معاني لغات غزل (462)
يا: اي.
مَبْسَماً: (اسم مكان، مناداي نكره) جاي تبسم، كنايه از دهان خندان.
يُحاكي: (فعل مضارع مفرد مذكر غايب) حكايت مي كند، مي نماياند.
دُرج: صندوقچه، حقّه هاي جاي جواهر، كنايه از دهان.
مِن: از.
لَآلي: (جمع لؤلؤ) مرواريدها، كنايه از دندانها.
درخور: متناسب، برازنده.
گِرْدَش: گِرد و اطراف آن، دورِ آن دهان.
خط هلالي: خطِّ نيمدايره، كنايه از سبزه خطِّ سبلتِ پشتِ لب.
حالي: اكنون.
نقش بازد: نقش بازي كند، با نيرنگ عملي را انجام دهد.
نامه سياه: سياه نامه، گناهكارِ رسوا.
لايزالي: الهي، سرمدي، ابدي و جاوداني (از مصدر زوال).
خلوت: گوشه تنهايي.
قَلّاش: (لفظ تركي) و از اصلاحات صوفيان قلندريه به معناي باده پرست و خراباتي و بي نام و ننگ.
لاابالي: از اصطلاحات صوفيان قلندريه به معناي بي پروا و بي بند و بار كه از مبالات به معناي پروا داشتن گرفته شده است.
امن: جاي امن.
بي غَش: ناب و خالص و بدون ماده زائد.
جاي خالي: جاي خالي از اغيار.
نقش دوران: بازي روزگار، حوادث زمانهِ در گردش.
تا مِي خوريم ، حالي: تا فعلاً و در حال حاضر مِي بنوشيم.
صافي: زلال و بي غش.
جامِ خاطر: جامِ ضمير.
آصفِ عهد: وزير وقت.
قُم: (فعل امر مفرد مخاطب) برخيز.
فَاسْقِني: (فَ + اَسْقِن + ي) پس سيراب كن مرا.
رحيق: شرابِ خالصِ بي دُرْد.
اَصفي: (اسم تفضيلي) صاف تر.
مِن: از.
زلال: آب گوارا و صاف.
اَلمُلك: كشور، مملكت.
قد: به تحقيق.
تباهي: (فعل مضارع از باب مفاعله) به معناي مباهات و فخر كردن.
جَدِّه: بخت و طالع او.
جِدِّه: كوشش او.
قَدَر: درجه.
معالي: خصلتهاي ممتاز و عالي.
مَسْنَد: جايگاه و مقام، دستگاه، تكيه گاه.
مَسندفروز: روشن كننده و رونق دهنده دستگاه دولتي.
كان: معدن.
شكوه و شوكت: بزرگي و جاه و جلال و عظمت.
برهان: دليل.
بونصر بولمعالي: قاضي خواجه برهان الدين ابونصر فتح الله فرزند خواجه كمال الدين ابوالمعالي كه نسبتش به عثمان رضي الله عنه مي رسيد.
معاني ابيات غزل (462)
-
اي دهان خنداني كه صندوقچه مرواريد را باز مي نماياند بدان مي ماند. خدايا خط سبز نيمدايره پشتِ لب آن چه متناسب و برازنده است.
-
در حال حاضر خيال وصل تو به خوبي مرا مي فريبد، تا ببينم كه اين صورت خيالي چه نقشي را مي خواهد بازي كند (كار را به كجا مي كشاند).
-
شراب بده كه هر چند نامه اعمال منِ گناهكار سياه است اما از لطف بي پايان خداوند نمي توان نا اميد شد.
-
ساقي پياله اي از شراب بياور و مرا مست كرده از گوشه تنهايي بيرون بياور تا مست و بي پروا و بي بند و بار به هر كجا سر بزنم.
-
اگر دانا و زيركي!، از چهار چيز صرف نظر مكن. جاي امن و خالي از اغيار و شراب ناب و معشوق.
-
از آنجايي كه بازي روزگار هرگز به يك منوال نمي ماند، اي حافظ دست از شكايت روزگار بردار و فعلاً بيا شرابي بنوشيم.
-
در روزگار آصفِ دوران و وزير وقت جام ضمير روشن و شفاف است. برخيز و از شرابي كه از آب زلال روشنتر است مرا سيراب كن.
-
كشور، به بخت و اقبال و كوشش هاي او به خود مي بالدو خداوندا اين مقام و منزلت و صفات ممتاز پيوسته پايدار بماند.
-
ابونصر ابن ابوالمعالي برهان الدين وزير دليل و عامل پايداري ملك و ملت و سبب رونق و روشنايي دستگاه حكومت و معدنِ بزرگي و جاه و جلال و عظمت است.
شرح ابيات غزل (462)
وزن غزل: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
بحر غزل: مضارع مثمّن اخرب
٭
تعداد ابيات اين غزل كه در مدح قاضي خواجه برهان الدين ابونصرفتح الله فرزند خواجه كمال الدين ابوالمعالي سروده شده در نسخ مختلف به 16 بيت نيز مي رسد. اين شخصيت فاضل و دانشمند به مدت 10 سال در يزد وزير امير مبارزالدين بود. پس از آنكه امير مبارزالدين شيراز را فتح و در آنجا استقرار يافت و پس از فوت قاضي مجد الدين اسماعيل، به منصب قاضي القضاتي و وزارت منصوب گرديد. نَسَبِ اين شخص به عثمان بن عفان ميرسد و حافظ در ستايش اين مرد فاضل علاوه بر اين غزل، غزل ديگري هم با مطلع:
ديدار شد ميسّر و بوس و كنار هم از بخت شكر دارم و از روزگار هم
سروده است كه به شماره 348 در صفحات 1918-1924 اين دفتر شرح شده است و به همان دليل كه غزل 348 با ابيات متممي به صورت قصيده كوتاه درآمده و توسط حافظ به وزير وقت اهدا شده در اين غزل هم، چنين رويدادي را مشاهده مي كنيم به اين معنا كه حافظ به همان شيوه اي كه در سرودن غزل 348 متوسل شده در اينجا هم نخست غزلي با 9 بيت مي سرايد. و در دفتر غزل هاي خويش به ثبت مي رساند ليكن با اضافه كردن هفت بيت ديگر به صورت قصيده كوتاهي براي وزير وقت مي فرستد.
ابيات اضافي اين غزل كه در نسخ مختلف درج و از اصالت كامل برخوردار است به شرح زير مي باشد:
دلرفت و ديدهخونشد تنخَست و جانزبونشد في الـعشقِ مُعجِبــاتٍ يـأتينَ بالتّوالي
دلـخون شدم ز دستـش وز يـاد چـشم مستـش اوذيـت بـالـرزا يـا مـا لـلـهـوي و مالي
خـوي تـو گــر نگــردد هـرگــز دگـر نگــردد عاشق درين جوانب عارف درين حوالي
يــا راكـبــاً تـبـرّي عـن مـوثــقـي و هــادي اَن تلق اهلِ نَجْدٍ كَلِّمْ بـه حسب حالي
دلـبـر بـه عـشـقـبـازي خـونـم حـلال دانست فـتواي عشـق چـونست اي زُمره موالي
اَلـْعينُ مــا تـنــامـت شـوقــاً لـِاَهـلِ نـَجــدٍ والـقـلـبُ ذابَ وجداً في ذائـهِ العضالي
لـِللـه ذات رمــل كــان الـحـبـيـب فــيـهــا طــار الـعـقــول طـَرّاً مِنْ نظْرِهِ الغزالي
موضوع قابل ذكر در اين غزل يكي مضمون بيت پنجم غزل است كه به نظر مي رسد حافظ از شعر نظامي در خسرو و شيرين متأثر شده است، آنجا كه مي فرمايد:
نشست و باده پيش آورد حالي بتي يا رب چنان و خانه خالي
و ديگري در بيت عربي هشتم، عبارتِ (جَدِّهِ وَ جِدِّهِ) در فرمايشات حضرت رسول اكرم (ص) آمده است.
٭٭٭