معاني لغات غزل (452)
طفيل: طفيلي و به معناي آن كه در زندگي، انگل ديگران و وابسته به معيشت غير از خود باشد، انگل، وابسته.
هستي: وجود.
آدمي: انسان.
پري: جن، فرشته.
ارادتي بنما: توجه و اخلاصي نشان بده.
سعادتي ببري: نيك بخت شوي، سعادتي نصيب تو شود.
خواجه: خدايچه، خداي كوچك كه به معناي آقا، بزرگ و صاحب اختيار و صاحب به كار برده مي شود.
بي هنري: نرسيدن به مرحله كمال كه همان مرحله عشق است.
صبوح: مشتق از صبح و در اصطلاح شرابي است كه به هنگام صبح به همراه نغمه چنگ مي نوشيده اند، نبيذ، غارجي.
شكر خواب: خواب شيرين، خواب مطلوب بامدادي.
عذر: پوزش، توبه.
لُعبت: عروسك، كنايه از معشوق زيباروي.
شهسوار: سواركار كامل.
شيرين كار: چالاكي كه از عهده كارهاي ظريف و حركات شگفت انگيز برآيد.
جان مقدس: جان پاك و منزه، جان بي آلايش.
غيرت: حب و احساس تملك با علاقه به عدم دسترسي غير و به رشك و حسد تعبير مي شود كه داراي شدت و ضعف است كه درجه ضعف آن دلتنگي عشاق نسبت به معشوق و درجه شدت آن عدم تحمل نگاه غير به معشوق است (استاد فروزانفر).
صباح و مسا: صبح و شب.
مستعد: آماده و حاضر.
مستعدِّ نظر: استعداد و آمادگي ديدن و دريافتن.
وصال: پيوستگي، رسيدن به معشوق.
بي بصري: نابينايي.
دعا: خواندن، خواندن دعا، استمداد از خدا.
گوشه نشين: كناره گير، تارك دنيا، منزوي.
طريق: راه و روش.
خطرناك: هولناك، ترسناك، بيمناك.
نعوذ بالله: به خدا پناه مي بريم.
مقصد: جايي كه هدف و مقصود است، سرمنزل مقصود.
مايه: سرمايه.
مايه حسن: سرمايه زيبايي.
حيف خوردن: افسوس خوردن.
همت: اراده ثابت، سعي و كوشش و پشت كار.
اَري: ببينم.
اُسامر: (فعل مضارع) افسانه و قصه مي گويم، مشتق از سَمَرْ كه در اصل سمر به معناي پرتو ماهتاب و نور ماه در شبهاي مهتابي است.
ليلاي: ليلاي خود را، كنايه از معشوق خود است.
ليله القمر: شب ماهتابي.
آصف: نام وزير حضرت سليمان يعني آصف برخيا كه به كنايه به وزير وقت گفته مي شود.
يادگير: بياموز، به خاطر بسپار.
وضع: قرار دادن، نهادن، پايه و اساس.
سروري: بزرگي، پيشوايي.
سرِ حسن: تارُكِ جمال و زيبايي.
زيب: زينت.
سزاوار: شايسته، درخور.
به بوي: به آرزوي.
غاليه سائي: مشك افشاني، بوي خوش پراكني.
معاني ابيات غزل (452)
(1) (آفرينش) انس و جن وابسته به وجود عشق است. (پس تو هم در عشق ورزي) ارادتي نشان بده تا سعادتمند شوي.
(2) اي بزرگوار جهد كن تا از فيض عشق بي بهره نباشي، چرا كه كسي بنده بي هنر را به سبب عيب بي هنري نمي خرد.
(3) تا كي باده صبوحي و خواب شيرين بامدادي؟ بس كن و بكوش تا با، توبه شبانه و گريه سحرگاه، پوزش بطلبي.
(4) اي يگانه سوار شيرين حركات، تو چه بازيگر زيبايي هستي كه در پيش چشم دل نمودار و از ديده سر پنهاني.
(5) هزار جان پاك و بي آلايش از اينكه تو هر صبح و شام بزم افروز ديگراني در آتش رشك سوخت.
(6) اگر شايسته ديدار دلدار نيستي آهنگ وصال او مكن زيرا از جام جمشيد به هنكام نابينايي و با چشم بسته چيزي عايدت نمي شود.
(7) دعاي خير عارفان گوشه گير سبب دفع بلاست. چرا به ما كه گوشه نشيني اختيار كرده ايم با گوشه چشمي نمي نگري!
(8) راه عشق راهي بس خطرناك و دشوار است. پناه بر خدا اگر به منزل مقصود راه نيابي!
(9) بيا و با سرمايه زيبايي خود، تسلط و فرمانروايي بر دلها را به دست آور و اين داد و ستد را فراموش مكن كه پشيمان خواهي شد.
(10) اميد اين را دارم كه به بركت دعاي حافظ بار ديگر ببينم كه در يك شب مهتابي با ليلاي خود (معشوق خود) قصه درد دل خود را بيان مي كنم.
(11) چه كسي از طرف من به جانب وزير اين پيغام را مي برد كه يك بيت شعر فارسي دري را از من به خاطر بسپارد؟:
(12) اگر تو همچنان كه من به تجربه پايه و اساس و وضع اين دنيا را آزمودم، بيازمايي مي ميخوري و غم نميخوري.
(13) پيوسته تاج بزرگي بر تارك زيبايي تو استوار بماناد كه تو زينت و آرايش و طالع و درخور فرمانروايي و به مانند تاج سر ما هستي.
(14) باد صبا و گل به آرزوي زلف و چهره تو به عطر افشاني پرداخته و به جلوه گري در ميآيند.
شرح ابيات غزل (452)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
بحر غزل: مجتّث مثمّن مخبون محذوف
٭
جلال الدين مولوي:
1- دلا هـماي وصـالـي، بـپر، چـرا نپري ترا كسي نشناسد نه آدمي نه پري
2- به من نگر كه به جز من به هركه در نگري يقين شود كه ز عشق خداي بي خبري
٭
اين غزل در اوايل سلطنت شاه شجاع و به هنگام صدارت صاحب عيار سروده شده است. توضيح اينكه، شاعر نخست يك غزل ده بيتي عارفانه را بدون هيچ گونه ايهام و صرفاً به منظور بازگو كردن عقايد عارفانه خويش سروده و در موقعيتي كه وزير وقت، صاحب عيار دستخوش نگراني و احتمالاً گرفتاري بوده است با اضافه كردن چهار بيت به آن، به وزير وقت تقديم داشته است.
محمدبن علي خواجه قوام الدين صاحب عيار، معلم و مربي شاه شجاع در ايام جواني او بود و امير مبارزالدين مخصوصاً اين شخصيت دانشمند و نيكنام را به دبيري فرزندش گماشت تا بعداً و در زماني كه به سلطنت مي رسد متكفل امور وزارت او باشد و شاه شجاع هم در بدو امر، صاحب عيار را به وزارت خود برگماشت ليكن پس از چندي بر اثر سوء ظن، اين مرد بزرگ را به وضع فجيعي به قتل رسانيد.
چنين به نظر مي رسد كه حافظ به هنگامي كه دسترسي به صاحب عيار نداشته و اين وزير در گرفتاري به سر مي برده، به منظور اداي حق دوستي و رعايت احترامي كه قلباً به اين مرد بزرگ داشته در كمال احتياط خطاب به او مي فرمايد: مفاد اين بيت شعر مرا منظور نظر قرار بده و
بيا كه وضع جهان را چنان كه من ديدم گر امتحان بكني مي خوريّ و غم نخوري
پر واضح است طرفداري صريح و تعريف و تمجيد بيشتر از وزيري كه مورد سوء ظن شاه است براي سراينده شعر مخاطراتي در بر دارد. بنابراين او را به صبر و پايداري دعوت و به صورت ظاهر او را دعا كرده است و ما مي دانيم صاحب عيار مادام كه بر سر كار بود تمام امور را با قدرت اداره مي كرد ليكن تا اندازه يي خشن و صريح اللهجه بود.
اكنون كه سبب تقديم اين غزل به صاحب عيار روشن شد، به اصل غزل عارفانه مي پردازيم.
شادروان استاد فروزانفر كلمه به كلمه و بيت به بيت اين غزل را شرح نموده كه در كتاب مجموعه مقالات و اشعار استاد بديع الزمان فروزانفر به كوشش عنايت الله مجيدي درج شده است و جاي آن دارد كه علاقه مندان محترم، به شرح اين غزل كه در صفحه 167 الي 198 كتاب فوق الذكر آمده است مراجعه فرمايند. و براي اينكه به نحوه فكر شاعر تا حدي دسترسي داشته باشند در اينجا مختصري از تفكر عارفانه حافظ را كه در سرودن اين غزل دخالت تامه داشته بيان مي گردد.
يكي از اركان عقيدتي عرفا بر اين نظريه استوار است كه خالق متعال زماني كه زمان و مكان نبود بر خود تجلي كرد و بر كمالات خود عاشق شد و خواست كه شناخته گردد، لذا عالم را بيافريد و خَلَقَ الانسانَ مِنْ صَلصالِ كَالفَخّار وَ خَلَقَ الجانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نار. پس اگر پاي عشق خالق متعال در ميان نبود، آدمي و پري آفريده نميشدند و كل مخلوقات از جمله انسان به طفيلي وجود عشقي كه در ذات حضرت احديت بود آفريده شده اند. اينك حافظ پس از اينكه اين مهم و انگيزه را در مصراع: طفيل هستي عشقند آدمي و پري به صورت موجز بيان مي كند، خطاب به انسان مي فرمايد تو هم ارادتي نشان بده و به سوي عشق بگراي تا سعادت معرفت در حق آفريننده خود، نصيب تو شود.
شاعر در بيت دوم عشق را هنر مي داند به اين معنا كه عشق را از فضايل و كمالاتي به شمار ميآورد كه از طريق اكتساب مي توان به آن دسترسي حاصل كرد و همانطور كه هنر امري است اكتسابي شاعر مي فرمايد اي عزيز سعي كن تا عاشق شوي چرا كه خداوند بنده يي را كه بي هنر باشد خريداري نمي كند و اين اشاره به خريد بنده توسط صاحبان مكنت است كه در بازار برده فروشان به دنبال بنده و غلامي مي گشتند كه صاحب هنر باشد وگرنه بنده بي هنر را كسي نمي خريد و اشاره حافظ در اين بيت به اين نكته معطوف است كه خداوند متعال هم به بنده يي عنايت دارد كه عاشق بوده و هنر عشق ورزي به مبداء و خالق خود را دارا باشد.
معاني ظاهري ساير ابيات صرف نظر از جنبه اندرزهاي عارفانه آن چنين مي نماياند كه همانطور كه شيوه و مرام غزلسرايي حافظ بوده، به هنگام سرودن و تنظيم مضامين ابيات اين غزل گوشه چشمي هم به دوست وزير خويش يعني صاحب عيار داشته و او را به بزرگي ياد نموده و از اينكه آن وزير بيش از اين به او چشم عنايت ندارد گله نموده است. ليكن پر واضح است كه اين چهار بيت پس از تخلص غزل تلفيقي و به مناسبتي كه در بالا ياد شد، بعداً به آن اضافه شده است.
در پايان لازم به يادآوري اين نكته است كه پاره يي از مضامين اين غزل را حافظ از نظامي اخذ كرده است. به عنوان مثال مضمون مطلع غزل را نظامي در مخزن الاسرار چنين چنين به طور ساده سروده است:
هر كه نصيبش به ارادت كشد خاتم كارش به سعادت كشد
و مضمون بيت چهارم: كه در برابر چشمي و غايب از نظري را نظامي در خسرو شيرين مشروحاً بيان مي دارد … شيرين در چشمه آبي به آب تني مشغول و خسرو دزدانه او را نظاره مي كند و چون شيرين متوجه موضوع مي شود از شرم بدن خود را با گيسوان بلند خود مي پوشاند. خسرو از شرم روي برگردانيده و شيرين بر اسب پريده و فرار مي كند. دگر بار چون خسرو روي خود را به سوي چشمه بر ميگرداند شيرين چابك سوار شيرين كار را نميبيند و ميگويد:
برون آمد پري رخ چون پري تيز قبا پوشيد و شد بر پشت شبديز
به اين سبب است كه حافظ مي فرمايد:
تو خود چه لعبتي اي شهسوار شيرين كار كه در برابر چشمي و غايب از نظري
همچنين مضمون بيت دوازدهم را نظامي در هفت پيكر چنين سروده است:
خيز تا مي خوريم و غم نخوريم و انده روز نامده نبريم
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی