0

غزل شماره ۴۶۲: یا مبسما یحاکی درجا من اللالی

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۴۶۲: یا مبسما یحاکی درجا من اللالی

یا مبسما یحاکی درجا من اللالی

یا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی

حالی خیال وصلت خوش می‌دهد فریبم

تا خود چه نقش بازد این صورت خیالی

می ده که گر چه گشتم نامه سیاه عالم

نومید کی توان بود از لطف لایزالی

ساقی بیار جامی و از خلوتم برون کش

تا در به در بگردم قلاش و لاابالی

از چار چیز مگذر گر عاقلی و زیرک

امن و شراب بی‌غش معشوق و جای خالی

چون نیست نقش دوران در هیچ حال ثابت

حافظ مکن شکایت تا می خوریم حالی

صافیست جام خاطر در دور آصف عهد

قم فاسقنی رحیقا اصفی من الزلال

الملک قد تباهی من جده و جده

یا رب که جاودان باد این قدر و این معالی

مسندفروز دولت کان شکوه و شوکت

برهان ملک و ملت بونصر بوالمعالی

 

 

چهارشنبه 12 شهریور 1393  2:11 PM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۴۶۲: یا مبسما یحاکی درجا من اللالی

۴۶۲. یا مبسما یحاکی درجا من اللالی 
• زمان : 1:32 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/328307/۴۶۲-یا-مبسما-یحاکی-درجا-من-اللالی/

پنج شنبه 28 اسفند 1393  10:06 AM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۴۶۲: یا مبسما یحاکی درجا من اللالی

وزن غزل: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)

۱ ای دهانی که صندوقچه ی مروارید را می نمایاند؛ خدایا چقدر بجا افتاده خط هلالی به گرد آن.

مَبسِم : دهان، دندانهای پیشین (به اعتبار اینکه در هنگام تبسم نمایان می شوند).

یحاکی : حکایت می کند، می نمایاند.

دُرج : صندوقچه ی کوچک جواهرات.

مقصود از خط هلالی، سبزه خط پشت لب است که بر گرد دُرج دهان افتاده، و ظاهراً اشاره است به شکل هلال ماه و ستاره که روی جعبه جواهر (دُرج ) بعنوان زینت می ساختند.

۲ حالا خیال وصل تو مرا خوب فریفته می دارد؛ تا ببینم که این صورت خیالی چه نقشی بازی می کند.

حالی به معنی اکنون و این زمان، حالا

نقش باختن: عملی اجراء کردن، نقشی ایفا کردن.

خلاصه معنی اینکه حالا خیال وصل تو خوب مرا می فریبد، تا ببینم این صورت خیالیوصال چه بر سر ما می آورد. به عبارت دیگر تجسّم وصال، مرا مجذوب می سازد امّا نمی دانم این چشم انداز زیبا چه حوادثی را سبب خواهد شد.

۳ شراب بده که اگر چه نامه اعمال من سیاه شده و در عالم به گناهکاری شهرت یافته ام؛ امّا از لطف خداوند نمی توان مأیوس شد.

لایزالی: سرمدی، ابدی، الهی.

۴ ساقی جامی بیاور – مستم کن – و از گوشه خلوت بیرونم بیار؛ تا مست و بی پروا به هر سو بروم.

قلّاش: (( به معنی شخص بی نام و ننگ و مکّار و میخواره و لا ابالی، لفظی است ترکی)). عنصر المعالی،… قابوسنامه… به اهتمام و تصحیح غلامحسین یوسفی… ص ۳۱۳٫

۶ حاقظ چون بازی روزگار هرگز به یک حال نمی ماند – روزگار همیشه به ما نظر لطف ندارد – شکایت مکن و بگذار فعلا مِی بخوریم – فعلاً که نقش روزگار مساعد است شکایت مکن.

۷ در زمان وزیری مانند آصف برخیا، ضمیرم مثل جام شراب صاف روشن است؛ برخیز و مرا بنوشان شرابی صاف تر از آب زلال.

رحیق: می.

زلال: آب گوارا و صاف.

۸ مملکت از بخت و کوشش او سرفرازی می کند؛خداوندا این درجات و خصلتهای ممتاز جاویدان باد.

تباهی: تفاخر، فخر کردن، سرفرازی کردن.

جَد: بخت و اقبال جِد: تلاش و کوشش

معالی: مقامات بلند، خصلتهای برجسته و ممتاز.

یعنی به برکت بخت و کوشش او، کشور سرفراز شده است. خداوندا قدر و مقام او و سرفرازی کشور را محفوظ بدار.

۹ آن که دستگاه دولت از او روشن و پر رونق است، معدن جلال و عظمت؛ برهان ملک و ملّت، بو نصر بوالمعالی.

برهان:دلیل؛ و (( برهان ملک و ملّت)) یعنی آنکه وجودش دلیل بر هستی کشور و مردم است و در اینجا مقصود برهان الدین وزیر.

بونصر بوالمعالی همان خواجه برهان الدین، وزیر امیر مبارز است.

این غزل چنانچه از همین بیت معلوم است در وصف خواجه برهان الدین، وزیر امیر مبارزالدین محمد سروده شده. برای توضیحات بیشتر درباره این وزیر به توضیحاتی که در ابتدای غزل (( دیدار شد میسر و بوس و کنار هم )) آمده رجوع شود.

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 1 مرداد 1394  6:11 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۴۶۲: یا مبسما یحاکی درجا من اللالی

معاني لغات غزل (462)

يا: اي.

مَبْسَماً: (اسم مكان، مناداي نكره) جاي تبسم، كنايه از دهان خندان.

يُحاكي: (فعل مضارع مفرد مذكر غايب) حكايت مي كند، مي نماياند.

دُرج: صندوقچه، حقّه هاي جاي جواهر، كنايه از دهان.

مِن: از.

لَآلي: (جمع لؤلؤ) مرواريدها، كنايه از دندانها.

درخور: متناسب، برازنده.

گِرْدَش: گِرد و اطراف آن، دورِ آن دهان.

خط هلالي: خطِّ نيمدايره، كنايه از سبزه خطِّ سبلتِ پشتِ لب.

حالي: اكنون.

نقش بازد: نقش بازي كند، با نيرنگ عملي را انجام دهد.

نامه سياه: سياه نامه، گناهكارِ رسوا.

لايزالي: الهي، سرمدي، ابدي و جاوداني (از مصدر زوال).

خلوت: گوشه تنهايي.

قَلّاش: (لفظ تركي) و از اصلاحات صوفيان قلندريه به معناي باده پرست و خراباتي و بي نام و ننگ.

لاابالي: از اصطلاحات صوفيان قلندريه به معناي بي پروا و بي بند و بار كه از مبالات به معناي پروا داشتن گرفته شده است.

امن: جاي امن.

بي غَش: ناب و خالص و بدون ماده زائد.

جاي خالي: جاي خالي از اغيار.

نقش دوران: بازي روزگار، حوادث زمانهِ در گردش.

تا مِي خوريم ، حالي: تا فعلاً و در حال حاضر مِي بنوشيم.

صافي: زلال و بي غش.

جامِ خاطر: جامِ ضمير.

آصفِ عهد: وزير وقت.

قُم: (فعل امر مفرد مخاطب) برخيز.

فَاسْقِني: (فَ + اَسْقِن + ي) پس سيراب كن مرا.

رحيق: شرابِ خالصِ بي دُرْد.

اَصفي: (اسم تفضيلي) صاف تر.

مِن: از.

زلال: آب گوارا و صاف.

اَلمُلك: كشور، مملكت.

قد: به تحقيق.

تباهي: (فعل مضارع از باب مفاعله) به معناي مباهات و فخر كردن.

جَدِّه: بخت و طالع او.

جِدِّه: كوشش او.

قَدَر: درجه.

معالي: خصلتهاي ممتاز و عالي.

مَسْنَد: جايگاه و مقام، دستگاه، تكيه گاه.

مَسندفروز: روشن كننده و رونق دهنده دستگاه دولتي.

كان: معدن.

شكوه و شوكت: بزرگي و جاه و جلال و عظمت.

برهان: دليل.

بونصر بولمعالي: قاضي خواجه برهان الدين ابونصر فتح الله فرزند خواجه كمال الدين ابوالمعالي كه نسبتش به عثمان رضي الله عنه مي رسيد.

 

 

معاني ابيات غزل (462)

  1.    اي دهان خنداني كه صندوقچه مرواريد را باز مي نماياند بدان مي ماند. خدايا خط سبز نيمدايره پشتِ لب آن چه متناسب و برازنده است.
  2.    در حال حاضر خيال وصل تو به خوبي مرا مي فريبد، تا ببينم كه اين صورت خيالي چه نقشي را مي خواهد بازي كند (كار را به كجا مي كشاند).
  3.    شراب بده كه هر چند نامه اعمال منِ گناهكار سياه است اما از لطف بي پايان خداوند نمي توان نا اميد شد.
  4.    ساقي پياله اي از شراب بياور و مرا مست كرده از گوشه تنهايي بيرون بياور تا مست و بي پروا و بي بند و بار به هر كجا سر بزنم.
  5.    اگر دانا و زيركي!، از چهار چيز صرف نظر مكن. جاي امن و خالي از اغيار و شراب ناب و معشوق.
  6.     از آنجايي كه بازي روزگار هرگز به يك منوال نمي ماند، اي حافظ دست از شكايت روزگار بردار و فعلاً بيا شرابي بنوشيم.
  7.    در روزگار آصفِ دوران و وزير وقت جام ضمير روشن و شفاف است. برخيز و از شرابي كه از آب زلال روشنتر است مرا سيراب كن.
  8.    كشور، به بخت و اقبال و كوشش هاي او به خود مي بالدو خداوندا اين مقام و منزلت و صفات ممتاز پيوسته پايدار بماند.
  9.    ابونصر ابن ابوالمعالي برهان الدين وزير دليل و عامل پايداري ملك و ملت و سبب رونق و روشنايي دستگاه حكومت و معدنِ بزرگي و جاه و جلال و عظمت است.

 

 

شرح ابيات غزل (462)

وزن غزل: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن

بحر غزل: مضارع مثمّن اخرب

٭

تعداد ابيات اين غزل كه در مدح قاضي خواجه برهان الدين ابونصرفتح الله فرزند خواجه كمال الدين ابوالمعالي سروده شده در نسخ مختلف به 16 بيت نيز مي رسد. اين شخصيت فاضل و دانشمند به مدت 10 سال در يزد وزير امير مبارزالدين بود. پس از آنكه امير مبارزالدين شيراز را فتح و در آنجا استقرار يافت و پس از فوت قاضي مجد الدين اسماعيل، به منصب قاضي القضاتي و وزارت منصوب گرديد. نَسَبِ اين شخص به عثمان بن عفان مي‌رسد و حافظ در ستايش اين مرد فاضل علاوه بر اين غزل، غزل ديگري هم با مطلع:

ديدار شد ميسّر و بوس و كنار هم                                            از بخت شكر دارم و از روزگار هم

سروده است كه به شماره 348 در صفحات 1918-1924 اين دفتر شرح شده است و به همان دليل كه غزل 348 با ابيات متممي به صورت قصيده كوتاه درآمده و توسط حافظ به وزير وقت اهدا شده در اين غزل هم، چنين رويدادي را مشاهده مي كنيم به اين معنا كه حافظ به همان شيوه اي كه در سرودن غزل 348 متوسل شده در اينجا هم نخست غزلي با 9 بيت مي سرايد. و در دفتر غزل هاي خويش به ثبت مي رساند ليكن با اضافه كردن هفت بيت ديگر به صورت قصيده كوتاهي براي وزير وقت مي فرستد.

ابيات اضافي اين غزل كه در نسخ مختلف درج و از اصالت كامل برخوردار است به شرح زير مي باشد:

دل‌رفت و ديده‌خون‌شد تن‌خَست و جان‌زبون‌شد               في الـعشقِ مُعجِبــاتٍ يـأتينَ  بالتّوالي

دلـخون شدم ز دستـش وز يـاد چـشم مستـش               اوذيـت بـالـرزا يـا مـا لـلـهـوي و مالي

خـوي تـو گــر نگــردد هـرگــز دگـر نگــردد               عاشق درين جوانب عارف  درين حوالي

يــا راكـبــاً  تـبـرّي عـن مـوثــقـي و هــادي               اَن تلق اهلِ  نَجْدٍ كَلِّمْ  بـه حسب حالي

دلـبـر بـه عـشـقـبـازي خـونـم حـلال دانست               فـتواي عشـق چـونست اي  زُمره موالي

اَلـْعينُ مــا تـنــامـت شـوقــاً  لـِاَهـلِ نـَجــدٍ               والـقـلـبُ ذابَ وجداً في ذائـهِ العضالي

لـِللـه ذات رمــل كــان  الـحـبـيـب فــيـهــا               طــار الـعـقــول طـَرّاً مِنْ نظْرِهِ الغزالي

موضوع قابل ذكر در اين غزل يكي مضمون بيت پنجم غزل است كه به نظر مي رسد حافظ از شعر نظامي در خسرو و شيرين متأثر شده است، آنجا كه مي فرمايد:

نشست و باده پيش آورد حالي                                    بتي يا رب چنان و خانه خالي

و ديگري در بيت عربي هشتم، عبارتِ (جَدِّهِ وَ جِدِّهِ) در فرمايشات حضرت رسول اكرم (ص) آمده است.

٭٭٭

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 1 مرداد 1394  6:12 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۴۶۲: یا مبسما یحاکی درجا من اللالی

تعبیر :

خودتان را با خیال و رویا گول نزنید و به واقعیات فکر کنید. ناامیدی را کنار بگذارید، خداوند توبه و بازگشت تان را می پذیرد و شما را از سر در گمی نجات می دهد. چهار چیز باعث نجاتتان می شود: خداوند، نماز، ایمان، قرآن. با این چهار چیز روزگارتان تغییر می کند و به شکوه و شوکت می رسید.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 1 مرداد 1394  6:13 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها