معانی لغات غزل (۴۳۱)
در میکشم می: می را سر میکشم، می را لاجرعه سر میکشم.
خَوی: عرق.
کی کی: اولی کیقباد، دومی چه موقع.
پرده: ۱- پرده سرا، ۲- رشته هایی که بر دسته تارهای رشتهیی بسته میشود (حافظ و موسیقی ملّاح).
ماه مطرب: مطرب ماهوَش.
رگش بخراش: رشته های چنگ را با زخمه خارش و لرزش بده.
تا بخروشم از وی: تا با آهنگ آن خروش برآورم و آواز بخوانم.
خلوت: خلوت سرا، انزوا، و در اینجا کنایه از خلوتگاه عدم است.
مسند: فرش و تخت نشیمن.
بساط: فرش، گستره.
بساط زهد: (اضافه تشبیهی) زهد به بساط و فرش تشبیه شده.
کن طیّ: طی کن، درهم بپیچ، درهم نورد، جمع کن و کنار بگذار.
مخمور: نیم مست.
به یاد لعلش: به یاد لعل لبش.
قالب: جسم، کالبد.
خون جام: شراب.
زبان در کشیدن: خاموشی گزیدن، از سخن خودداری کردن.
زمانی: لحظاتی.
حدیث: سخنان تازه.
بی زبانان: خاموشان.
معانی ابیات غزل (۴۳۱)
(۱) لبش را می بوسم و (به این وسیله) شراب (محبت) می نوشم. (آری) به آب حیات دسترسی پیدا کرده ام.
(۲) نه می توانم اسرار عشقش را با کسی در میان نهم و نه دیگری را با او می توانم دید.
(۳) جام شراب بر لبش بوسه می زند و خون دل می خورد و گل چهره اش را میبیند و (از شرم) عرق می کند.
(۴) جام می بده و از جمشید سخن مگو. چه کسی خبر دارد که جمشید چه زمان و کی قباد چه موقع بوده و سلطنت می کرده اند.
(۵) ای رامشگر زیبا به تارهای ساز زخمه بزن و پرده های آن را لرزش داده به صدا درآور تا همگام و هماهنگ با آن آواز سر دهم (به فریاد و شادی درآیم).
(۶) گل، فرش و بساط خود را از دیار عدم به باغ آورد. (تو هم) فرش زهد و پارسایی را به مانند غنچه درهم پیچیده و به گوشهیی بگذار.
(۷) ای ساقی، عاشق سرمست را چون چشمان خمارآلوده یار، نیم مست رها مکن. به یاد لب لعل مانند او به ما باده بنوشان.
(۸) از پیکری که در رگ و پی هایش خون شراب روان است، جان هرگز جدا نمی شود.
(۹) حافظ لحظاتی خاموشی گزین و از زبان نی سخن بیزبانان را بشنو.
شرح ابیات غزل (۴۳۱)
وزن غزل: مفاعیلن مفاعیلن فعولن
بحر غزل: هزج مسدّس محذوف
٭
این غزل سراپا عاشقانه و بدون اشارت عرفانی و کنایه از ایهام محصول ایام جوانی حافظ است که ذهن شاعر دربست در تصرف افکار عاشقانه بوده و اشتغالات حکومتی و اندیشه های عرفانی در غزلسرایی او مدخلیّتی نداشته است. غزل از ۷ تا ده بیت در نسخ مختلف به ثبت رسیده و بازگو کننده مخالفت شاعر با زهدفروشان و موافقت او با باده نوشان خوشگذران است. زمینه فکری حافظ از ایام جوانی تا به روزگار کهولت همین است که در این غزل بازگو شده است.
١ -لب او را مىبوسم و شراب مىنوشم.به آب زندگانى پى بردهام![یعنى لب نوش او آبزندگانى است.]
٢ -نه مىتوانم راز عشق او را با کسى بگویم و نه مىتوانم کسى را با او ببینم!
٣ -جام شراب چون لب او را مىبوسد،خون مىخورد!و گل وقتى چهرهى او را مىبیند،از شرم
عرق مىکند![یعنى جام شراب بر او رشک مىبرد از این که لبش از شراب،مستىآورتر است و گل-کهمظهر زیبایى است-با دیدن چهرهى زیباى او احساس شرم مىکند!تصویر خیالى،مبتنى بر اینتصویر عینى است که درون جام پر از شراب سرخ است و شاعر آن را خون دل جام تصور مىکند وقطرههاى شبنم بر روى گل سرخ را نیز عرق شرم به شمار مىآورد.]
۴ -جام شراب را بده و از جمشید یاد مکن!که مىداند که جمشید و کىخسرو در چه زمانى بودهاند؟[یعنى این شاهان با همهى عظمت بر اثر گذشت روزگار چنان فراموش شدهاند که کسى بهیاد آنان نمىافتد!]
۵-اى مطرب ماهرو،در پس پرده چنگ را بنواز و تارهایش را آن چنان بخراش که از صداى آن، خروش شادى برکشم.[ماه مطرب،تشبیه مطرب به ماه است به سبب زیبایى او و مقصود از رگ،تارهاى چنگ است.]
۶ -اکنون که گل،تخت خود را از خلوت به باغ آورده،و جلوهگرى مىکند،بساط زهد را-مانند غنچه-جمع کن و در هم بپیچ!
۷-اى ساقى،مستان را مانند چشم یار،مخمور و مىزده رها مکن و به یاد لب لعلگون او به ما شراب بنوشان!
٨ -جان،از آن تن که خون جام در رگ و پى آن باشد،هرگز جدا نمىشود.[خون جام استعاره از شراب است.جام را به انسانى مانند کرده و شراب درون آن را،خون آن به شمار آورده است.]
٩ -اى حافظ،لحظهاى خاموش باش و داستان اهل خاموشى را از زبان نىگوش کن!
****
شرح جلالی بر حافظ - دکتر عبدالحسین جلالیان