0

غزل شماره ۴۹۴: ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۴۹۴: ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی

ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی

هر جا که روی زود پشیمان به درآیی

هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش

آدم صفت از روضه رضوان به درآیی

شاید که به آبی فلکت دست نگیرد

گر تشنه لب از چشمه حیوان به درآیی

جان می‌دهم از حسرت دیدار تو چون صبح

باشد که چو خورشید درخشان به درآیی

چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت

کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی

در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد

وقت است که همچون مه تابان به درآیی

بر رهگذرت بسته‌ام از دیده دو صد جوی

تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی

حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو

بازآید و از کلبه احزان به درآیی

 

 

پنج شنبه 13 شهریور 1393  11:11 AM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۴۹۴: ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی

۴۹۴. ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی 
• زمان : 1:23 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/328232/۴۹۴-ای-دل-گر-از-آن-چاه-زنخدان-به-درآیی/

پنج شنبه 28 اسفند 1393  10:37 AM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:غزل شماره ۴۹۴: ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی

وزن غزل: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)

۱ ای دل اگر از چاه زنخدان محبوب بیرون بیایی؛ هر جای دیگر بروی زود با حال پشیمان باز می‌گردی.

یعنی گرفتاری عشق جمال محبوب را غنیمت شمار؛ گرفتاری مطلوبی است که اگر از آن آزاد شوی از آزادی خود پشیمان می‌شوی و هر جای دیگر که بروی به سوی آن بر می‌گردی.

۲ مراقب باش که اگر به وسوسه نفس گوش بدهی؛ مثل آدم ابولبشر از باغ بهشت بیرون می‌آیی.

نفس: در باره نفس و تعبیر عرفانی آن دکتر غنی می‌نویسد: «پیشوایان و بزرگان صوفیه به تدریج طریقه مخصوصی برای ریاضت و تربیت اخلاقی و پرورش روحی سالک ترتیب دادند که اساس آن این است که در انسان عنصر بد که مایه هوی و هوس و شهوت است نفس نامیده می‌شود.»(غنی تاریخ تصوف در اسلام ص ۲۹۷)

مضمون بیت اشاره دارد به اینکه حضرت آدم به وسوسه شیطان از گیاه ممنوع خورد و مجبور به ترک بهشت شد، که از جمله درآیات ۱۱۶ تا ۱۲۲ سوره طه خصوصا آیه ۱۲۰ آمده است.

فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَهِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لَّا یَبْلَى

دنباله بیت قبل خطاب به دل خود می‌گوید مراقب باش نفس مثل شیطان آدم را وسوسه می‌کند. اگر تحت تاثیر تحریکات آن واقع شوی، مثل آدم که از بهشت رانده شد، تو هم از بهشت رانده می‌شوی. ترکیب آدم صفت در بیت شایسته تامل و قابل بحث است.

۳  اگر به چشمه حیوان برسی و تشنه لب بیرون بیایی، جا دارد که روزگار با اندک آبی ترا یاری نکند.

شاید: شایسته است، جا دارد.

آبی: آب کمی.

چشمه حیوان: چشمه آب حیوان یا چشمه آب حیات.

می‌گوید اگر به چشمه آب حیات برسی و آن شایستگی را نداشته باشی که از آن بنوشی و تشنه لب از آن بیرون بیایی، شایسته است که روزگار هم به تو کمکی نکند و آبی به تو نرساند. اگر در وجودت لیاقت نباشد جا دارد که روزگار هم به تو کمک نکند.

۴ از حسرت دیدن تو مثل صبح جان خود را تسلیم می‌کنم؛ به امید اینکه مثل خورشید تابناک طلوع کنی.

صبح حد فاصله میان شب و روز است که با طلوع خورشید و گسترش آن پایان می‌پذیرد. پس با توجه به اینکه مردن صبح با طلوع خورشید ملازمه دارد، می‌گوید به امید آنکه تو مثل خورشید طلوع کنی، من مثل صبح جان می‌دهم.

۵  آنقدر مانند باد صبا با همت خود بر تو می‌دمم – با نفس خود به تو دعا می‌کنم – تا مثل گل شاد و خندان از غنچه بیرون بیایی.

همت چنانکه اصطلاح صوفیانه است، اینجا به معنی دعا و زاری آمده است.

بر اثر وزش باد صبا غنچه شکفته و گل می‌شود، می‌گوید من هم آنقدر با نفس خود بر تو می‌دمم، آرزوی خود را در برابرت تکرار می‌کنم، تا تو مثل گل چهره‌ات را در برابر من باز کنی و با خنده و شادی مرا بپذیری.

۶  در شب سیاه دوری تو جانم به لب رسید؛ وقت آن است که مثل ماه تابان بیرون بیایی و شب تیره را روشن کنی.

۷  در خاک در خانه تو جویهای بسیار از چشمم روان ساخته‌ام؛ به امید آنکه مثل سرو خرامان بیرون بیایی.

با توجه به اینکه سرو معمولا در کنار جوی کاشته می‌شود، می‌گوید از هر چشم خود به اندازه صد جوی اشک ریخته‌ام که تو سرو قد بیایی و کنار این جوی‌ها بنشینی.

۸  حافظ فکر و خیال مکن، زیرا آن یوسف زیبا رو بر می‌گردد و تو از کلبه احزان بیرون می‌آیی.

کلبه احزان: کلبه پر از غم و اندوه و کنایه از خانه یعقوب پدر یوسف است.

بیت اشاره دارد به داستان حضرت یوسف و دوری او از پدر و گریشتن بعقوب در فراق فرزند، در کلبه احزان. اما یوسف در مصر در مقام عزیزی مصر از جهان رفت و در هیچ روایتی دیده نشده است که به کنعان نزد پدر خود یعقوب «باز آید». جای دیگر هم در غزل:

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور                               کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

همین اختلاف در سخن حافظ با متن قرآن و روایات تاریخی ملاحظه می‌شود. مگر اینکه بگوییم باز آمدن یوسف به کنعان را بر مبنای قصص قرآن نگفته، امیدی است که می‌دهد. البته این نیز نمی‌تواند توجیه درستی باشد زیرا وقتی نویسنده‌ای به یک قصه معروف تاریخی اشاره می‌کند نمی‌تواند از آنچه در اصل قصه واقع شده و در میان مردم شهرت یافته تجاوز کند، زیرا قهرمان‌های قصه هر کدام سمبل یک صفت خاص شده‌اند. شاعر می‌تواند سمبل مناسب مقام را از میان آنها انتخاب کند نه اینکه جریان حوادث را عوض کند یا نقش قهرمان قصه را تغییر دهد؛ چنانکه خود حافظ نیز در موارد گوناگون ضمن استفاده از روایات تاریخی مثل قصه‌های سلیمان و داود و اسکندر و خضر و رستم و … این اصل را رعایت کرده است. بر این بنده معلوم نشد چگونه در این مورد از این قاعده منطقی و عمومی تجاوز کرده است.

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 2 مرداد 1394  3:22 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۴۹۴: ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی

معاني لغات غزل (494)

چاه زنخدان: گودي چانه.

هُش دار: مراقب باش، به هوش باش.

وسوسه: بد انديشي، افكار شيطاني، اِغوا، پند مغرضانه.

وسوسه نفس: پند مغرضانه و اِغواگرانه نفس.

آدم صفت: مانند آدم ابو البشر.

روضه رضوان: باغ بهشت.

شايد: جا دارد، شايسته است، امكان دارد.

به آبي: به جرعه آبي، به اندك آبي.

فلك: روزگار.

دست نگيرد: ياري نكند.

چشمه حيوان: چشمه آب حيات.

صبح: فاصله زماني بين شب و روز كه هوا روشن گرگ و ميشي است.

چندان: آنقدر.

گماشتن: نگهباني كردن، مأمور كردن.

دم همّت: بيانِ گرمِ دعا و توجهات قلبي، نَفَسِ گرمِ دعاي قلبي.

بسته ام: در بيت هفتم غزل به معناي روان كردن، جاري كردن.

تا بو: به اميد اينكه، در آرزوي اين كه.

مهرو: ماهرو، زيباروي.

كلبهِ احزان: نام خانه حضرت يعقوب پدر حضرت يوسف به سبب گريستن مدام او در فراق فرزند.

 

معاني ابيات غزل (494)

  1.    اي دل اگر از چاه زنخدان آن محبوب درآيي، هر جاي ديگر بروي پشيمان شده باز مي‌گردي.
  2.    به هوش باش كه اگر به حرف هاي اغواگرانه نفس گوش فرا دهي مثل آدم ابو البشر از باغ بهشت رانده مي‌شوي.
  3.    اگر به چشمه آب حيوان دست يافتي و از آن ننوشيدي، امكان دارد كه روزگار با جرعه آبي ترا ياري نكند.
  4.    در آرزوي اينكه چون مهر جهانتاب سر برآوري، مانند فرجه بامدادي در آرزوي ديدن رويت از دست مي‌روم.
  5.    مانند باد صبا آنقدر دعا و نيايش كرده در تو بدمم تا مانند گل، شاد و خندان از تنگناي غنچه بيرون بيايي.
  6.     در شب سياه فراق تو جانم به لب رسيده است، وقت آن است كه مانند ماه تابان سر برآوري.
  7.    جويهاي زيادي از اشك چشم بر خاكِ درِ آستانه تو جاري ساخته ام به اميد اينكه مانند سرو خرامان از خانه به درآمده در كنار من جاي بگيري.
  8.    حافظ، انديشه بد به دل راه نده كه آن يوسف زيباروي عاقبت بر‌ مي‌گردد و تو از كلبه احزان بيرون خواهي آمد.

 

 

شرح ابيات غزل(494)

               

وزن غزل: مفعول مفاعيل مفاعيل فعولن

بحر غزل: هزج مثمّن اخرب مكفوف محذوف

٭

اين غزل به احتمال زياد در زمان شاه زين العابدين سروده شده است.

شروع سلطنت شاه زين العابدين با رقابت و مشاجرات فاميلي از يك طرف و تهديد تيمور از طرف ديگر همراه بود. حافظ در شروع غزل باز هم چاه زنخدان شاه زين العابدين را بر سياه چال شاه يحيي ترجيح مي دهد و چنين مي پندارد كه همان به كه از چشمه حيوان شاه جوان سيراب شود وگرنه چه بسا كه ديگران از دادن يك جرعه آب هم از او مضايقه كنند.

شاعر در ابيات بعدي خود را در انتظار دوره شكوفايي شاه جوان قلمداد كرده و مراتب همكاري و معاضدتِ خود را با او اعلام داشته و خود را چشم براه او مي خواند.

مضمون بيت دوم تلميح است به مفاد آيه 120 سوره طه: فَوَسْوَسَ اِلَيْهَ الشَّيطانُ قالَ يا آدَمَ هَلْ اَدُلُّكَ علي شَجَرَهِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لايَبْلي (پس شيطان وسوسه اش كرد گفت اي آدم آيا تو را به درخت هميشه جاويدان و سرزميني كه كهنه نمي شود راهبري كنم؟).

اجمالاً كنايات ابيات اين غزل دلالت بر اين دارد كه شاعر در روزهاي نخست سلطنت شاه زين العابدين و يا دوره فترت حكومت پدرش شاه شجاع آن را سروده باشد.

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 2 مرداد 1394  3:24 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۴۹۴: ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی

تعبیر :

دچار وسوسه شده ای بر سر دو راهی مانده ای کاری کن که سر از بهشت در بیاوری نه جهنم. درست است که تشنه هستی ولی نداری و تشنگی بهتر از گناه کردن است. خدا پاداش صبر واجر ثواب تو را می دهد و سربلند از راهی که انتخاب کرده ای در می آیی زیرا فکر درست و راه راست را طی کردی تا خانه ی محزون تو شاد شود.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 2 مرداد 1394  3:24 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها