0

غزل شماره ۴۹۵: می خواه و گل افشان کن از دهر چه می‌جویی

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۴۹۵: می خواه و گل افشان کن از دهر چه می‌جویی

می خواه و گل افشان کن از دهر چه می‌جویی

این گفت سحرگه گل بلبل تو چه می‌گویی

مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را

لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی

شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن

تا سرو بیاموزد از قد تو دلجویی

تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد

ای شاخ گل رعنا از بهر که می‌رویی

امروز که بازارت پرجوش خریدار است

دریاب و بنه گنجی از مایه نیکویی

چون شمع نکورویی در رهگذر باد است

طرف هنری بربند از شمع نکورویی

آن طره که هر جعدش صد نافه چین ارزد

خوش بودی اگر بودی بوییش ز خوش خویی

هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد

بلبل به نواسازی حافظ به غزل گویی

 

 

پنج شنبه 13 شهریور 1393  11:12 AM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۴۹۵: می خواه و گل افشان کن از دهر چه می‌جویی

۴۹۵. می خواه و گل افشان کن از دهر چه می‌جویی 
• زمان : 1:23 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/328231/۴۹۵-می-خواه-و-گل-افشان-کن-از-دهر-چه-می‌جویی/

پنج شنبه 28 اسفند 1393  10:38 AM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:غزل شماره ۴۹۵: می خواه و گل افشان کن از دهر چه می‌جویی

وزن غزل: مفعول مفاعیل مفعول مفاعیل (بحر هزج مثمن اخرب)

۱   شراب بخواه و گلریزان کن، از روزگار چه توقعی داری؟ گل هنگام سحر چنین گفت، بلبل تو در این معنی چه می‌گویی.

گل‌افشان کردن: ریختن گل بسیار بر سر کسی یا چیزی، گلریزان کردن.

از گل گفت مراد اینکه چهره شاداب و عطر صفای گل به هنگام سحر این معنی را القاء کرد که باید زندگی را با جشن و سرور گذراند؛ دیدار گل نشاط‌بخش است و زبان حال او شادی و صفاست، حالا بلبل عقیده تو چیست؟ با این نغمه که می‌سرایی چه مطلبی را بیان می‌داری.

۲   فرش و بساط را به باغ ببر تا لب شاهد را بگزی و روی ساقی را ببوسی، شراب بنوشی و گل بو کنی.

مسند: تکیه‌گاه، پشتی، فرش گرانبها که بالای اتاق می‌افکندند و شاهان و بزرگان بر آن جلوس می‌کردند، و در بیت مقصود وسایل زندگی مثل فرش و پشتی برای گذراندن اوقات در باغ است.

۳  با قد مثل شمشادت به ناز به سوی باغ برو؛ تا سرو از قد تو دلجویی را یاد بگیرد. می‌خواهد بگوید وقتی در باغ به ناز راه می‌روی جلوه قد و بالایت موجب تسلی خاطر بینندگان می‌شود. آنگاه سرو هم می‌آموزد که چگونه باید با قد و بالای خود از خلق دلجویی کند.

۴   تا ببینم که غنچه خندان لبت به چه کسی عنایت می‌کند؛ ای شاخه گل زیبا، برای خاطر چه کسی می‌رویی؟

مقصود اینکه غنچه دهان تو به چه کسی این نعمت را می‌دهد که با او سخن محبت‌آمیز بگوید یا معاشقه کند، تو که مانند شاخه گل زیبایی هستی به خاطر چه کسی رشد و نمو می‌کنی.

۵  امروز که بازارت از مشتری و خریدار پر غلغله است؛ متوجه باش که با نیکوکاری اندوخته‌ای برای خود تامین کنی.

یعنی حالا که جمالی داری و مورد توجه هستی از لطف و محبت دریغ مکن تا هنگام پیری که دیگر جمالی نخواهی داشت مورد ستایش مردم باشی.

۶ چون شمع زیبارویی در مسیر باد قرار دارد -دستخوش فنا و نیستی می‌شود- زیبایی را مغتنم بشمار و به وسیله آن بهره‌ای از هنر و فضیلت بگیر.

طرف بستن: نفع یافتن، سود بردن.

یعنی چون حسن و جمال مثل شمعی که در معرض باد باشد دستخوش نیستی است حالا از طریق زیبایی و جاذبه خود با اهل فضل و هنر معاشرت کن و فضایلی از آنها به دست آور.

۷  آن زلفی که هر چین و شکنش به صد نافه چین می‌ارزد؛ چه خوب بود اگر بویی هم از خوش‌اخلاقی و محبت برده بود.

گرچه خوش‌خویی که برای زلف صفت قرار گرفته صفت مناسبی به نظر نمی‌رسد؛ زیرا خلق و خوی از صفات انسان است نه زلف؛ ولی با توجه به اینکه معمولا برای زلف صفت سرکشی می‌آید، می‌توان گفت خوش‌خویی را در برابر سرکشی آورده است که مقصود موافقت و سازگاری داشتن با عاشق است.

۸ هر مرغ با فریب و نیرنگی خود را به باغ شاه می‌رساند؛ بلبل از طریق نغمه سرایی -نوا سازی- و حافظ از طریق غزل گویی.

دستان را گرچه فریب معنی کردیم البته اشاره‌ای هم به معنی آهنگ دارد که با نواسازی بلبل و غزل‌گویی حافظ مناسب است و با این معنی و مفهوم شعر این می‌شود که هر مرغ با خواندن نوایی خود را به گلشن شاه می‌رساند.

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 2 مرداد 1394  3:26 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۴۹۵: می خواه و گل افشان کن از دهر چه می‌جویی

معاني لغات غزل (495)

مِي خواه: مِي طلب كن.

گل افشان كن: گلريزان كن، گل نثار كن.

مَسْنَد: جايگاه نشيمن، جايگاه تكيه زدن، فرش و بساط نشيمن.

شاهد: جوان زيباروي.

لب گيري: لب او را در ميان لبها بگيري.

شمشاد خرامان كن: قدِّ چون شمشادت را به نرمي به حركت وادار.

آهنگ: عزم.

دلجويي: شيوه دلخواه شدن، مطلوب واقع شدن، در جستجوي دلهاي طرفدار برآمدن.

غنچه خندان: كنايه از لب و دهان خندان.

دولت: سعادت، توفيق، خوشبختي.

رعنا: گلِ دو رنگ كه يك طرف آن زرد و يك طرف سرخ است، كنايه از شاخه گل تر و تازه و شاداب.

پر جوش: پر از جوش و خروش، پر از ازدحام و گرمي.

درياب: بهره برداري كن.

مايه نيكويي: سرمايه زيبايي.

شمع نكو رويي: (اضافه تشبيهي) نكو رويي به شمع تشبيه شده است.

طرْفْ بر بستن: بهره برداري كردن، سود بردن.

طرف هنري بربند: بهره فضيلتي برگير.

طُرّه: موي صف زده بر پيشاني، پيش زلفي.

جعد: پيچ و تاب، چين و شكن.

نافه چين: كيسه نافه زير شكم آهوي نرِ سرزمين چين كه جايگاه مُشك است.

بوئيش: مختصر بهره اي.

دستان: نغمه، نوا، سرود، گوشه اي از دستگاه ماهور، فريب و نيرنگ.

گلشن: باغ پر از گل، خانه آراسته شده با گل، گلستان.

نواسازي: تصنيف سازي.

 

 

معاني ابيات غزل (495)

  1.    سحرگاهان، گل مي گفت: شراب بطلب و گلريزان كن. اي بلبل نظر تو چيست؟
  2.    فرش و بساط عيش را به سوي گلستان ببر تا در آنجا لب زيبارويان مكيده و چهره ساقي را ببوسي. شراب بنوشي و گل ببويي.
  3.    اين قدّ چون شمشاد خود را با حركات موزون به سوي گلستان هدايت كن تا سرو باغ از اندام تو شيوه دلبري بياموزد.
  4.    تا ببينم كه لب و دهان خندان تو چه كسي را از نعمت خود بهره مند مي كند؟ اي شاخ گل آراسته براي خاطر چه كسي خودنمايي مي كني.
  5.    امروز كه بازار تو از مشتري پُر و پُر از جوش و خروش است به هوش باش و بهره اي از سرمايه زيبايي خود بيندوز.
  6.     از آنجا كه شمع حُسن و جمال در مسير بادِ زوال قرار دارد، از اين زيبايي بهره فضيلتي برگير.
  7.    آن زلفي كه هر چين و شكن آن با صد كيسه مُشكِ (سياه و خوشبوي) چين برابري مي كند، چه خوب بود اگر بويي هم از خوش رفتاري (با دلها) برده بود.
  8.    هر مرغي با نيرنگي و سرودي خود را به باغ شاه مي رساند. بلبل با نغمه سرايي و حافظ با غزلسرايي خود.

 

 

شرح ابيات غزل(495)

               

وزن غزل: مفعول مفاعيلن مفعول مفاعيلن

بحر غزل: هزج مثمّن اخرب

٭

مولوي:

اي دل به ادب بنشين، برخيز ز بدخويي                              زيرا به ادب يابي آن چيز كه مي گويي

٭

خواجو:

برخيز كه بنشيند فرياد ز هر سويي                              زآن پيش كه برخيزد صد فتنه ز هر كويي

٭

در زماني كه شاه محمود شيراز را در محاصره گرفته و شاه شجاع در مقابله با او دچار شكست و مضيقه شده و روزهاي سختي را مي گذرانيد، از غايت اندوه غزلي سروده كه از يادداشتهاي شادروان قزويني برگرفته و در اينجا نقل مي شود:

اي دل صفاي عشق در اين خاكدان مجوي                                  يك ذرّه كيمياي وفا زين جهان مجوي

بيزار شو ز مردم و آزاد شو ز خويش                              وز مرد و مردمي و مروّت نشان مجوي

سيمرغ وار گوشه نشين باش، زينهار                             با زاغ و با زغن منشين و آشيان مجوي

بنياد چرخ بر سر آبست چون حباب                             بگذر چو باد هيچ در اينجا مكان مجوي

گر تيغ بركشد سر تسليم ازو مكش                               ور نقد عمر مي دهدت رايگان، مجوي

چون بافتند خَزِّ وجود تو را زخاك                                            ترك كلاه اطلس خود ز آسمان مجوي

  در چاه وحشت است ترا يوسف اي عزيز                                    بوي قميص از گذرِ كاروان مجوي

و چنانكه از مفاد ابيات غزل مشهود است شاه در نهايت نوميدي به سر مي برده است. در اين موقع حافظ با خواندن غزل شاه شجاع به منظور دلجويي و دلداري غزل بالا را در پاسخ غزل شاه سروده و برابر مفاد بيت مقطع غزل خود توفيق اين را مي يابد كه به محضر شاه رفته و آن را بخواند.

اين يك واقعه تاريخي است. كسي چه مي داند، شايد دلداري ها و تشجيع و تحركي كه در آن ديدار از حافظ به منصّه ظهور رسيده در روحيه شاه شجاع و اقدامات بعدي او اثر نهاده و در نتيجه شاه با تحمل دو سال سختي و مشقّت و دربدري توانسته باشد بار ديگر به تاج و تخت خود دست يابد.

ناگفته نماند پاسخ حافظ در برابر طرز فكر عارفان وارسته، مبني بر اين است كه: صوفي ابن الوقت است و نبايد در هيچ حال و زمان افسوس گذشته و غم آينده را بخورد. ليكن اين بيان و زبان شعر است و حافظ به كرّات در غزلهاي ديگر شاه شجاع را به تهوّر و همّت و پشتكار فرا مي‌خواند.

شرح جلالی بر حافظ - دکتر عبدالحسین جلالی

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 2 مرداد 1394  3:27 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۴۹۵: می خواه و گل افشان کن از دهر چه می‌جویی

تعبیر :

دیگر از خدا چه می خواهید. به دنبال چه چیزی می گردید همه چیز در کنار شماست، چشمانتان را باز کنید گلستانی از معرفت و دلجویی در کنارتان هست. امروز که خریداری دارید می توانید گنج عشق طلب کنید وگرنه فردا دیر است. خوش اخلاقی تان باعث جذب دیگران است و این نوای دلتان هست که حافظ را به غزل گویی تشویق می کند.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 2 مرداد 1394  3:28 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها