قصّه: داستان. شوقی: شوقم را. مِدمَعی: (اسم مکان) جای اشکم، مجرای اشکم. باک: (اسم فاعل) گریان. به جان آمدم: مستأصل شدم. بَسا: چه بسیار. اَیا: (حرف ندا) اِی. مَنازِلَ: منزل ها. سَلمی: از معشوقه های عرب، کنایه از معشوق. فَاَینَ: پس کجاست؟ سَلماکِ: سلمای تو. عجیب: شگفت آور. واقعه: پیشامد. غریب: تازه ، کم نظیر. حادثه: رویداد. اَنا: (ضمیرمنفصل) من. اِصطَبَرتُ: (فعل ماضی متکلّم وحده) شکیبایی کردم. قتیلاََ: مقتول ، کشته شده. قاتلی: قاتل من. شاکِ: (اسم فاعل) شکایت کننده. کُنَد عیبِ: عیب کند، عیب جویی کند، نکوهش کند. دامنِ پاک: کنایه از عفاف و پاکدامنی. آبِ روی: تازگی، طراوت، آبرو. کلک: خامه، قلم. کِلکِ صنع: قلم آفرینش. رقم زد: مرقوم کرد، نوشت، کنایه از اینکه خلق نمود. آبی و خاکی: موجودات دریایی و زمینی. عبیرفشان: پراکننده بوی خوش. وَ: (حرف عطف) وَ. هاتَ: (اسم فعل) بده، بیاور. شمسهَ: آفتاب، کنایه از شموس که به معنای شراب به کار رفته می شود، خورشید باده ناب، باده تابناک. کَرم: انگور، تاک، رَز. مُطَیِّب: پاکیزه، خوشبوی، خوشبوشده. زاکِ: (اسم فاعل زُکاء) پاکیزه. دَع: (فعل امر) وداع کن، ترک کن. تَکاسُل: تن آسایی، تنبلی، سستی و کاهلی و کسالت. تَغنَم: (فعل مضارع) سود می بری. فَقَد: فَ – قََد) پس بدرستی، همانا که. جَری: (فعل ماضی مفرد) جاری شد. جَری مَثَلٌ: مثلی جاری است، در مثل آمده است. زاد : توشه. چُستی: جَلدی، زبر و زرنگ. اثر: نشانه. شمایل: (جمع شمیله) چهره نیکو و اندام موزون، خلق خوی. آری: چنین است، بلی. اَری: (مضارع متکلم وحده) می بینم، می دانم، می شناسم. مآثر: آثار نیک، خوبی های نمایان. مَحیا: حیات، زندگی. محیایَ: زندگی من. مِن: از. مُحَیّاکِ: روی تو. نطق زند: نطق کند، سخن بگوید. وَرایِ: بالاتر، آن سوی ، برتر. اِدراک: انچه درک و دریافت و شناخت آن ممکن است. معانی ابیات غزل (461) (۱) داستان عشق خود را در حالی که چشمم اشکبار بود نوشتم. بیا که در نبودن تو ، از شدت اندوه جانم به لب رسیده است. (۲) بارها از شوق دیدار تو با دو دیده خود گفته ام : ای منزلگاه سَلمی، سَلمای شما کجاست؟ (۳) این، پیشامدی شگفت آور و رویدادی کم نظیر است. من در حالی که کشته عشقم شکیبایم و کشنده من شاکی است. (۴) چه کسی صلاحیت این را دارد که بر دامن پاک تو خرده گیرد زیرا به مانند قطره (شبنم) که بر برگ گل نشسته باشد پاک و منزَّهی. (۵) انگاه که قلم خلقت موجودات آبی و خاکی را رقم زده ، بیافرید. از خاک پای تو به روی لاله و گل سرخ، آبرو و طراوت بخشید. (۶) باد صبا بوی خوش می پراکند، ساقی برخیز و خورشید تاک (باده تابناک) خوشبو و پاکیزه را بیاور. (۷) سستی و کاهلی را ترک کن تا سود ببری، همانطور که در مثل آمده است: توشه راهِِ ِ روندگان ، زرنگی و چالاکی است. (۸) جدا از چهره نیکو و به دور از اندام موزون تو ، از من نشانی بر جای نماند. چنین است که آثار نیک زندگانی خود را از پرتو رخسار تو می بینم و می شناسم. (۹) حافظ، چگونه قادر به سخن پردازی در وصف زیبایی تو باشد که مثل کارهای خداوند برتر از حدّ شناخت و ادراک می باشی. شرح ابیات غزل (461) وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن بحرغزل: مجتّث مثمّن مخبون اصلم * پیش از این، اشاره مختصری به این نکته شد که تنها انگیزه حافظ در ساختن غزلهایی که به صورت ملمّع سروده است، استقبال از شعر یک شاعری و یا به منظور هنرنمایی نبوده بلکه در اکثر موارد به منظور انتقال مطلب مورد نظر شاعر به طرف مقابل می باشد به نحوی که حتّی الامکان دیگر خوانندگان از آن چیزی استنباط نکنند. سخن های منظومی که بار اخبار و اطلاعات سیاسی را بر شانه دارند و در زمانی حسّاس که رقیبان و فتنه گران درصدد کسب اخبار، به هر دری می زنند، در اشعار حافظ کم نیست و بیشتر بین این شاعر توانا و شاه شجاع مبادله شده است، زیرا شاه شجاع دارای معلومات فارسی و عربی کافی و بضاعت ادبی بدان حدّی که ایهامات و کنایات را از شکم غزل به ظاهر عاشقانه بیرون بکشد و دریابد می بود. این غزل در زمان متواری بودن شاه شجاع از شیراز و زمانی که برای تهیه پول و سپاه به کرمان رفته بود تا بار دیگر شیراز را از دست برادر باز پس گیرد سروده شده است. شاعر در بیت هفتم به مطلب مهمی اشاره کرده و به شاه شجاع می فهماند که از اتلاف وقت بپرهیزد و هرچه بیشتر سرعت عمل به خرج دهد. مصراع دوم بیت دوم این غرل را همانطور که شادروان علامه قزوینی اشاره فرموده اند، حافظ با اندک تغییری از قصیده شریف رضی گرفته و تضمین نموده است به این معنا که قصیده شریف رضی در بحر بسیط و غزل حافظ در بحر مجتّث سروده شده است. پس به طور خلاصه می توان چنین دریافت که حافظ این غزل ملمّع را در غیاب شاه شجاع، صرفاً به منظور انتقال بیت هفتم این غزل به او سروده است و بقیّه مفاهیم ابیات این غزل و برداشت مطلع به زبان عربی تمامی به منظور زمینه سازی است تا غزل ظاهراً جنبه عاشقانه و عارفانه داشته باشد و حاجت به توضیح نیست که منظور حافظ از زاد راهروان ، توشه سالکان راه طریقت علی الظّاهر است.