معاني لغات غزل (482)
گُذار: عبور.
اَسباب: (جمع سبب) وسيله، ساز و برگ.
كاري نمي كني: همتي به خرج نمي دهي، از خود هنري نشان نمي دهي.
چوگان: چوب سركج مشابه عصا كه با آن در چوگان بازي گوي را به جلو مي برند.
حُكم: فرمان.
چوگانِ حكم: چوگان فرمانروايي.
باز: عقاب شكاري.
باز ظفر: (اضافه تشبيهي) ظفر به باز تشبيه شده.
دركارِ: به مصرفِ، به خرجِ.
رنگ و بو: آرايش.
نگار: معشوق خوبروي و زيبا.
مُشكين: خوشبو، عطر آگين.
دَمْ: نفَس.
خُلق: خوي.
صبا: باد صبا.
آستين: قسمتي از جامه كه دست ها را مي پوشاند و به سبب فراخي آن ها، محل گذاشتن هر چيز بوده و از آن مانند جيب استفاده مي كرده اند.
آستينِ گُل: يك آستين گل، يك آستين پر از گُل.
گُلبُن: بوته گل، درختچه گل سرخ.
نافه: كيسه مشك كه در زير شكم آهويِ نرِ ختا و ختن وجود دارد.
مُدْرَج: درج شده، پيچيده شده، جاسازي شده.
طرّه: موهاي ريخته شده بر پيشاني.
ساغر: جام شرابِ پر.
لطيف: نرم و نازك، ظريف.
انديشه كردن: فكر كردن، نگران چيزي بودن.
خماري: خمار آلودگي، ملامت و دردسر ناشي از نرسيدن به موقع شراب به معتاد و همچنين حالت پس از صرف شراب.
باري: به هر حال، به هر جهت.
معاني ابيات غزل (482)
(1) اي دل، از كوچه عشق عبور نمي كني. ساز و برگ و امكانات تو فراهم است اما از خود هنري نشان نميدهي.
(2) چوگان قدرت فرماندهي را در دست داري و گوي سعادتي نمي ربائي و نمي زني. چنين شاهين پيروزي بر دست تو نشسته و با آن شكاري به دست نمي آوري.
(3) اين خون كه در جگرت موج مي زند (و چون مُشك معطر است) در راه آرايش و معطر ساختن معشوقي زيبا به كار نمي بري.
(4) بدان سبب كه به مانند باد صبا بر خاك كوي دوست عبور نمي كني، هواي خلق و خوي تو چندان عطر آگين و دلپذير نيست.
(5) از آن مي ترسم كه نتواني در چمنِ عشق، آستين خود را از گُل انباشته و با خود ببري، زيرا تحمل خار نهال گُل را نداري.
(6) در آستين و جيب جامه جان تو صد كيسه مشك قرار گرفته و تو آن ها را نثار زلفِ دلداري نمي كني.
(7) جام شراب را با همه لطافت و دلربايي كه دارد بر زمين مي زني و از رنج و درد خماري انديشه يي به دل راه نمي دهي.
(8) حافظ برو، (از جرگه اطزافيان شاه دور شو) كه اگر همه مردم از پادشاه وقت فرمانبرداري مي كنند، تو به هيچ وجه چنين نمي كني.
شرح ابيات غزل(482)
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن
بحر غزل: مضارع مثمّن اخرب مكفوف محذوف
٭
اين غزل را حافظ در زماني كه به سبب كدورت فيمابين او و شاه شجاع از ميدان فعاليت به دور و منزوي بوده است خطاب به خود سروده و در آن علل اِنزواي خود را با الصراحه بيان مي كند.
به نظر نويسنده اين سطور، اين غزل لايحه دفاعيه صريح و واضحي است كه حافظ براي ابناي زمان بعد از خود تنظيم نموده تا پس از او جهانيان دريابند كه همه علتالعلل سختي ها و بدبختي هايي كه كشيده و رنج هايي كه متحمل شده است به سبب آن است كه: بندگي پادشاه وقت، : گر جمله مي كنند، به هيچ وجه او نمي كند.
در اينجا باز جاي آن دارد كه اين مطالب تكرار شود كه يك شاعر باهوشِ رندِ عارف به سبب روح آزادگي كه دارد عالماً عامداً نان را به نرخ روز نمي خورد و ارزش معنوي اين طرز زندگاني به حدي است كه مي توان به جرأت ادّعا كرد كه در طول تاريخ مدوّن ايران به غير از فردوسي هيچ شاعر ديگري تا اين اندازه براي آزادي و آزادانديشي ارزش قائل نبوده و شهامت اجراي آن را نداشته است.
خواننده عزيز، يكبار ديگر مفاد بيت به بيت اين غزل را از نظر بگذران و درياب كه چگونه شاعر، كارهايي را كه نمي كند رديف كرده و به قول خودش: ساغر لطيف و دلكش شراب راحتطلبي را بر زمين مي زند و ابداً باكي از تنگدستي و مشقّات روحي و جسمي ندارد و به اين دلخوش است كه بندگي پادشاه وقت نمي كند. رحمت الله عليه
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی