معانی لغات غزل (458)
خراب: مست و از پای درآمده.
گلگون: گلفام، مانند گل، سرخ.
حشمت: شکوه و عظمت.
قارون: مردی مال اندوز از قوم بنی اسرائيل و معاصر حضرت موسی که کليد مخازن و گنجينه های او را چند نفر حمل می کردند.
مقام: جايگاه.
صدارت: صدر نشينی، بالا نشينی، مقام عالی.
فقيران: درويشان وارسته.
چشم داشتن: انتظار داشتن، اميدوار بودن.
جاه: مقام و مرتبه.
مجنون: 1- ديوانه، 2- قيس بن ملوح، از بنی جعده که از شدت عشق ليلی ديوانه شد و به مجنون ملقب و مشهور گرديد.
نقطه عشق: شروع دايره عشق، مرکز دايره عشق.
نمودم: نشان دادم.
هان: (شبه جمله) آگاه باش، زنهار.
سهو: اشتباه، غفلت، فراموشی.
چون بنگری: همين که نگاه کنی، چون به خود آيی.
گوهر ذات: سرشت نژاد، اصالت دودمان.
گوهر: تخمه، نژاد.
جرعه بر افلاک فشان: مقداری از شراب را به طرف آسمان بپاش، کنايه از اينکه فلک را تحقير کن و به آن بی اعتنا باش.
چند و چند: تا کی و تا چند.
فقر: بی چيزی، تنگدستی، درويشی.
خوشدل: انسان دل پاک و خوش قلب، نيکدل.
محزون: اندوهگين.
معانی ابيات غزل (458)
(1) ای دل، آن لحظه که از باده گلرنگ مست و از پا درآمده يی جاه و جلال تو بدون داشتن زر و سيم صد برابر از قارون بيشتر است.
(2) آنجا که به درويشان بی نياز مقام بالانشينی و سروری می دهند اميدوارم که مقام تو از همه بالاتر باشد.
(3) لازمه برداشتن اولين گام، در راه خطرناک منزل ليلی (معشوق) اين است که مجنون باشی.
(4) نقطه اصلی شروع دايره عشق را به تو نشان دادم. زنهار که فراموش کنی و گرنه تا به خود بيايی می بينی که از دايره بيرون رفته ای.
(5) قافله حرکت کرد و تو در خواب ماندی و بيابان پيش روست. کی حرکت می کنی؟ نشان راه را از که میپرسی؟ چه کار می کنی؟ چه حالی داری؟
(6) اگر در دل آرزوی تاج سلطنت داری، حتی اگر از دودمان جمشيد و فريدون هم هستی، جوهر ذاتی خود را نمايان ساز.
(7) جامی از شراب سرکش و جرعه يی از آن به اطراف بپاش. تا کی و چند از دست غم ايام اندوهگين و نگرانی؟
(8) حافظ، از درويشی و تهيدستی منال که اگر اينگونه و مانند اين غزل شعر می سرايی، هيچ انسان خوش قلبی روا نمی دارد که تو برای معيشت افسرده و اندوهگين باشی.
شرح ابيات غزل (458)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن
بحر غزل: رمل مثمّن مخبون اصلم
٭
در روزهای اولی که شاه زين العابدين به سلطنت رسيد، حافظ پير به حکم روابط و سوابق با شاه شجاع و از راه خيرخواهی، در حالی که طرف خطاب او در غزل، دل خويشتن است به صورت کنايه و اشاره مطلب و اندرزهايی را به نوجوان بی تجربه و تازه به منصب رسيده از روی کمال احتياط گوشزد می کند زيرا هنوز بر حافظ معلوم نيست که شاهزاده جوان چه خلق و خويی دارد.
شاعر در دو بيت اول و دوم غزل با دل خويشتن درد دل کرده و در پنج بيت بعدی از روی کنايه مطالبی را با شاه جوان در ميان می نهد.
1- در بيت سوم شاه جوان را به راهی خطير که در پيش دارد آگاه ساخته و ضمن يادآوری خطرات اين راه، به او توصيه می کند که بايستی با تهوّر و شجاعت همه خطرها را به جان خريده و در اين راه پيش بروی.
2- در بيت چهارم به منظور تأکيد بيشتر يادآوری می کند که آنچه را که بر تو گفتم شرط پيروزی است و اگر از آن غفلت کرده و با کمال شجاعت و تهوّر در اولين روزهای سلطنت به امور نپردازی طولی نمی کشد که می بينی زمام امور از دست تو خارج شده است.
3- در بيت پنجم اشاره ضمنی به اقدامات و تحريکات ساير شاهزادگان رقيب آل مظفر کرده و می گويد وقت از دست رفته و اوضاع به ضرر تو در حال شکل گرفتن است. اقدامات خود را برای چه موقع گذاشته و کی در صدد مقابله بر خواهی آمد؟
4- در بيت ششم با صراحت هر چه تمام تر به شاه جوان می گويد همين که شاهزاده و وليعهد قانونی هستی کافی نيست اگر می خواهی به تاج و تخت موروثی خود دست يابی بايد جوهر ذاتی خود را به منصّه ظهور برسانی.
5- در بيت هفتم اشاره به اين نکته دارد که پدرت مرد و رفت. وقت شريف را صرف تشريفات و سوگواری مکن و واقع بين باش و از دست روزگار منال و در جهت مصالح خويش گام بردار.
6- در مقطع غزل حافظ گوشه نشين و تهيدست به صورت غير مستقيم استدعای مساعدت مالی و رسيدن وظيفه يی دارد که مقرری او بوده است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی