کی سزد گویند مداح علی است

آنچه را گویند مداحان عالم کین همه مدح علی است

مدح پیغمبر بود بالاتر از مدح علی است

شنبه 22 شهریور 1393  1:19 PM
تشکرات از این پست
moradi92
moradi92
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 3481

پاسخ به:امیر عاشقان

دل نوشته برای امام علی علیه السلام

.

.

 

مولا مرا از چاه دلتنگی رها کن
امشب برای قلب غمگینم دعا کن…

شنبه 22 شهریور 1393  1:21 PM
تشکرات از این پست
09303495228
09303495228
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 8721
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:امیر عاشقان

بیا دوباره برای ما بخوان تو خطبه‌ی خلقت را
که پرده پرده فرو ریزی از این زمانه جهالت را

بگو برای زمینی‌ها از آسمان و از اسرارش
تویی که چشم خدا هستی که دیده غیب و شهادت را

آهای صاحب انگشتر! دلم چه خوش شده حالا که
به دست‌های تو بخشیدند کلید آتش و جنت را

حدود مُلک تو دل‌هایی است که گِرد روح تو می‌چرخند
چه باک اگر که بیندازی شبی مهار خلافت را
 
علی پرست گناهش چیست؟ که تو شبیه خدا هستی
چرا که آینه هم اینقدر نشان نداده شباهت را

نماز رو به نجف چندی است نخوانده‌ام من و بیمارم
مریض گشته‌ام از وقتی که ترک کرده‌ام عادت را

برادران مسلمانم! قسم به کعبه که حیرانم
چگونه دم زده‌اید از عشق بدون آنکه ولایت را...

ابوتراب غزل‌هایم! لغات من همه از خاکند
تو روح دادی و باور کرد دلم وقوع قیامت را

«من و تو آن دو خطیم آری» (1) به هم رسیده به ناچاری
خط شکسته‌ چه دارد جز همین دو بیت ارادت را

یک شنبه 23 شهریور 1393  9:46 PM
تشکرات از این پست
tahmores moradi92
09303495228
09303495228
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 8721
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:امیر عاشقان

مولای ما نمونهء دیگر نداشته است
اعجاز خلقت است و برابر نداشته است

وقت طواف دور حرم فکر می کنم
این خانه بی دلیل ترک برنداشته است

دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی
آیینه ای برای پیمبر نداشته است

سوگند می خورم که نبی، شهر علم بود
شهری که جز علی در دیگر نداشته است

طوری ز چارچوب در قلعه کنده است
انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است

یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود
یا جبرِِییل واژهء بهتر نداشته است

چون روز روشن است که در جهل گمشده است
هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است

 
این شعر استعاره ندارد برای او
تقصیر من که نیست برابر نداشته است

یک شنبه 23 شهریور 1393  9:47 PM
تشکرات از این پست
tahmores moradi92
moradi92
moradi92
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 3481

پاسخ به:امیر عاشقان

 

امیر المومنین علی علیه السلام:

من کثر کلامه کثر خطائه و

من کثر خطائه قل حیائه و

من قل حیائه قل ورعه و

من قل ورعه مات قلبه و

من مات قلبه دخل النــار




کسی که زیاد سخن بگوید، خطایش زیاد می گردد و کسی که خطایش زیاد گردد، حیایش کم می شود و کسی که حیایش کم شود ورعش کم گردد و کسی که ورعش کم شود، قلبش می میرد و کسی که قلبش بمیرد داخل آتش می شود...

دوشنبه 24 شهریور 1393  5:51 PM
تشکرات از این پست
tahmores
moradi92
moradi92
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 3481

پاسخ به:امیر عاشقان

 

امیرالمؤ منین : تورات،انجیل ، زبور و قرآن را خواندم و از هر یك جمله اى را انتخاب نمودم .


تورات : هر كس سكوت اختیار نماید، نجات مى یابد: مَن صَمَتَ نَجى

انجیل : كسى كه قانع باشد، زود سیر مى گردد. مَن قَنَعَ شَبَعَ

زبور: كسى كه لذات و خواسته هاى نفسانى را ترك گوید، از آفات و بلایا در امان مى ماند. مَن تَرَكَ الشَّهَواتِ سَلُمَ مِنَ الآفاتِ.

قرآن : كسى كه بر خدا توكل كند، خداوند او را كفایت نماید.وَ مَن یَتَوَكَّل عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ.

دوشنبه 24 شهریور 1393  5:58 PM
تشکرات از این پست
tahmores
دسترسی سریع به انجمن ها