معاني لغات غزل (486)
گلبانگ: گل بانگ، بانگِ گل، بانگي كه براي گل از حنجره بلبل خارج مي شود، كنايه از آواز بلبل.
پهلوي: فهلوي، گوشه اي از آواز در دستگاه چهارگاه بعد از گوشه (حدي) و قبل از (رجز) (حسينعلي ملّاح- حافظ و موسيقي).
گلبانگ پهلوي: آواز پهلوي، آوازي در وزن پهلوي در دستگاه چهارگاه، كنايه از آوازي در دستگاه چهارگاه يا ترانه اي در اين دستگاه.
مقامات: (جمع مقام يا مقامه) كنايه از مقام هاي طريقت يا خطبه و مجلس گويي درباره معنويات.
مقامات معنوي: كنايه از مباحث معنوي و نكته هاي روحاني و عرفاني را بازگو كردن.
آتشِ موسي: آتشي كه حضرت موسي در وادي ايمن در دامنه كوه طور در صحراي سيناي مصر از دور بر درختِ عُليَّق مشاهده كرد.
نمود: نشان داد.
آتشِ موسي، نمود گُل: گل سرخ، آتش موسي را نشان داد.
نكته توحيد: يكي از مقامات طريقت و سير سلوك است و كنايه به آيه شريفه 30-31 سوره قصص.
قافيه سنج: قافيه شناس، قافيه گو، آهنگين كلام.
بذله گو: لطيفه گو.
خواجه: بزرگوار، مقام محترم، عنوان اشخاص بزرگ.
به غزلهاي پهلوي: با غزلهاي پهلوي، با ترانه هاي پهلوي و آوازهاي موزون محلي.
حكايتِ جام: افسانه جام، 1- خاطراتي كه از جام جهان نماي جمشيد باقي مانده، 2- خاطراتي از جام و پيمانه و ساغر شراب هايي كه نوشيده.
زنهار: آگاه باش، برحذر باش.
اسباب دنيوي: وسايل و ساز و برگ و متعلقات دنيا.
قصه عجب: حكايت عجيب، داستان شگفت انگيز.
بخت واژگون: بدبختي، طالع وارون، بدبياري.
انفاس عيسوي: دم مسيحايي، نَفَس و دم حضرت عيسي كه به بركت آن مرده زنده مي شد.
خوش: اي خوشا.
وقت: زمان، فرجه زماني.
وقت بوريا و گدايي… : زماني كه بر روي بوريا و در حالت مستمندي بگذرد.
خواب امن: خواب راحت و بدون ترس و دغدغه از خطر جوانب.
درخور: لايق، سزاوار، شايسته، مناسب.
اورنگ: تخت شاهي.
اورنگ خسروي: تخت سلطنت شاهان ساساني.
غمزه: اشاره هاي عاشقانه با چشم و ابرو.
مخموريت مباد: افسردگي و خماري نصيبت نشود، به رنج خمارآلودگي گرفتار نشوي.
خوش مست مي روي: خيلي خوب، مستانه و خوشدل راه مي سپري.
به جز: به غير از.
وظيفه: مقرري، كنايه از ميزان شرابي كه ساقي براي هر مشتري خود بر حسب تحمل او در نظر گرفته و آن ميزان را به تدريج به مشتري مي داد تا از حالت نشاط، به بد مستي نيفتد.
آشفته: درهم و برهم، بي نظم، پريشان.
طرّه دستار: حاشيه و آويزه هاي انتهايي عمامه.
مولوي: 1- عنوان مشايخ صوفيه، نام عمامه و سربند صوفيه كه ظريف و بيشتر از دو بار به گرد سر پيچيده نمي شود و در اينجا منظور همين عمامه است – دستار صوفيان.
معاني ابيات غزل (486)
(1) ديشب بلبل از شاخه سرو با آواز و ترانه خوشِ پهلوي، خطبه اي از نكته هاي روحاني و عرفاني را مي خواند.
(2) با اين معنا كه بيا و ببين، گل سرخ، آتشي را كه بر موسي در وادي اَيْمَن ظاهر شد، آشكار كرده است تا از درخت گل، آيه توحيد را بشنوي.
(3) پرندگان باغ ترانه ساز و آهنگين كلام و لطيفه گويند. براي اينكه آن بزرگوار با ترانه هاي به لحن پهلوي شراب بنوشد.
(4) براي جمشيد به جز قصه جام جم چيزي باقي نماند و به جز حكايت جام چيزي با خود به جهان ديگر نبرد. بهوش باش كه به مال و جاه اين دنيا دل نبندي.
(5) اين داستان شگفت آور را از بختِ وارونه من بشنو كه محبوب ما با نفس مسيحا گونهِ خود، ما را كشت!
(6) خوشا به دوره فقيري و خواب آسوده بر روي بورياي فقر، چرا كه اين چنين خواب خوشي براي شاهي كه بر تخت سلطنت تكيه زده است فراهم نمي شود.
(7) اشارات فريبنده چشمت، مردم را خانه خراب كرده است مي بينم كه مستانه و خوشدل راه مي سپري، اميدوارم به رنج خمارآلودگي گرفتار نشوي.
(8) دهقان پير چه پند خوبي با پسر خود در ميان نهاد كه اي نور چشم عزيز من غير از آنچه كاشته اي چيز ديگري درو نخواهي كرد.
(9) گويا ساقي سهميه و ميزان شراب حافظ را زيادتر داده چرا كه گوشه و پيچ عمامه مولوي او آشفته و درهم شده است.
شرح ابيات غزل(486)
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن
بحر غزل: مضارع مثمّن اخرب مكفوف محذوف
٭
اين غزل در زماني كه خواجه تورانشاه در اوج قدرت و با كمال اُبهّت به امر وزارت مشغول بوده است سروده شده و در ظاهر به منزله شادباش و تبريكي براي آن شخصيت مقتدر به حساب مي رود.
حافظ در شروع سخن با بلبلي هم آواز مي شود كه سحرگاه در باغ و بر سر شاخه سرو، با ترانه محلي شادي، مشغول بازگو كردن نكات معنوي و روحاني است و اين ترانه سرايي بلبل را چنين معنا و از زبيا بلبل چنين بازگو مي كند كه گوش فرادار تا نغمه توحيد را از آتشي كه نهال گل در باغ برافروخته و همانند آتشي كه در درخت عُلَيِّق در وادي ايمن در جانب شرقي كوه طور بر حضرت موسي مشهود گشت، بشنوي.
روي سخن حافظ در اين غزل با تورانشاه وزير است چرا كه شاعر در بيت سوم مي فرمايد: مرغان باغ با نغمه آهنگين و لطف آواز خوش، ترانه مي سرايند تا (خواجه) با آهنگهاي پهلوي به باده نوشي مشغول شود. سپس در بيت چهارم به صورت غيرمستقيم در مقام نصيحت برآمده و به وزير گوشزد مي كند كه مجذوب جاه و مقام دنيوي نشود كه اگر به پايه جمشيد هم برسد طرفي از اين دنيا بر نميبندد.
حافظ به منظور در ميان گذاشتن مقصد اصلي خود، در بيت پنجم به صورت كنايه به تورانشاه مي گويد اين قصه و رويداد عجيب را بشنو كه از بخت و طالع بدِ من، آن دوست عيسي نَفَس (شاه شجاع) ما را با انفاس عيسويِ خود كُشت و از پاي درآورد. اين بيت به جاي خود شاهكاري است زيرا معناي ظاهري آن در يك غزل عاشقانه بسيار لطيف و كنايه آن بسي ظريف تر و برانگيزاننده احساس هر شنونده اي مي شود.
سپس شاعر در بيت ششم وضع و حال زندگي و معيشت خود را با شاه شجاع مقايسه كرده و موقعيت درويشي خود را بسيار برتر از زندگاني پر بيم و هراس شاه شجاع مي داند و ذكر اين مطلب بدين منظور است كه حافظ بي اعتنايي خود را نسبت به كم لطفي شاه شجاع نشان داده باشد.
بيت هفتم اين غزل كنايه و انتقاد سختي است كه حافظ به تورانشاه ابراز مي دارد و به او هشدار مي دهد كه سخت گيري ها و زورگويي هاي تو مردم را خانه خراب و ناراضي كرده است. اميدوارم روزي پشيمان و سرخورده نشوي، چرا كه در حال حاضر بسيار تند مي تازاني. آنگاه به منظور حُسن ختام اين كلام و پشتوانه و اندرزي كه داده بيت هشتم را كه به صورت ضرب المثل عام درآمده علاوه و مي فرمايد حواست جمع باشد كه هر چه امروز ميكاري فردا درو خواهي كرد. جاي تذكر است كه مفاد اين بيت حافظ را نظامي در كتاب ليلي و مجنون خود چنين آورده است:
آن پو شد زن كه رشته باشد مرد آن دِرَوَد كه كشته باشد
جاي آن دارد كه در اينجا اشاراتي به نوشته شادروان دكتر غني شده و آنچه را كه ايشان از قول فصيح خوافي درباره احوالات سال 807 هجري يعني 15 سال پس از درگذشت حافظ نقل كرده اند به اختصار بازگو شود تا معلوم گردد كه 15 سال بعد از رحلت حافظ ابيات غزل او شاهد كلام سخن سنجان آن روزگار بوده است.
«تيمور در مراجعت از آذربايجان در غرّه محرّم به نيشابور وارد و شخصي به نام خواجه فخرالدين احمد طوسي را مأمور هرات كرد و او در آنجا به مردم هرات جور فراوان روا داشت. در اين هنگام مرتضي اعظم عزّالدوله وَالدّين سيد زين العابدين امير سيد نظام الدين قهستاني از تبريز مي آمد تا با تيمور ملاقات كند و با شنيدن اعمال احمد طوسي نامه اي به او نوشت و اين شعر حافظ را در آن گنجانيد:
چشمت به عشوه خانه مردم سياه كرد مخموريت مباد كه خوش مست مي روي
و خواجه احمد با خواندن آن، دست از سر مردم برداشت و اين بيت اثري نيكو در مردم خراسان بويژه هرات داشت».
در پايان شادروان رشيد ياسمي در كتاب ايران در زمان ساسانيان، مفاد بيت ششم اين غزل را اشاره به اين موضوع مي داند كه در زمان ساسانيان، پادشاهان اين سلسله در حفظ جان خود از سوء قصد، سعي بليغ و اقدامات احتياطي زيادي را روا مي داشتند و اشاره حافظ در اين بيت به اين موضوع است زيرا سلاطين اين سلسله خود را خسرو به معناي شاه مي ناميدند.
حافظ در بيت مقطع غزل از وظيفه و حدّ و اندازه در شراب نام مي برد و همانطور كه قبلاً اشاره شد يكي از وظايف ساقي ها در ميخانه ها اين بود كه بسته به ميزان و ظرفيت هر مشتري به او شراب بدهند و پيمانه هاي هفت خط را كه قبلاً بدان اشارت رفت براي اينكار در اختيار داشته اند در اين بيت از آنجايي كه حافظ در دادن اندرز به شاه شجاع بيش از حدّ لازم سخن را به صراحت كشانيده است، به منظور عذرخواهي از وزير وقت ميخواهد بگويد كه تقصير از من نيست و ساقي شراب زياده از حد به من داده و سر و دستارم آشفته شده و بر من حَرَجي نيست.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی