0

نقش آفرینی حضرت عباس(علیه السلام) در حماسه عاشورا

 
taha25
taha25
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1393 
تعداد پست ها : 1411
محل سکونت : آذربایجان شرقی

نقش آفرینی حضرت عباس(علیه السلام) در حماسه عاشورا

1. آب‏رسانى

روز هفتم محرم، سه روز پيش از شهادت امام، عبيداللّه به عمر سعد نگاشت: «...به هوش باش! وقتى نامه‏ام به دستت رسيد، به حسين(عليه‏السلام) سخت بگير و اجازه نده از آب فرات حتى قطره‏اى بنوشد و با آنان همان كارى را بكن كه آنان با بنده پرهيزگار خدا عثمان بن عفان كردند. والسلام.»

امام، حضرت عباس(عليه‏السلام) را فرا خواند و سى سوار را به اضافه بيست پياده با او همراه كرد تا بيست مشكى را كه همراه داشتند، پر از آب نمايند و به اردوگاه امام بياورند. پانصد سواره‏نظام دشمن در كرانه فرات استقرار يافته و مانع برداشتن آب شدند. حضرت عباس(عليه‏السلام) به مبارزه با نگاهبانان فرات پرداخت و افراد پياده، مشك‏ها را پر كردند. وقتى همه مشك‏ها پر شد، حضرت عباس(عليه‏السلام) دستور بازگشت به اردوگاه را داد و محاصره دشمن را شكسته و توانست آب را به اردوگاه برساند.

از آن پس حضرت عباس(عليه‏السلام) به «سقّا» مشهور شد. يكى از شعارهاى بنى‏اميه در مقابله اهل‏بيت(عليهم‏السلام)خونخواهى عثمان بوده است. اما ادعاى عبيداللّه در اين نامه افترايى بيش نيست؛ زيرا امام على(عليه‏السلام) و فرزندان او آب را بر عثمان نبستند و اين قاتلين عثمان بودند كه براى بيرون كشيدن او از خانه‏اش آب را به خانه او بستند و در واقع اين اميرمؤمنان(عليه‏السلام)بود كه در اعتراض به اين حركت، به امام حسين(عليه‏السلام) دستور داد تا به او و خانواده‏اش آب برساند.

2. نمايندگى و سخنگويى از جانب امام

شب عاشورا يا تاسوعا عمر سعد در برابر لشكر خود ايستاد و فرياد كشيد: «اى لشكريان خدا! سوار مركب‏هايتان شويد و مژده بهشت گيريد». امام حسين(عليه‏السلام)جلوى خيمه‏ها بر شمشير خود تكيه كرده بود. حضرت عباس(عليه‏السلام) با شنيدن سر و صداى لشكر دشمن، نزد امام آمد و عرض كرد: «لشكر حمله كرده است». امام حسين(عليه‏السلام)برخاست و به او فرمود:

«عباس! جانم به فدايت. سوار شو و نزد آنان برو و اگر توانستى، [حمله] آنان را تا فردا به تأخير بينداز و امشب آنان را از ما بازدار تا شبى را براى پروردگارمان به نماز بايستيم و او را بخوانيم و از او طلب آمرزش نماييم كه او مى‏داند من به نماز عشق مى‏ورزم و خواندن قرآن و دعاى بسيار و طلب بخشايش را دوست مى‏دارم». حضرت عباس(عليه‏السلام) به سوى لشكرگاه دشمن رفت و موفق شد جنگ را به تأخير بيندازد.

3. ردّ امان‏نامه دشمن

آوازه دلاورمردى‏هاى حضرت عباس(عليه‏السلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنين افكنده بود كه دشمن را بر آن داشت تا با اقدامى جسورانه، وى را از صف لشكريان امام جدا سازد. در اين جريان، «شَمِر بن شُرَحْبيل (ذى الجوشن)» فردى به نام «عبداللّه بن ابى محل» را كه حضرت امّ‏البنين(عليهاالسلام) عمه او مى‏شد، به نزد عبيداللّه بن زياد فرستاد تا براى حضرت عباس(عليه‏السلام)و برادران او امانى دريافت دارد. سپس آن را به غلام خود «كَرْمان» يا «عرفان» داد تا به نزد لشكر عمر سعد ببريد.

شمر امان نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد كه مى‏دانست اين تلاش‏ها بى‏نتيجه است، شمر را توبيخ كرد؛ زيرا امان دادن به برخى نشان از جنگ با بقيه است. شمر كه مى‏انگاشت او از جنگ طفره مى‏رود، گفت:

«اكنون بگو چه مى‏كنى؟ آيا فرمان امير را انجام مى‏دهى و با دشمن مى‏جنگى و يا به كنارى مى‏روى و لشكر را به من وامى‏گذارى؟» عمر سعد تسليم شد و گفت: «نه! چنين نخواهم كرد و سردارى سپاه را به تو نخواهم داد. تو امير پياده‏ها باش!» شمر امان نامه را ستاند و به سوى اردوگاه امام به راه افتاد. وقتى رسيد، فرياد برآورد: «أَيْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما كجايند؟

حضرت عباس(عليه‏السلام) و برادرانش سكوت كردند. امام به آن‏ها فرمود: «پاسخش را بدهيد، اگر چه فاسق است». حضرت عباس(عليه‏السلام)به همراه برادرانش به سوى او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت كند! آيا به ما امان مى‏دهى، در حالى كه پسر رسول‏خدا(صلى‏الله‏عليه‏وآله)امان ندارد؟!» شمر با ديدن قاطعيت حضرت عباس(عليه‏السلام)و برادرانش خشمگين و سرافكنده به سوى لشكر خود بازگشت.

رفع يك شبهه

از گفتگويى كه بين شمر و فرزندان امّ‏البنين(عليهاالسلام) صورت گرفت، شبهه‏اى در اذهان به وجود مى‏آيد كه مراد شمر از جمله «أين بنو أختنا» چه بوده است؟ برخى گفته‏اند: بين عرب رسم بوده، دختران قبيله خود را خواهر صدا مى‏زده‏اند. باتوجه به زندگى عشيره‏اى اعراب در آن دوران و انسجام ناگسستنى پيوندهاى خونى در چنين جوامعى، بعيد به نظر نمى‏رسد، چنين رسمى بين آنان حاكم بوده باشد. اما تا چه اندازه اين انگاره درست و قابل اثبات باشد، معلوم نيست. در هر حال، روشن كردن نسبت خانوادگى امّ‏البنين(عليهاالسلام) با شمر تا اندازه‏اى مى‏تواند مطلب را شفاف‏تر سازد.

گفتنى است: امّ‏البنين(عليهاالسلام) و شمر هر دو از قبيله «بنى‏كلاب» مى‏باشند. نسب خانوادگى آنان اين گونه است:

بنابراين امّ‏البنين(عليهاالسلام)از عموزادگان شمر مى‏باشد. دليل واضح‏تر اين خطاب از سوى شمر، جنبه روانى و كاركرد روان‏شناختى آن است. بدين معنا كه شمر با توجه به اين كه روحيات حضرت عباس(عليه‏السلام) را مى‏شناخته، احتمال مى‏داده كه او امان‏نامه را نپذيرد. شمر با اتخاذ اين لحن، مى‏خواست كه حضرت را متوجه پيوند خانوادگى‏اش با خود نمايد و شرايط روحى عباس(عليه‏السلام) را براى پذيرش امان‏نامه بيشتر آماده سازد. گذشته از آن، شمر اين سخن را در حضور ديگران و با صداى بلند اظهار مى‏كند تا عرصه را بر حضرت بيشتر تنگ نموده و او را وادار به مصالحه نمايد.

7. پاسدارى از خيمه‏ها

شب عاشورا حضرت عباس(عليه‏السلام)پاسدارى از حرم را بر عهده گرفت. اگر چه ايشان آن شب را از دشمن مهلت گرفته بود، ولى از پستى و دون‏مايگى آنان بعيد نبود كه پيمان‏شكنى كنند. آن شب، هنگامى كه حضرت عباس(عليه‏السلام) از گفتگو با شمر در مورد پذيرش يا ردّ امان‏نامه بازگشت، زهير نزد او رفت. زهير دير زمانى بود كه با خاندان امام على(عليه‏السلام) آشنايى داشت. او پرچمى را كه در دست «عبداللّه بن جعفر بن عقيل» بود، گرفت. عبداللّه پرسيد: «اى برادر! آيا در من ضعف و سستى‏اى ديده‏اى كه پرچم را از من مى‏گيرى؟» زهير پاسخ داد: «خير، با آن كارى دارم». سپس نزد عباس(عليه‏السلام) آمد. حضرت بر مركب خويش سوار و با نيزه‏اى در دست و شمشيرى به كمر مشغول نگاهبانى بود. زهير نزد او آمد و گفت: «آمده‏ام تا با تو سخنى بگويم». حضرت كه بيم حمله دشمن را داشت، فرمود: «مجال سخن نيست، ولى نمى‏توانم از شنيدن گفتار تو بگذرم. بگو، من سواره مى‏شنوم». زهير جريان خواستگارى على(عليه‏السلام) از امّ‏البنين(عليهاالسلام) را بيان كرد و انگيزه امام را از ازدواج با او يادآور شد و افزود: «اى عباس(عليه‏السلام)! پدرت تو را براى چنين روزى خواسته، مبادا در يارى برادرت كوتاهى كنى!» حضرت عباس(عليه‏السلام) از شنيدن اين سخن خشمگين شد و سخت برآشفت و از عصبانيت آن قدر پايش را در ركاب اسب فشرد كه تسمه آن پاره شد و فرمود: «زهير! تو مى‏خواهى با اين سخنانت به من جرأت دهى؟! به خدا سوگند تا دم مرگ، از يارى برادرم دست بر نمى‏دارم و در پشتيبانى از او كوتاهى نخواهم كرد. فردا اين را به گونه‏اى نشانت مى‏دهم كه در عمرت نظيرش را نديده باشى».

8. پرچمدارى‏سپاه

صبح عاشورا، وقتى امام از نماز و نيايش فارغ شد، لشكر دشمن آرايش نظامى به خود گرفت و اعلان جنگ نمود. امام افراد خود را آماده دفاع كرد. لشكر امام از سى و دو سواره و چهل پياده تشكيل شده بود. امام در چينش نظامى لشكر خود، زهير را در «مَيمنة» و حبيب را در «مَيسره» گماشت و پرچم لشكر را در قلب سپاه، به دست برادر خود حضرت عباس(عليه‏السلام) داد.

9. شكستن حلقه محاصره دشمن

در نخستين ساعت‏هاى جنگ، چهار تن از افراد سپاه امام حسين(عليه‏السلام) به نام‏هاى «عمرو بن خالد صيداوى»، «جابر بن حارث سلمانى»، «مجمع بن عبداللّه عائذى» و «سعد؛ غلام عمر بن خالد» حمله‏اى دسته جمعى به قلب لشكر كوفيان نمودند.

دشمن تصميم گرفت آنان را محاصره نمايد. حلقه محاصره بسته شد؛ به گونه‏اى كه كاملاً ارتباط آن‏ها با سپاه امام قطع گرديد. در اين هنگام حضرت عباس(عليه‏السلام)با ديدن به خطر افتادن آن‏ها، يك تنه به سوى حلقه محاصره تاخت و موفق شد حلقه محاصره دشمن را شكسته و آن چهار تن را نجات بدهد، به طورى كه وقتى آن‏ها از چنگ دشمن بيرون آمدند، تمام پيكرشان زخمى و خون آلود بود.

10. كندن چاه براى تهيه آب

در ميانه روز، آن گاه كه تشنگى بر كودكان، زنان و حتى سپاهيان امام فشار شديدى آورده بود، امام به حضرت عباس(عليه‏السلام)دستور داد اقدام به حفر چاه نمايد؛ چرا كه سرزمين كربلا بر كرانه رودى پر آب قرار داشت و احتمال آن مى‏رفت كه با كندن چاه به آب دست يابند. حضرت عباس(عليه‏السلام) مشغول كندن چاه شد. پس از مدتى كندن زمين، از رسيدن به آب از آن چاه نااميد گرديد، از چاه بيرون آمد و در قسمت ديگرى از زمين دوباره شروع به حفر چاه نمود، ولى از چاه دوم نيز آبى نجوشيد.

12. پيش فرستادن برادران براى نبرد

وقتى حضرت عباس(عليه‏السلام) بدن‏هاى شهيدان بنى‏هاشم و ديگر شهدا را بر گستره كربلا ديد، برادران مادرى خود، عبداللّه، جعفر و عثمان را فراخواند و به آن‏ها فرمود: «اى فرزندان مادرم! پيش بتازيد تا جانفشانى شما را در راه خدا و رسول خدا(صلى‏الله‏عليه‏وآله) شاهد باشم». آنان كه خون على(عليه‏السلام) در رگ‏هايشان جارى بود، پيش تاخته و پس از مدتى نبرد با دشمن، پيش چشم حضرت عباس(عليه‏السلام) به شهادت رسيدند.

13. شهادت فرزندان حضرت عباس(عليه‏السلام)

هنگامى كه حضرت عباس(عليه‏السلام)به شهادت رسيد، امام حسين(عليه‏السلام)خود را به او رسانيد و وقتى كه حالت او را مشاهده نمود، فرياد بى‏ياورى برآورد. «محمد» و «قاسم» فرزندان عباس(عليه‏السلام)صداى امام را شنيدند، نزد ايشان رفته و در پاسخ امام فرياد زدند: «در خدمت توايم اى سرور ما!»

امام فرمود: «بِشَهَادَةِ اَبِيكُمَا الكِفَايَة»؛ شهادت پدرتان بس است. اما آنان امتناع ورزيده و از امام اجازه گرفته، به ميدان نبرد شتافتند و پس از پيكار با دشمن ابتدا محمد و پس از او قاسم به شهادت رسيد. علامه «سيد محسن امين»، نيز «عبداللّه بن عباس(عليه‏السلام)» را در شمار شهيدان كربلا ذكر مى‏نمايد، اما بنا به گزارش برخى ديگر از تاريخ‏نگاران، تنها «محمد» در كربلا به شهادت رسيده است.

14. پيكار شجاعانه

حضرت با سه تن از جنگجويان دشمن روبه رو مى‏شود، نخستين آنان، «مارد بن صُدَيف» بود. او دو زره نفوذناپذير پوشيده، كلاهخودى بزرگ بر سر نهاده و نيزه‏اى بلند در دست گرفته بود. وقتى به ميدان آمد، نيزه‏اش را به حمايل سينه حضرت فرو كرد. عباس(عليه‏السلام) سر نيزه او را گرفت و پيچاند و نيزه‏اش را از دستش بيرون آورد و او را با نيزه خودش هلاك كرد.

نفر دوم، «صَفوان بن ابطح» بود كه در پرتاب سنگ و نيزه مهارت فراوان داشت. او پس از چند لحظه رويارويى، مجروح شد، ولى بخشش حضرت، زندگى دوباره به او بخشيد.

سومين رزم‏آور «عبداللّه بن عقبة غَنَوى» بود. حضرت، پدر او را مى‏شناخت و براى اين كه كشته نشود، مهرورزانه به او گفت: «تو نمى‏دانستى كه در اين جنگ با من روبه‏رو مى‏شوى. به سبب احسانى كه پدرم به پدرت كرده‏است، از جنگ با من دست بردار و برگرد». خيرخواهى حضرت در او اثر نكرد و به جنگ پرداخت. ساعتى نگذشته بود كه شكست خورد و مفتضحانه از ميدان نبرد گريخت.

"دسترسی سریع"برای حسینیان عزیزراسخونی:

۩۞۩ منتظر حضور گرم شما در هیت حسینی راسخون هستیم ۩۞۩

سه شنبه 18 شهریور 1393  6:17 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها