0

غزل شماره ۴۷۵: گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۴۷۵: گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی

گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی

چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی

شیرینتر از آنی به شکرخنده که گویم

ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی

تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه

هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی

صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام

چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی

گویی بدهم کامت و جانت بستانم

ترسم ندهی کامم و جانم بستانی

چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند

بیمار که دیده‌ست بدین سخت کمانی

چون اشک بیندازیش از دیده مردم

آن را که دمی از نظر خویش برانی

 

 

چهارشنبه 12 شهریور 1393  2:22 PM
تشکرات از این پست
mrezass
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۴۷۵: گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی

۴۷۵. گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی 
• زمان : 1:12 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/328286/۴۷۵-گفتند-خلایق-که-تویی-یوسف-ثانی/

پنج شنبه 28 اسفند 1393  10:19 AM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۴۷۵: گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی

 ١ -مردمان گفتند كه تو در زيبايى يوسف ثانى هستى؛اما چون به دقت نگاه كردم ديدم كه به‌راستى بهتر از او هستى!
 ٢ -اى پادشاه زيبارويان،هنگامى كه به خنده‌هاى شيرين لب مى‌گشايى،دل‌رباتر و جذاب‌تر از آنى كه بگويم تو شيرين روزگار خود هستى![مقصود از شيرين،معشوقه‌ى خسرو پرويز پادشاه‌ساسانى است كه مطابق روايت نظامى(در مثنوى خسرو و شيرين خود)،زيبايى‌اش در اوج كمال بوده‌است.]
 ٣ -دهانت را نمى‌توان به غنچه مانند كرد؛زيرا كه هرگز دهان غنچه به تنگى و كوچكى دهان تو نيست.
4-صد بار گفتى كه از دهان خود كام تو را مى‌دهم؛چرا مانند سوسن آزاده سراپا زبان هستى؟
[يعنى چرا فقط وعده مى‌دهى و عمل نمى‌كنى؟مقصود از سوسن آزاده،سوسن سفيد است كه پنج‌برگ و پنج كاسبرگ دارد و معمولا برگ‌هاى آن را به زبان مانند مى‌كنند.از اين رو به آن سوسن ده‌زبان هم مى‌گويند.«چرا جمله زبانى»ناظر بر همين ويژگى سوسن است.گويى سراپاى سوسن زبان‌است.]
 ۵ -مى‌گويى آرزوى تو را برآورده مى‌كنم و در عوض جانت را مى‌گيرم!مى‌ترسم كه جانم را بستانى‌
اما به آرزويم نرسانى!
6-تير خدنگ چشم بيمار تو،از سپر جان مى‌گذرد.كسى،هرگز بيمارى چنين نيرومند و سخت‌ كمان نديده است![چشم يار را به سبب خمارى آن،به بيمارى مانند كرده و نگاه‌هاى او را به تيرخدنگ و نهايتا جان عاشقان را به سپرى كه اين تير از آن مى‌گذرد.و آن گاه اعجاب كرده است كه‌كدامين بيمار مى‌تواند چنين كمان‌دار و تيرانداز ماهرى باشد؟]
 ٧ -كسى كه تو او را از نظر بيندازى،مانند اشكى كه از چشم فرو مى‌غلتد،از چشم مردم خواهد
افتاد.[از نظر خويش برانى،به كنايه يعنى عنايت و توجه از او برگيرى.و از چشم مردم افتادن،كنايه ازخوار و بى‌مقدار شدن است.در عين حال با كلمه‌ى افتادن بازى زيبايى كرده و به مفهوم دوم آن يعنى‌غلتيدن و فرو افتادن اشك از چشم نيز نظر داشته است.]
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 2 مرداد 1394  2:33 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۴۷۵: گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی

تعبیر :

حسن و صفات ظاهری و باطنی شما بسیار است. گناه نمی کنید و هر سخنتان به شیرنی شکر است که همه از آن فیض می برند. مرادی دارید که رسیدن به آن را محال می دانید ولی آنقدر مقاوم و پابرا هستید که هیچ چیز و هیچ کس نمی تواند شما را ناامید کند، پیش کسی گریه نکنید زیرا دشمنانتان شاد می شوند.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 2 مرداد 1394  2:34 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها