معاني لغات غزل (437)
قصه بهشت: داستان و گفتني ها درباره بهشت.
جمال: زيبايي.
حور: زنان سياه و درشت چشم بهشتي.
انفاس: جمع نفس.
انفاس عيسي: دَم مسيحايي (با مَمال الف مقصوره آخر كلمه عيسي).
لطيفه: كلام كوتاه و شيرين.
خِضِر: خضْرْ (با كسر دوم به علت ضرورت وزن شعر) نام پيغمبري كه آب حيات نوشيد و عمري طولاني يافت.
نوش: شهد و شيريني.
كنايت: كنايه، سخني در پرده گفتن به نحوي كه مقصود و منظور اصلي در وهله اول بالصراحه معلوم نگردد.
دل من و … : (واو ملازمه كه تخصيص را ميرساند) دلِ من مخصوصِ … .
وَز رحمت آيتي: به نشانهيي از لطف اختصاص دارد.
عطرساي: عطرافشان، معطركننده.
روحانيان: اهل دل، اهل ذوق و معني.
رعايت: مراعات، ملاحظه، منظورِ نظر داشتن.
سوختيم: كنايه از اينكه رنج و محنت كشيديم، از انتظار سوختيم.
حمايت: دستگيري، حفاظت، ياري، هواداري، طرفداري.
به هرزه: بيهوده، به عبث.
كفايت: شايستگي، از عهده برآمدن كاري.
كرشمه: اشاره مهرآميز.
خسرو: پادشاه.
معاني ابيات غزل (437)
(1) اي كسي كه داستان بهشت وصفي از سر كوي تو و شرح زيبايي حوران بهشتي بازگويي زيباييهاي روي توست.
(2) (و) نفس حيات بخش عيسي شرح شيرين و مختصر لب لعل مانند تو و آب حيات خضر اشاره گنگي از شهد لبان توست.
(3) هر ذره دلم بازگو كننده غصهيي و هر سطر از شرح خصلت هاي تو نشانه يي از رحمت الهي توست.
(4) اگر بوي خوش تو پاس حرمت گل را نگاه نميداشت، كي گل ميتوانست در محفل اهل دل عطرپراكني كند.
(5) در اشتياق و انتظار رسيدن به خاك آستانه يار، از دست رفتيم. اي باد صبا به ياد داشته باش كه از ما جانبداري و حمايت نكردي.
(6) اي دل، دانش و زندگانيت بيهوده تباه شد. صد گونه امكان و استعداد برايت فراهم بود و به شايستگي از عهده آن برنيامدي.
(7) اگر در آتش (جهنم) هم نقشِ رويْ و خيال او در پيش چشم مجسم ميشود، اي ساقي بيا (و شراب بده تا بنوشم و به جهنم بروم) كه از دوزخ شكايتي ندارم.
(8) ميداني كه مقصود حافظ از (از بازگو كردن) اين درد و غصه ها چيست؟ (شايد كه) از تو اشاره محبتآميزي به عمل آمده (در نتيجه) از پادشاه توجه و عنايتي ببيند.
شرح ابيات غزل (437)
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن
بحر غزل: مضارع مثمّن اخرب مكفوف محذوف
٭
عطار:
اي آفتاب از ورق رويت آيتي در جنب جام لعل تو كوثر حكايتي
٭
سعدي:
اي از بهشت جزوي و از رحمت آيتي حق را به روزگار تو با ما عنايتي
٭
اوحدي:
جان را ستيزه تو ندارد نهايتي خوبان جفا كنند ولي تا به غايتي
٭
كمال خجند:
دارم ز ابروان تو چشم عنايتي كز نازم ار كشي نكنندم حمايتي
٭
برخلاف تصور بعضي از حافظ پژوهان محترم اين غزل در مدح خواجه تورانشاه وزير شاه شجاع سروده شده نه شاه، و شاعر صراحتاً در بيت مقطع غزل خود به ممدوح خود ميگويد: آيا ميداني غرض از بازگو كردن اين همه درد و غصه ها براي چيست؟ براي اينكه شايد از طرف تو اشاره محبت آميزي به منصّه ظهور پيوندد و در نتيجه از شاه عنايتي شامل حال من گردد.
چنين به نظر ميرسد كه در يك موقعيت مناسبي حافظ نامه خود را با اين غزل آراسته و براي وزير وقت فرستاده تا سبب استمالت وزير و ميانجيگري او شده، در نتيجه كدورت فيمابين او و شاه مرتفع گردد.
شاعر در بيت پنجم خطاب به وزير ميگويد: من در اشتياق رسيدن به خاك آستانه يار (شاه) سوختم و تو فراموش مكن كه در اين راه كمك و استعانتي به من ننمودي و اين گلايه صريحي است كه حافظ از تورانشاه در غزل خود ميكند.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی