معاني لغات غزل (448)
كوي خرابات: كوي ميخانه و محله بدنام شهر و در اصطلاح عرفا مقام خراب شدن صفات حيواني و فاني شدن وجود جسماني و در اينجا منظور شاعر محله خرابات شهر يزد است.
مقام: منصب، مرتبت.
جم: جمشيد، كنايه از سلطان و پادشاه.
جام: 1- جام جهان نماي جمشيد، 2- پياله شراب، 3- دل عارف.
وقت: زمان و در اصطلاح عرفا: فراغت از ماضي و مستقبل و صاحبان وقت را اندر وقت با حق خوش است و نه از ماضي ياد دارند و نه از مستقبل.
گذاري: مي گذراني، به پايان مي بري.
فرصتت باد: وقت تو خوش باد، اميدوارم فرصت بهره برداري داشته باشي.
سوختگان: سوختگان غم عشق، عشاق، عاشقان دلسوخته.
سرسبز: با نشاط، با طراوت.
دانه: حبّه.
بوي جان: نشانه جان، علامت روح، بوي حيات و زندگي.
لب خندان قدح: دهان باز پياله كه در اثر لرزش شراب در آن به لب خندان تشبيه شده.
مشام: بيني، حس بويايي.
ثبات: پايداري.
نام نيك ار طلبد از تو غريبي: اگر غريبي بخواهد از دولت ديدار تو سرافراز و نيكنام شود.
دعاي سحرت مونس جان خواهد بود: دعاي سحر مونس جانت خواهد بود.
معاني ابيات غزل (448)
(1) اي كسي كه جايگاهي در محله خرابات داري، اگر به جام باده يي دسترسي داري، جمشيد زمان خود هستي.
(2) اي كسي كه شب و روز را با زلف و رخ يار سپري مي كني، اوقات تو خوش باد كه روز و شب هاي خوشي داري.
(3) اي باد صبا، اگر از آن محبوب سفر كرده خبر داري شتاب كن كه عاشقان دلسوخته چشم به راه و منتظرند.
(4) خال با نشاط چهره تو، مايه عيش و دانه خوشدلي است اما پيرامون آن چه دامي براي گرفتاري گستردهيي!
(5) از لب خندان پياله (حوادث) نسيم حيات و زندگي تازه يي به مشامم مي رسد. اي بزرگوار اگر تو را هم مشامي است آن را بشنو.
(6) هرچند در وفاداري، ثبات قدم و پايداري نداشتي، خداي را شكر كه در جور و بي مهري استوار و پا برجايي!
(7) اگر غريبي بخواهد از دولت ديدار تو بهره مند و سرفراز و نيكنام شود چه عيبي دارد؟ زيرا امروز در اين شهر تنها تويي كه داراي مقام و شهرتي مي باشي.
(8) تو را كه بنده يي چون حافظ سحرخيز داري، دعاهاي شبانه و ورد سحري مونس و همراه جان تو خواهد بود.
شرح ابيات غزل (448)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن
بحر غزل: رمل مثمّن مخبون اصلم
٭
در مبحث (چرا حافظ به يزد تبعيد شد) در صفحات 2-91 اين دفتر به طور تفصيل درباره اين غزل سخن رفته و خوانندگان محترم را به مطالعه آن دعوت مي كند.
براي توضيح بيشتر ذكر اين نكات ضروري است كه تا قبل از حكومت پهلوي امكنه فسق و فجور مانند ميخانه – فاحشه خانه – مطرب خانه در نقاط دور دست و دور از محله و خانه هاي مسكوني اهالي شهر واقع بوده تا براي همسايگان مزاحمتي فراهم نشود و با مردم متديّن و مؤمن برخوردي صورت نگيرد.
در آن هنگام كه شاه يحيي در يزد حكومت مي كرد محدوده شهر بسيار كوچك بود و يك قنات آب از جنوب و از سمت شيركوه و تفت به سوي شهر جاري بود كه در زمين هاي اطراف و مجاور شهر باغاتي با آن مشروب مي شد و رندان شهر در كنار اين آب مكانهايي براي خرابات منظور كرده بودند. شاه يحيي در زمين هاي آبدار اين ناحيه براي سكونت خود باغي بزرگ و آباد احداث و در آن سكونت داشت. بعداً مردم شهر زمين هاي مجاور اين باغ را مورد توجه قرار داده و به اصطلاح شهر به سوي جنوب پيشروي كرده و آن محل را به نام پشت باغ نام گذاري كردند كه هنوز هم به نام محله پشت باغ بعد از هفتصد سال موسوم است و تا اين اواخر آب مزبور هم در آن جاري بود.
چون حافظ به يزد تبعيد شد، نخست به خانقاه شيخ دادا وارد شد و كوشش او بر اين بود كه خود را به شاه يحيي نزديك كند اما بواسطه احتياطات شاه يحيي اين امر اتفاق نيفتاد به ناچار شاعر اين غزل را خطاب به شاه يحيي سروده كه كنايات آن كاملاً بازگو كننده موضوع است.
در بيت نخست شاعر خطاب به حاكم وقت مي گويد اي كسي كه در كوي خرابات براي خودت دم و دستگاهي به راه انداخته يي و در آن به عيش و نوش مشغولي، تو جمشيد زمان خودت هستي زيرا در آنجا هميشه (دست به جامي داري) و روز و شب تو با معشوقگان مي گذرد.
در بيت سوم منظور شاعر به اين واقعه است كه شاه شجاع در جنگ با اوغان ها در كرمان درگير و فاتح شده و همزمان خبر رسيده بود كه ممكن است جهت مراجعت به شيراز از راه يزد سفر كند از اين رو حافظ به باد صبا مي گويد كه عاشقان دلسوخته او منتظر قدوم او هستند. و مضمون بيت پنجم نيز همين مطلب را افاده ميكند و شاعر مي گويد بوي حيات تازه يي را مي شنوم و به شاه يحيي مي گويد تو هم اگر حس پيش بيني داري مي تواني آن را حس كني. بالاخره با گله و شكايت از بي مهري او كه اجازه مصاحبت با او را نمي دهد در پايان عليالرسم خود را دعاگوي او مي خواند.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی