0

غزل شماره ۴۴۲: به جان او که گرم دسترس به جان بودی

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۴۴۲: به جان او که گرم دسترس به جان بودی

به جان او که گرم دسترس به جان بودی

کمینه پیشکش بندگانش آن بودی

بگفتمی که بها چیست خاک پایش را

اگر حیات گران مایه جاودان بودی

به بندگی قدش سرو معترف گشتی

گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودی

به خواب نیز نمی‌بینمش چه جای وصال

چو این نبود و ندیدیم باری آن بودی

اگر دلم نشدی پایبند طره او

کی اش قرار در این تیره خاکدان بودی

به رخ چو مهر فلک بی‌نظیر آفاق است

به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی

درآمدی ز درم کاشکی چو لمعه نور

که بر دو دیده ما حکم او روان بودی

ز پرده ناله حافظ برون کی افتادی

اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی

 

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

یک شنبه 9 شهریور 1393  10:41 AM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۴۴۲: به جان او که گرم دسترس به جان بودی

۴۴۲. به جان او که گرم دسترس به جان بودی 
• زمان : 1:12 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/329712/۴۴۲-به-جان-او-که-گرم-دسترس-به-جان-بودی/

پنج شنبه 28 اسفند 1393  7:58 AM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۴۴۲: به جان او که گرم دسترس به جان بودی

معاني لغات غزل (442)

به جان او: سوگند به جان او.

دسترس: حيطه تصرف، اختيار.

كمينه: كمترين (صفت براي پيشكش).

پيش كش: هديه.

بندگانش: بندگان او.

نشدي: نمي شدي.

طرّه: پيش زلفي ريخته بر روي پيشاني.

تيره خاكدان: خاكدان تيره، كنايه از آسمان.

به رخ: از لحاظ صورت و چهره.

مهر فلك: خورشيد آسمان.

بي نظير آفاق است: در آفاق بي نظير است.

دريغ: افسوس و در اينجا اي كاش معني مي دهد.

بگفتمي: مي گفتم، ثابت مي كردم، نشان مي دادم.

لمعه: تابش، پرتو.

معترف گشتي: (اسم فاعل از اعتراف) اقرار مي كرد، اعتراف مي كرد.

ز پرده … برون كي افتادي: كي از پرده بيرون مي افتاد، هرگز از پرده بيرون نمي افتاد و اشكار نمي شد.

اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودي: اگر همدم مرغان سحر نبود.

معاني ابيات غزل (442)

(1) به جان او سوگند كه اگر اختيار جانم در دست من بود، كمترين پيش كشي كه براي بندگان او مي كردم، جانم بود.

(2) اگر دلم گرفتار سر زلف او نشده بود، كي در اين دنياي خاكي تيره آرام مي گرفت.

(3) به لحاظ چهره و صورت، مانند خورشيد آسمان در همه آفاق بي نظير است. كاش در دلش هم اندكي مهر و محبت مي بود.

(4) اگر عمر گرانبها پايدار و هميشگي بود، ثابت مي كردم كه خاك پاي او چه با ارزش و گرانبهاست.

(5) اي كاش مانند پرتو نور از در به درون حجره من راه مي يافت چرا كه فرمان او بر ديده هاي من جاري و نافذ مي باشد.

(6) اگر سرو بوستان هم مانند سوسن آزاده ده زبان داشت به بندگي خود در پيش قد و بالاي او اعتراف مي‌كرد.

(7) اگر حافظ (سحرخيز) با مرغان سحري همدم و هم آواز نبود كي راز و نياز دلش (به صورت شعر) آشكار و زبانزد همگان مي شد؟

شرح ابيات غزل (442)

وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن

بحر غزل: مجتّث مثمّن مخبون اصلم

٭

همانطور كه در شرح غزل 424 گفته شد اين دو غزل از لحاظ وزن و قافيه و رديف و شيوه مضامين ابيات كاملاً به هم مشابهند چنانكه در بعضي نسخ، ابيات اين دو غزل هم در يكديگر تداخل پيدا كرده اند.

بعضي از حافظ شناسان يكي از اين دو غزل را در ديوان خود ثبت و برخي هر دو را با ابياتي اضافي آورده‌اند.

ثبت هر دو غزل از اين لحاظ واجد اهميت است كه شيوه غزلسرايي و تصحيح و تبديل مضامين توسط شاعر را به دست مي دهد و نكته مهمي كه ثابت مي كند اين دو غزل هر دو و بلافاصله پشت سر هم براي شاه شجاع سروده شده اين است كه شاعر در غزل اولي محبوب خود را با لفظ (آن ماه) خطاب و مي گويد: چه بودي ار دل آن ماه مهربان بودي!

و در غزل بعدي محبوب خود را با ضمير (او) مشخص مي سازد كه در واقع اين ضمير به (آن ماه يعني شاه شجاع) بر مي‌گردد. چه مي فرمايد: به جان او كه گرَم دسترس به جان بودي. بنابراين هر دو غزل اصيل و يكي را مي توان مكمل ديگري دانست.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 31 تیر 1394  8:44 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۴۴۲: به جان او که گرم دسترس به جان بودی

تعبیر :

جانتان را برای رسیدن به مقصود در طبق اخلاص گذاشته اید و ارزش زیادی برای رسیدن به هدف قائلید. معتقدید در عین سکوت باید حرف زد. کمی خسته شده اید و می خواهید همه چیزرا رها کنید ولی ندائی در دلتان می گوید که باید صبر و تحمل کنید و با خواندن نماز صبح مرادتان را از خدا بطلبید.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 31 تیر 1394  8:44 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها